🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :6⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
احساس عجیبی داشتم و به خودم بالیدم که این چنین همسری دارم. نگاهم مرتب به لبان آقا مرتضی بود. دلم می خواست و آرزو می کردم که ای کاش من هم در آن لحظات آنجا بودم و مقداری کسب فیض می کردم. ولی این خواسته من در آن شرایط دور از دسترس بود. دلم نمی خواست صحبت هایش را قطع کنم. او همین جور که به نقطه ای خیره شده بود ادامه داد: پس از شنیدن این صحبت, فرمانده سپاه مجبور شدند برای نگهداری این تنگه چاره ای جز عقب نشینی بیاندیشد, که در نهایت هم این طور شد و با استفاده از نیروهای تازه نفس موفق شدند علاوه بر شکستن محاصره, آن منطقه را از چنگال مزدورن بعثی به در آورند.
در حین عملیات عراقی ها برای بالا بردن روحیه نیروهای خودشان اعلام کردند که گردان اشلو به طور کلی منهدم شده و خود اشلو(مرتضی جاویدی) هم کشته شده است.
چند لحظه ای استراحتی کرد و نگاهی به من کرد. متوجه شدم که دیگر آن خاطره تمام شده . من که دلم می خواست بیشتر از این ماجرا بدانم رو به او کردم و گفتم:پس ماجرای امام چه بوده؟
نفسی کشید و گفت:بعد از عملیات، گردان ما را به تهران برای دیدار با امام بردند. البته این قولی بود که خود آقای رضایی پس از صحبت من وعده آن را داد که اگر ان شاءالله سالم به عقب برگشتید من شما را به دیدار امام می برم .
وقتی به تهران رسیدیم ابتدا ملاقاتی با آیت الله خامنه ای داشتیم و پس از آن به طرف جماران حرکت کردیم. بنا بر این بود که یک ملاقات خصوصی با امام برای من ردیف شود. ولی به خاطر اینکه امام در آن زمان کسالت داشت, به من خبر دادند که این کار تقریبا غیر ممکن است . خیلی ناراحت شدم و گفتم: امکان ندارد که من مجددا لیاقت داشته باشم و بتوانم به دیدار امام بیایم!
در همان لحظه که بچه ها به داخل حسینیه جماران می رفتند یک مرتبه من چهره آقای رضایی را دیدم. از فرط خوشحالی بلند گفتم: محسن!
ایشان ایستاد. به نزد ایشان رفتم بعد از معرفی خودم قضیه را به ایشان گفتم. بعد از شنیدن حرفهایم به من گفت:شما همین جا بمانید ببینم چی کار می توانم بکنم.
ایشان وارد بیت امام شد و بعد از چند دقیقه ای بیرون آمد و مرا با خود به داخل منزل امام برد. در بین راه به من گفت: با وجود این که امام کسالت دارند ولی بعد از این که من قضیه شما را به ایشان گفتم فرمودند: که من باید حتما این رزمنده را ببینم.
عظمت منزل امام مرا گرفته بود. احساس می کردم که در نقطه ای از بهشت هستم. حال و هوای عجیبی داشتم. مرتب به درب ورودی منزل امام نگاه می کردم و منتظر بودم که چه موقع ایشان بیرون می آیند. بالاخره این انتظار به سر آمد و من شاهد و ناظر زیباترین لحظه عمرم بودم. لحظه ای که برای به دست آوردن آن حاضر بودم جانم را بدهم . سریع خودم را به امام رساندم و متوجه نشدم که چه کسی من را معرفی کرد . آنچه یادم است این است که دست امام را گرفتم و بوسیدم. بعد از آن هر جای قامت امام را که امکان داشت بوسیدم. پس از آن امام قامت مبارکشان را خم کردند و پیشانی مرا بوسیدند و سپس رو به من کرد و با مهربانی گفت: دستت چی شده که باند پیچی کرده ای؟
گفتم: اماما مجروح شده ام.
امام دستی بر روی باندها کشید و من هم پارچه سبزی که داشتم به امام دادم تا او را برایم تبرک کند و ایشان هم همین کار را کردند. بعد خداحافظی کردیم و ایشان به داخل حسینیه رفتند و از دیدگانم محو گردیدند.
برای یک لحظه احساس کردم که درد از دروم دستانم رفت. مقداری از انگشتانم را تکان دادم. ولی دردی احساس نمی کردم. همان جا باند ها را باز کردم و به داخل حسینیه رفتم.
واقعا دستم خوب شده بود .
وقتی از حسینیه بیرون آمدیم تمام قضیه را برای بچه ها تعریف کردم. آنها هم امان به من ندادند و بعد از بوسیدن مفصل من آن دستمال سبز را برداشتند و تکه تکه کردند و بین هم تقسیم نمودند. حتی یک تکه کوچک هم به من ندادند که برای شما بیاورم. کل این ماجرا که مرتب مرا دعوت می کنند و احترام خاصی برای من رزمنده ناقابل قائلند برای این موضوع است....
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
از خدا میخواهم 🙏
آن چه را
که شایسته توست
به تو بدهد🌺
سلام دوستان عزیز
صبح دوشنبه تون بخیر
سومین روز هفته تون به خیری و خوشی🌸🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣سخنان تاثیرگذار کودک فلسطینی👧
✍پیام «میار» #دختراسیرفلسطینی
«محمد جرادات»
از #جنین به #جهانیان
برای #نجاتکودکانغزه:
⁉️ کجایید ای جوانمردانی که غیرت معتصم را دارید؟
⁉️ آیا غیرت در شما مرده است؟
⁉️ کجایید؟
⁉️ آیا رنج کودکان را احساس نمیکنید؟
⚠️😰⚠️😰⚠️
❤️🍃❤️
#شکل_های_مختلف_دوستت_دارم_ها
😍" #دوستت_دارم "در زبان #مردان شکلهای مختلفی دارد.
🌹بعضی ها با یک شاخه گل، بعضی ها با یک چشمک در یک مهمانی شلوغ، برخی با بوسه ای آتشین در نیمه های شب.
👈عده ای با گفتن:"خانم، آستینم را تا میزنی؟"
🖍اما فقط تعداد اندکی از آنها بجای گفتن دوستت دارم، برای معشوقه شان شعر میسرایند...
💗با این تفاوت که میخواهند تمام دنیا از این دوست داشتن باخبر شوند..
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
⚠️ علل کم شدن میزان جهش منی:
🔻استرس
🔻عدم نعوظ کافی
🔻ضعیف بودن ماهیچه pc
🔻کمبود ویتامین ها
🔻مصرف الکل و دخانیات
🔻سابقه خودارضایی
🔻عدم تنوع در تحریک و پیشنوازی
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
✅ مردان بدانند
نیازهای زنان :👇
🌼 همسری دلسوز، محافظت کننده، پشتیبان
🌸 همسری که خانواده اولویت زندگی وی باشد
🌺 توجه و رغبت نشان دادن به احساسات ، عقاید
🌼 پیشنهادات و کارهای روزمره آن ها🌓
@hamsardarry 💕💕💕
سبک زندگی اسلامی همسران
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مر
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :7⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
من که دلم گرفته بود و بغض در گلویم جمع شده بود. می خواستم فریاد بزنم و احساسم را این طور فریاد بزنم. آخر من که همسر او بودم از این قضیه تا آن موقع بی اطلاع بودم چرا؟
چون خود مرتضی می خواست که همیشه گمنام باشد . او نمی خواست که نامش در جایی مطرح شود و من هم باز به خودم می بالیدم که چنین همسری دارم و برای سلامتی اش همیشه دعا می کردم.
تقریبا به نزدیکی های اهواز رسیده بودیم. این بهترین سفری بود که در طول زندگی مشترک با آقا مرتضی داشتم . همه اش در این افکار بودم که یک دفعه متوجه شدم خانم آقای الوانی با من صحبت می کند. سریع به طرف صدا چرخیدم و به ایشان نگاه کردم. به من گفتند :معلوم هست شما کجاید، هر چه صدایتان می کنم اصلاً متوجه نمی شوید؟
- معذرت می خواهم متوجه صحبت های شما نشدم، حالا من در خدمت شما هستم.
- راستش می خواهم حرفی با شما در میان بگذارم.
- بفرمایید.
- احساس می کنم این بار زود به فسا بر می گردیم !
- نه خانم این حرفها را نزن ان شاءالله ما می خواهیم بمانیم تا جنگ تمام شود.
وقتی به اهواز رسیدیم چهارشنبه صبح بود. دقیقا یک هفته بعد، در روز چهارشنبه خبر ناگواری به گوش ما رسید و آن هم شهادت علی الوانی بود . در آن روز آقای نجفی به هتل آمد و به من گفت : می خواهند اهواز را بمباران کنند و از من خواسته اند تا شما را به فسا ببرم.
هر چه اصرار کرد من راضی نشدم و در نهایت وقتی پافشاری من را دید گفت: علی الوانی شهید شده و باید در مراسم تشییع جنازه او شرکت کنیم.
راستش را بخواهید ما مطمئن بودیم آقای نجفی راست می گوید. بعد از آن خانم آقای نجفی آمد و به ما گفت: شما باید طوری رفتار کنید که خانم الوانی از این موضوع باخبر نشود!
حدودا ساعت 9 شب آقای نجفی با پاترول به محل هتل آمد و پتویی پشت آن پهن کرد و همه ما سوار شدیم و به سمت فسا حرکت کردیم. در طول مسیر همه ما خیلی گریه می کردیم و هر کدام این فکر در ذهن ما خطور می کرد که احتمالاً شوهر خودمان هم شهید شده. تنها کسی که در بین ما با یک آرامش خاصی این مسیر را طی می کرد خانم الوانی بود .
نزدیکی های شهر فسا که رسیدیم خانم الوانی رو به ما کرد و گفت: نکند همه شما چیزی می دانید که از من پنهان می کنید؟ راستش را بگویید برای علی اتفاقی افتاده؟
همه ما مات و مبهوت به ایشان نگاه می کردیم. می خواستیم گریه کنیم ولی به هر زحمتی که بود جلو خودمان را گرفتیم. خود ایشان صحبت هایش را ادامه دادند و گفتند: خدا نکند علی به این زودی ها شهید بشود او خودش می گفت که می خواهم را کربلا و قدس را باز کنم.
ادا کردن این حرفها آتش به دل همه ما می انداخت به هر صورت که بود خودمان را تا فسا کنترل کردیم و حدود ظهر بود که به آن جا رسیدیم . ابتدا آقای نجفی خانم الوانی را در منزل خودشان پیاده کرد و سپس حرکت کردیم. در بین راه ایشان را قسم دادیم که اگر کس دیگری شهید شده است به ما بگوید و ایشان گفت: به خدا قسم فقط علی الوانی شهید شده است.
یکی دو روز بعد جنازه علی را آوردند و با یک شکوه خاصی آن عزیز بزرگوار را دفن کردند .
هنوز در فسا بودیم که خبردار شدیم آقا مرتضی مجددا مجروح شده.
البته این بار جراحاتش بیشتر از دفعه قبل بود. به یاد دارم که آقای ستوده ضربه سنگین روحی زیادی به خاطر از دست دادن علی تحمل می کرد. ولی در همان حالی که آقا مرتضی زخمی شده بود جمله عجیبی به ایشان گفته بود که : آقا مرتضی ترا به خدا مواظب خودت باش من دیگر طاقت از دست دادن تو را ندارم!
بعد از مجروحیتش، مرتضی فقط برای مراسم هفتم علی به فسا آمد و بعد از چند روزی که حالش کمی بهتر شده بود به اتفاق حاج محمود به اهواز برگشتند. من در روستا ماندم و دیگر به فسا نیامدم. مگر برای مراسم چهلم علی که بعد از مراسم،من هم همراه آنها دوباره به اهواز رفتم.
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@hamsardarry 💕💕💕
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
🌸نور آمده و خانه معطر شده است
☕️گلواژۀ عشق سهم دفتر شده است
🌸با پرتو لبخنـد تو در آینه ها
☕️زیبایی صبح، صد برابر شده است
🌸سـلام
☕️صبحتون بخیر و شادی
🌸روزتون سراسـر عشق و نیکبختی
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ
💚نوجوان فلسطینی که بدون مادۀ بیهوشی جراحی میشود❗️
♻️قرآن میخواند
تا بتواند درد را تحمل کند.💪✨✨
❤️🍃❤️
#هدفازازدواجچیست؟
2. عشق و محبت
انسان ها نه تنها نیاز دارند که مورد عشق و محبت قرار بگیرند
بلکه نیاز دارند که به کسی عشق بورزند و به او محبت کنند.
چنین حسی عالی ترین نیاز بشر است. ❤️
وقتی که شما حس کردید که آماده هستید به کسی محبت کنید و از او مراقبت کنید
لازم است که به نوعی به این نیاز پاسخ دهید.
ازدواج بهترین راه پاسخ دادن به نیاز عشق ورزیدن و مورد عشق واقع شدن است.
وقتی که ازدواج کنید همسرتان همیشه در کنار شما خواهد بود
و می توانید بهترین لحظات عاشقانه را تجربه کنید. 😍
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
#نذرکن
🔴هر وقت گرفتار شدی
نذر کن #خانواده را #خوشحالکنی😄
📚آیت الله فاطمی نیا:
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرداری
#تفاوتکلامی
وقتی خانومی تحت فشاره
حرف زدن با شوهرش را موهبتی بزرگ میدونه
ولی اگر مردی تحت فشار و استرس باشه حرف زدن زنش را دخالت میدونه
زن دوست داره صحبت کنه
و شوهرش را در آغوش بگیره
مرد دوست داره فوتبال ببینه!
در این مواقع از نظر زن
مرد بی علاقه و سرده
و برعکس از نظر مرد
زن مزاحم و پرحرفه.
این برداشت های مختلف،به خاطر انعکاس ساختارهای مغزی متفاوت اونهاست.
اینکه متوجه این تفاوت بشید
فشار را از وجود شما و شریک زندگیتون بر طرف میکنه
و باعث میشه که دیگه طرف مقابلتون را مورد انتقاد و قضاوت قرار ندین .
@hamsardarry 💕💕💕
سبک زندگی اسلامی همسران
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مر
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :8⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
به سمت اهواز حرکت کردیم. در طول مسیر هم حاج محمود و هم آقا مرتضی ناراحت بودند. البته حق هم داشتند چرا که یکی از هم دمان و همراهان آنها شهید شده بود. در همین سکوت حاکم بر فضای ماشین غرق بودم که حاج محمود سکوت را شکست و رو به آقا مرتضی کرد و گفت:
- مرتضی من هر چه فکر کردم به نتیجه ای نرسیده ام, مگر ما چه گناهی کرده ایم که خدا ما را قبول نمی کند. ببین علی هم شهید شد و ما ماندیم. به خدا دیگر خجالت می کشم که به فسا برگردم و در صورت خانواده های شهدا نگاه کنم.
از آن به بعد من در چهره آقا مرتضی تغییرات محسوسی را مشاهده می کردم. هر وقت که اتفاق می افتاد به مرخصی می آمدیم اولین کاری که می کردند سرکشی به خانواده های شهدا بود و بعد از آن به روستا می رفتیم. عمدتا وقتی که می آمدیم با خانواده حاج محمود بودیم و آنها ما را به روستای جلیان می رساندند.
یادم هست در تمام سفرها, من از حاج محمود خواهش می کردم کنار امامزاده جلیان بایستد تا مقداری پول داخل صندوق آن بیندازم و ایشان هم همین کار را می کردند . در همین حال حاج محمود به من می گفت: بیچاره آقا مرتضی, ماهی 2800 تومان حقوق می گیرد شما هم می آیی و همه اش را نذر می کنی .
آقا مرتضی هم با همان لحن شوخی خودش به کمک حاج محمود می امد و می گفت: خدا نانتان را بار آهو کند اینقدر نذر نکن که من شهید نشوم این پول ها را بگذار تا خودم خرجش کنم!
بالاخره این سفرها یکی پس از دیگری می گذشت . تا این که بعد از آن به اهواز رفتیم و آقا مرتضی با گردانش جهت زیارت به مشهد رفتند . من خیلی دلم می خواست که در این سفر همراهش باشم ولی این سعادت نصیب من نشد. بعد از چند روزی که از مشهد برگشتند من با زبان گله و شکایت به ایشان گفتم
- می خواستید ما را با خودتان ببرید!
- راستش را بخواهید من این پیشنهاد را به حاج محمود دادم ولی ایشان موافقت نکردند و حاجی به من گفت : ان شاءالله وقتی از مشهد برگشتی برنامه ای می ریزیم و خانواده را به مشهد می بریم .
مدت زیادی طول نکشید که بار سفر مشهد را بستیم و به سمت مشهد حرکت کردیم. کمتر از یک روز بعد به تهران رسیدیم. زمانی که وارد تهران شدیم حاج محمود به شوخی ما گفت: بروید خدا را شکر کنید که جنگ شد و شما از آن محیط روستا در آمدید و شهر را دیدید وگرنه در خواب هم نمی دیدید که روزی به پایتخت بیایید.
خلاصه تمام مدت آقا مرتضی و حاج محمود دست به دست هم می دادند و سر به سر ما می گذاشتند. در طول مسیر روبروی یک باجه مخابراتی ایستادیم تا حاج محمود تماسی با اهواز بگیرد و بعد حرکت کنیم .
وقتی حاج محمود برگشت از چهره اش فهمیدیم که خیلی ناراحت است. علت را پرسیدیم و او هم با همان حالت گرفته گفت:آقای اسدی گفت به مشهد نروید و از همین جا برگردید.
اول فکر کردیم دارد شوخی می کند ولی مدتی که گذشت ما هم باور کردیم که این قضیه صحت دارد به هر صورت امام رضا(ع) ما را نپذیرفته، ما هم راضی بودیم به رضای خدا.
دور زدیم و به سمت اهواز حرکت کردیم.
البته همه ته دلمان از این قضیه رضایت چندانی نداشتیم ولی چه کار می توانستیم بکنیم من در آن لحظه یاد صحبت آقا مرتضی افتادم که به من گفته بود: زمانی که به مشهد رفته بودم و در حرم مطهر امام هشتم(ع) نشسته بودم نذر کردم که اگر فرزند دختری گیرم آمد اسمش را زینب بگذارم.
می گفت یک مادر شهید که سیده هم بوده این درخواست را از من کرده و من هم باید این کار را انجام بدهم. البته ناگفته نماند که من هم در آن زمان باردار بودم و زمانی که آقا مرتضی از مشهد برگشته بود, من در حال تهیه لباس برای فرزندمان بودم که او با دیدن این صحنه خیلی خوشحال شد و گفت: خدا را شکر مثل این که زینب من دارد می آید...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@hamsardarry 💕💕💕
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
چهارشنبه ی تون عالی
از خدا براتون
یه سبد حال خوب 😇
یه دریا خیر و برکت ☕️🍳🥖🍯
یه دنیا زیبایی 🌸
یه عالمه خوشبختی💞
یه دامن نیک نامی 🌺
و یه عمر سر فرازی خواهانم🙏
سلام صبحتون بخیر 🌺
🏵 این شیرزن «الناز دارابیان»
رکورد آسیا رو شکست💪
طلا گرفت.🥇🎗
پرچم ایران رو بالا آورده🇮🇷
برای اهدای مدال با چادر اومد🧕
باخوندن سرود ملی اشک ریخت؛ 🩵
بعد هم گفته مدالم رو به کودکان غزه اهدا میکنم. 🎁
👏👏👏👏
❤️🍃❤️
اصل قضیه #عشق است....💕
اگر در زندگی #محبت وجود داشت💓👌
✔️سختی های بیرون خانه آسان خواهد شد
💙برای زن هم سختی های داخل خانه آسان خواهد شد.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#آقایانبخوانند
🌷راه های ساده ای برای ابراز علاقه به همسرتان وجود دارد
و نیازی نیست که عشق و علاقه خود را به همسرتان ثابت کنید
و کارهای محیرالعقولی انجام دهید.
✍برخی از روش های به ظاهر کوچک ولی تاثیر گذار عبارت هستند از:👇👇
🍀 برای او پیام های محبت آمیز بفرستید
🍀 یکی از کارهای مشکل او را انجام دهید
🍀 حس قدردانی خود را ابراز کنید
🍀 برای او دعا کنید
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرداری
#تفاوتکلامی
مردها در طول روز احتیاج به زمانی برای تنهایی دارند.
آنها دوست دارند گاهی گوشه ای آرام بگیرند
و دقایق یا حتی ساعاتی را در سکوت سپری کنند.
اگر چه این نیاز بهانه ای برای ساعت ها نشستن در مقابل تلویزیون و عدم گفتگو با شما نیست
اما بهترین راه این است که گاهی به آنها فرصت دهید تا با خود خلوت کنند
@hamsardarry 💕💕💕
❌ روانشناسیِ لال!!
روزی به یک بزرگوار اهل افغانستان که داشت لیست کتاب روانشناسی آماده میکرد که برود افغانستان، کتابفروشی با محتوای خودیاری و ... بزند و معتقد بود که کتابهای روانشناسی به مردمش کمک شایانی خواهند کرد، گفتم:
مردمی که در سطح ملّی و قومی و اساسا هویتی چنین مورد هجمه قرار گرفتهاند با خودیاری ها و این حرف های رایج، تغییر نمیکنند و هر روز که از خواب پا میشوند با این پادکستها نمیتوانند انسانی رشد یافته تر شوند و توهّم تلاش و مثبتاندیشی سرگرم شان خواهد کرد؛
اگر میخواهی کمک شان کنی باید کار دیگری کنی.
👈 حکایت این روزهاست...
در #غزّه جنگ و #نسل_کُشی ادامه دارد مانند چند سال گذشته...، نفسها در سینه حبس است و بغضها راه گلویمان را بسته و حمله به بیمارستان المعمدانی و کلیسا و اخطار حمله به بیمارستانهای دیگر به نماد توحّش مکرر این رژیم تبدیل شده
⁉️ حالا در پیج های روانشناسان چه خبر است؟!
‼️ هیچ
هنوز دارند در مورد کودک لجباز حرف میزنند، در مورد همسری که مهارت ندارد، آرزوهایی که ازشون کوتاه نیایید، طرحواره ها، شفقت با خود، روابط عاطفی قطع شده و ...
✅ مسأله امّا، ماندن در نقطه انسجام شخصیت است. فرق ما با حیوان و تفاوت قوانین جنگل با جامعه انسانی است.
👈 چه طور انسانهایی که هنوز نتوانستهاند اینقدر رشد کنند که فرق توحّش و غیر آن را بفهمند، میخواهند شاخصی برای زندگی داشته باشند؟
این آدم ها در زندگی جهت ندارند و آدم بی جهت با آدرسهای موقّتی #آرامش نمییابد و بدون آرامش اصیل، پر کردن جدول های برنامهریزی و رزومه و خندههای ظاهری کمکی به وضعیت انسان نمیکند.
👈 مشکل فقط از این همکاران نیست، مشکل از #روانشناسی است. انگار روانشناسی نیز ابزاری برای استعمار است، فقط ظاهری شیک تر دارد.
ظاهری برای فراموشی و بیتوجّهی به آنچه در جهان در حال وقوع است و مگر میشود انسان در این تعامل با بیرون بینصیب بماند و سر پوش گذاشتن بر آن عدم #رشد و رشد نامتناسب را به ارمغان خواهد آورد. رشدی تأسف برانگیز که این روزها میبینیم.
سبک زندگی اسلامی همسران
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مر
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :9⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
وقتی خبر بارداری من را شنید گفت: خدا را شکر مثل این که زینب من دارد می آید!
طولی نکشید که این پیش بینی آقا مرتضی به واقعیت پیوست و به دنیا آمدن دخترمان, مصادف شد با تولد حضرت زینب (س), دقیقا روز سی ام دی ماه 1363. آقا مرتضی طبق قرار قبلی نام فرزندمان را زینب گذاشت و مرتب می گفت: خدا را شکر که او ما را شرمنده این مادر شهید نکرد و زینب یعنی زینت پدر.
[روزی که زینب متولد شد آقا مرتضی در فسا نبود و به شیرا, رفته بود, برای پلاک کردن ماشینی که از طرف تیپ به ایشان داده شده بود.
آن روزها ما حدود صد و بیست هزار تومان بدهکار بودیم و پس از مشورت با من موافقت کردیم که ماشین را بفروشیم و بدهکاریمان را بدهیم و این کار را انجام دادیم.
آقا مرتضی یک دم زینب را رها نمی کرد مرتب او را بغل می کرد و می بوسید . در ابتدا خانواده با این نام مخالفت کردند ولی او زیر بار این قضیه نرفت.
چند روزی بعد از تولد زینب به او خبر دادند که یکی از دوستانش شهید شده است. او هم بلافاصله وسایلش را جمع کرد و به من گفت: چند روزی بمان تا وقتی که حالت کاملا خوب شد، وقتی که برای سالگرد علی الوانی می آیم تو را به اهواز ببرم.
زمانی که برای سالگرد این عزیز به فسا آمد به من گفت:
من با جلیل [شهید اسلامی, یار و همرزم مرتضی]صحبت کرده ام که می خواهم شما را به اهواز ببرم او به من گفته تا بعد از این عملیات صبر کن.
در آن زمان من با ایشان به اهواز نرفتم. چند روز بعد خبر ناراحت کننده ای در سطح شهر پیچید. من که نمی توانستم باور کنم, خیلی دلم شکست و گوشه ای نشستم بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد.
بله آن خبر این بود که حاج محمود، کرامت،جلیل و اکبر در عملیات بدر شهید شده اند.[شهیدان حاج محمود ستوده, کرامت رفیع, جلیل اسلامی و علی اکبر نورافشان]
واقعا شهادت این عزیزان برایم مشکل بود و هر لحظه خاطرات این عزیزان از جلو چشمانم عبور می کرد.
حرفها، حرکتها و شوخی کردن هایشان همواره در گوشم بود .
بعد از دفن این عزیزان آقا مرتضی برای مراسم هفتم آنها به فسا آمد . تا به حال مرتضی را این گونه ندیده بودم. واقعا این عزیزان بازوان یکدیگر بودند و همگی رفته بودند و آقا مرتضی را تنها گذاشته بودند. به منزل آمد و بعد از احوال پرسی سردی که با اهل منزل کرد, داخل اتاق نشست و زانوی غم بغل گرفت. در یک لحظه هر دو دست و سرش را به آسمان بلند کرد و همان طور که اشک از چشمانش جاری بود فریاد زد:خدایا مگر من چه گناهی کرده ام که باید داغ تمام دوستانم را تحمل کنم.
بی اختیار گریه ام گرفت.به هر صورت که بود آن ایام بسیار مشکل را سپری کردیم .
راستش را بخواهید خودم هم دلم نمی خواست به آن هتل برویم. چرا که آقا مرتضی دوستان صمیمی اش را از دست داده بود. من هم دوستان و همدلان خودم را آنجا نمی دیدم. همه اش فکر می کردم چطور می توانم جای خالی همسران این عزیزان را ببینم.
بالاخره این سفر من تا بعد از چهلم این عزیزان به تعویق افتاد و بعد از مراسم بود که به همراه آقا مرتضی به اهواز رفتیم. در بین راه همه اش احساس می کردم که همسر حاج محمود،کرامت رفیعی،علی الوانی،اکبر نورافشان و جلیل اسلامی با من هستند .
و یاد آن سفر پرحاطره ای می افتادم که حاج محمود و آقا مرتضی با پوست خربزه به علی می زدند و این افکار مثل کابوس لحظه ای مرا رها نمی کردند.
وقتی به اهواز رسیدیم دلم نمی خواست به هتل بروم . دلم نمی خواست خاطرات خوش آنجا را دگرگون ببینم وقتی فکر آن روزها را می کردم که بعد از مدتی که به مرخصی می آمدیم و بر می گشتیم چطور مورد استقبال گرم دوستان قرار می گرفتیم و مرتب همسر این عزیزان به اتاق ما می آمدند و الان می بایست جای خالی آنها را ببینم, جودم را آزار می داد واقعا آن دوران خواب شیرین و زودگذری بود که به سان برق و باد برایم گذشت...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاست_های_زنانه
❗️ وقتی که همسرتون جوش آورده و به هیچ صراطی مستقیم نیست
✍شما سکوت کنید تا آروم بشه
👈🏻 شاید اون لحظه این کار براتون سخت باشه
ولی قطعا بعدش احساس خوبی پیدا می کنید و همسرتون از رفتار تندش پشیمون بشه
زندگی ترفند میخواد بانوجان✌️
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
✍️ جملاتی برای #ابراز_محبت به همسرتان:
❣️ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ ﺑﻬﺖ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ
💞ﺍﯾﻦ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺩﺭ ﻣﮑﺎﻟﻤﺎﺕ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻮﺛﺮ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﻓﻬﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﺘﻨﮕﺶ ﻫﺴﺘﯿﺪ.
❗️ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺟﻤﻠﻪ
« ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ » ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ.
ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﺧﻂ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻤﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽﺗﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﮕﯿﺪ
« ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﻬﺖ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ. »
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#ایده_متن
عشق زیبای من...💕
راستش همه دلخوشی های دنیا
ففط تو سه کلمه خلاصه میشه !
« کنار تو بودن »😍❤️🔥🍃💋
@hamsardarry 💕💕💕
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
🕊🌹صبح یعـــــنے بوسه برقلب خدا
🕊🌹صبح یعـــــنے عاشقے باڪبریا
🕊🌹صبح یعـــــنے نور یعنے زندگی
🕊🌹سلاااام دوستان خوبم
🕊🌹صبح آبان پاییزیتون شاد
🕊🌹امضاے خدا پاے تمام آرزوهاتون