eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
20.1هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 عید سعید فطر مبارک😍 عیدتون مبارک ... طاعات و عبادات قبول 🍃🌱💐❤️ http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074 @kodaknojavan
✨🍮🍮  با انگشتانم روی میز ضرب گرفتم، نرم و آرام (اشتباه میکنی.. اگرم درست باشه اصلا برام مهم نیست. گفتی یه شب عروسیه دوتا از افراد داعش با هم.. خب منتظرم بقیه اشو بشنوم..) دست به سینه به صندلیش تکیه داد. چند ثانیه ای نگاهم کردم.( میدونی چقدر التماسم کرد تا حاضر شدم از ترکیه بیام اینجا؟؟) چقدر تماشای باران از پشت شیشه، حسِ ملسی داشت. (خوب کاری میکنی.. هیچ وقت واسه علاقه یِ یه مسلمون ارزش قائل نشو.. عشقشون مثه کرم خاکی، زمین گیرت میکنه. اونا عروس شونو با دوستاشون شریک میشن.. عین دانیال که وجودمو با همرزماش تقسیم کرد..) باز دانیال.. حریصانه نگاهش کردم (منتظرم تا بقیه ماجرا رو بشنوم..) عثمان رسید، با یک سینی قهوه.. فنجانهای قهوه ایی رنگ را روی میز چید.. من، صوفی و خودش.. کاش حرفهای صوفی در مورد عثمان راست نباشد.. روی صندلی سوم نشست.. نگاه پر لبخندش را بی جواب رد کردم.  صوفی نفسش عمیق بود (با یه گروه از دخترها به یه منطقه ی جدید تو سوریه رفتیم.. تازه تصرفش کرده بودن.. به همین خاطر قرار شد مراسم عروسی دو تا از سربازا رو همونجا برگزار کنن.. میدونستم شب خوبی نداریم. چون اکثرا مست بودن و باید چند برابر شبهای قبل سرویس میدادیم. مراسم شروع شد.. رقص و پایکوبی و انواع غذاها.. عروس و داماد رو یه مبل دونفره، درست رو خرابه های یه خونه نشستن. عاقد خطبه رو خوند. اما عروس برای گفتنِ بله، یه شرط داشت و اون بریدن سر یه شیعه بود. خیلی ترسیدم. این زن، عروسِ  مرگ بود. یه جوون ۲۱-۲۲ ساله رو آوردن. جلوی پای عروس به زانو درآوردنش و خواستن که به علی (ع) توهین کنه. اما خیلی کله شق و مغرور بود با صدای بلند داد زد (لبیک یا علی). خونِ  همه به جوش اومد. اما من فقط لرزیدم. داماد بلند شد و چاقو رو گذاشت رو گردنش و مثه حیوون سرشو برید. همه کف زدن، کِل کشیدن و عروس با وقاحت پا روی خونش گذاشت و بله رو گفت. نمیتونی حالمو درک کنی.. حسِ بدیه وقتی تو اوجِ وحشت، کسی رو نداشته باشی تا بغلت کنه..) و زیر لب نجوا کرد ( دانیالِ عوضی..  لعنتی..) سرش را به سمت عثمان چرخاند، عصبی و هیستیریک ( وقتی داشتن سرِ اون پسر رو میبرین، خدات کجا بود؟ تو تیم داعش کف میزد و کِل میکشید؟؟ یا اینجا روبه روت نشسته بود و چایی میخورد؟؟؟..) صدای ساییده شدنِ دندانهای عثمان را رو هم دیگر می شنیدم. از زیر میز دست مشت شده روی زانویش را فشردم. داغ بود.. نگاهم کرد. پلکهایش را بست.. صوفی باید می ماند.. و عثمان این را میدانست، پس ترسو وار ساکت ماند.. پیروزیِ پر شکست صوفی، گردنش را سمت من چرخاند ( شب وحشتناکی بود.. جهنم واقعی رو تجربه کردیم، من و بقیه دخترا.. بین مشتریهای اون شبم، یکیشون آشناترین نامرد زندگیم بود.. برادر تو.. دانیال... ادامه دارد .... ‼️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ صبح آخر هفته تون بخیرو☀️ به زیبایی گلها🌸🍃 قلب تون به زلالی آب✨ و کارهای روزمره تون❤️ روان و جاری چون جویبار✨ ☺️ مثل گل شاداب باشید🍃 http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237 @kodaknojavan
🌺 کارت پستال ویژه عید سعید فطر تقدیم به شما:👇 https://digipostal.ir/c44c5ay 🎉🎊 http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074 @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ "در زنـدگی مشتـرک ‎ها را تقسیـم کنید" 🍃 اگر از همان ابتدای زندگی مشترک مسئولیت‎ها و وظایف‌تان را تعیین و تقسیم نکنید، تا پایان عمر باید با آشفتگی، انتظارات برآورده نشده و تنش زندگی کنید. 👈 خیلی مهم است که از همان ابتدای زندگی مشترک، مشخص کنید که هر کدام از شما چه وظایفی در زندگی دارند، چطور باید به یکدیگر کمک کنند، درآمدهای خانم و آقا چطور در زندگی صرف یا پس‌انداز شود، مسئولیت رسیدگی به امور خانه چطور تقسیم شود و.... 👈 تکلیفتان را با این‌ها مشخص کنید تا بعدها، احساس نکنید که یکی از شما بیش از حد مسئولیت به دوش گرفته و دیگری بیش از حد سرویس گیرنده است! ✅ این تقسیم ، نه تنها در مقام که در هم باید رعایت شود. @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️ 🤭"ای کاش این را می‌دانست!" 7⃣ما مردها فقط خواهان رابطه جنسی نیستیم ❤️ بلکه خواهان هستیم 👈 و تنها راهی که می توانیم را ابراز کنیم ❣ رابطه جنسی ❣است. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ❤️بعد از استحمام اسانس گل رز را با بهار نارنجی که دم کرده اید و صاف کرده اید مخلوط کنید, وبعنوان لوسیون استفاده کنید. ❤️معطر شدن ❤️بالابردن @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️ 💑شاید به نظرتون عجیب باشه که همسرتون به دلیل اینکه اون رو توی علائق شخصی‌اش همراهی نمی‌کنید از شما دلسرد و مایوس بشه. اما حقیقت همینه. او به همین سادگی راهش رو از شما جدا می‌کنه. 💑او فوتبال دوست داره؟ عاشق بازی‌های رایانه‌ایه؟ دوست داره هرشب فیلم ببینه؟ همراهی همسرتون برای شما کار ساده‌ایه 🌹اما برای همسرتون بسیار با معنا و ارزشمنده. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️ ⁉️توجه به آراستگى ظاهر چقدر در زندگى اهميت دارد ؟ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮 ماتِ لبهایش بودم. انگار ناگهان دنیا خاموش شد.. (چیه؟؟ چرا خشکت زده؟؟ تو فقط داری میشنوی.. اونم از مردی به اسم برادر؛ اما من تجربه کردم، از وجودی به نامِ شوهر.. یه زن هیچوقت نمیتونه برادر، پدر یا هر فرد دیگه ای رو مثه شوهرش دوست داشته باشه.. منظورم مقدار علاقه یا کم و زیادیش نیست. نوعِ احساس فرق داره.. رنگ و شکلش، طعمش.. تفاوتش از زمینه تا آسمون.. بذار اینجوری بهت بگم. اگه یه سارق بهت حمله کنه و اموالتو بدزده، واسه مجازات و محاکمه، سراغِ مردِ نانوا نمیری. مسلما یه راست میری پیشه پلیس، چون همه جوره بهش اعتماد داری و میدونی که فقط اون میتونه، واسه برگردوندن اموالت ومجازات دزدا، هر کاری از دستش بربیاد انجام میده.. حالا فکر کن بری سراغ پلیس و اون به جای کمک، تو رو دو دستی بسپاره دستِ همون سارقین و ته مونده ی دارایی تو هم به زور ازت بگیره.. اونوقت چه حالی داری؟؟ دوست دارم بشنوم..) و من بی جواب؛ فقط نگاهش کردم.. (حق داری.. جوابی واسه گفتن وجود نداره.. چون اصلا نمیتونی تصورشم بکنی.. حالم تو اون روزها و شبها که فهمیدم چه بلایی داره سرم میاد و تموم بدبختی هام هدیه ی بزرگترین معتمدِ زندگیم یعنی شوهرمه، همین بود.. دانیال خیلی راحت از من گذشت و وجودمو با هم کیشهاش شریک شد.. اون هم منی که از تمام خوونوادم واسه داشتنش گذشتم.. بگذریم.. اون شب مثه بقیه ی اون همکیشای نجسش اومدم سراغم، مست و گیج.. اولش تو شوک بودم. گفتم لابد ازم خجالت میکشه یا حداقل یه معذرت خواهی کوچولو.. اما نه.. اولش که اصلا نشناخت، بعد از چند دقیقه که خوب نگام کرد یهو انگار چیزی یادش اومد.. اونوقت به یه صدای کش دار گفت که تا آخر عمرت مدیون منی، بهشت رو برات خریدم..) خندید.. با صدای بلند. چقدر خنده هایش ترسناک بود. دستمانم آرام و قرار نداشت. نمیتوانستم کنترلشان کنم.. ای کاش تمام این قصه ها، دروغی مضحک باشد.. عثمان فنجان قهوه ام را میان دو دستم مخفی کرد (بخورش.. گرمت میکنه..) مگر قهوه ام داغ بود؟؟ اصلا مگر دمایی جز سرما وجود داشت؟؟ سالهاست که دیگر نمیدانم گرما چه طعمی دارد.. صوفی تکیه داده به صندلی، در سکوت آنالیزمان میکرد (چقدر ساده ای تو دختر.. ) حرفش را خواندم، نباید ادامه میداد ( بقیه اش.. آنقدر منتظرم نذار.. چه اتفاقی افتاد؟؟ ) به سمتم خم شد، دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت، چشمانش، آهنگ عجیبی داشت ( کُشتمش.. فرستادمش بهشت…) فنجانِ قهوه از دستم رها شد.. دنیا ایستاد.. ای کاش میشد، کیوسکی بود و تلفنی سکه ای، تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط.. آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض  دادنِ سازش.. تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم.. دانیال .. دانیال.. دانیال.. ادامه دارد ‼️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕