#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_100
تعبیری عجیب اما قانع کننده..
اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود..
حتی سجده کردنش بر خدا..
اسلام و خدایِ این جوان، زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند
و من دلم نرم میشد به حرفهایش..
بی مقدمه به صورتش خیره شدم
(دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر.. )
هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود.
اما لبخندش عمیقتر شد
(چشم..
الان به اکبر میگم واستون بیاره..
دیشب شیفت بود..)
مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد.
و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد.
و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست میساخت
و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید..
باز هم #چای_شیرین_شده به دستش، #طعم_خدا میداد..
روسری را روی سرم محکم کردم
(من میخواستم وارد داعش بشم..
اما عثمان نذاشت..
چرا؟؟ )
صدایی صاف کرد
(خیلی سادست. اونا با نگه داشتن طعمه وسط تله
میخواستن دانیال رو گیر بندازن.
پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین..
تو قدم دوم نوعی امنیت ایجاد کردن
که اگر دانیال شما رو زیر نظر دادا
یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خوونوادشو تهدید نمیکنه
و در واقع نمایشِ اینکه سازمان و داعش بی خیالش شده.
اینجوری راحت تر میتونستن دانیالو به سمت تله یعنی شما بکشن..
از طرفی با ورود شما به اون گروه، اتفاق خوبی انتظارشونو نمیکشید.
حالا چرا؟؟
اونا میدونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده.
پس اگه شما عضو این گروه میشدین
یقینا دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل میشد
و اونوقت موضوع، شکل دیگه ای به خودش میگرفت.
یعنی رسانه ای..
اونا میدونستن که اگه ما جریان رو رسانه ای کنیم
خیلی خیلی واسه وجهه ی خودشون
و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرتها
گرون تموم میشه..
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕