#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_102
و اینکه از داعش فرار کرده
و چون من یکی از دوستان قدیمش بودم ازم خواسته
قبل از اینکه آسیبی از طرف افراطیون متوجه خوونوادش بشه
هر چه زودتر بی سرو صدا اونا رو راهی ایران کنم.
وازش خواستم تا با برقراری ارتباطِ مثلا اتفاقی
با عثمان رو به رو بشه
و بدون اینکه اجازه بده تا اون از موضوع بویی ببره
خودش رو به شما برسونه
و با استفاده از ترفندهای روانشناسانه ازتون بخواد تا به ایران بیاید..)
منظورش را درست متوجه نمیشدم.
(خب یعنی چی؟؟
یان نپرسید که چرا خودت مستقیم به خوونواده اش، چیزی نمیگی؟؟
یا اینکه چرا عثمان نباید از موضوع چیزی بدونه ؟؟ )
سری به نشانه ی تایید تکان داد
(قاعدتا باید میپرسید..
پس من زودتر جریان رو به شیوه ی خودم توضیح دادم..
اینکه سارا با مسلمون جماعت به خصوص من، مشکل داره.
چون فکر میکنه که من باعث عضویت برادرش تو داعش و تنها موندش شدم.
در صورتی که اینطور نیست
و تمام تلاشم رو برای منصرف کردنِ دانیال انجام دادم..
اما نشد..
و برایِ اینکه یان حرفهامو باور کنه
کلی عکس و فیلم از خودمو دانیال بهش نشون دادم
و با یه تماس تلفنی از طرف برادرتون اطمینانشو جلب کردم..
در مورد قسمت دوم سوالتون..
اینکه چرا عثمان نباید چیزی بدونه؟
اینطور گفتم که..
چون عثمان هم به واسطه ی خواهرش هانیه به نوعی با این گروه درگیره
و ممکنه علاقه اش به سارا باعث بشه تا فکر کنه میتونه ازش محافظت کنه
و مانع سفرش به ایران بشه
اونوقت جون خودش و خوونواده ی دانیال رو به خطر میندازه..
از اونجایی که یان یکی از فعالان انجمنهایی مدافع حقوق بشر و مهاجرین بود به راحتی قبول کرد..)
تقریبا با شناختی که از عثمان داشتم
این نقشه برایم قابل قبول نبود
(یعنی اینکه یه درصد هم احتمال ندادین که عثمان و رفقاش از این نقشه تون بویی ببرن..
اینکه شما از یان کمک خواستین؟؟)
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕