eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
20هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️️🍃❤️ 🔥 🌺 🌸🌸🌸🌸 به روایت حانیه............ سرشو بالا گرفته بود ، به زور تونستم چشماشو ببینم چشماشو بسته بود ، سرخ شده بود و داشت میلرزید و زیر لب هم چیزی زمزمه میکرد ، نمیدونم چرا ، ولی دوست نداشتم منو تو این وضع ببینه. هرچند فکر کنم هنوز صورتمو ندیده بود چون سرم پایین بود و موهامم ریخته بود تو صورتم چشمای اونم بسته . به فکرم زد که سریع بلند شم و فرار کنم ، اما ترسیدم ، ترسیدم دوباره گیراونا بیوفتم ، تنها صدایی که شنیدم ، صدای یکی از اون پسرا بود که گفت _ اوه ساسی یارو از این بچه بسیجیاس، بدو بریم. و بعد سکوت...... چند دقیه گذشته بود و من فقط از سرجام بلندشده بودم و نشسته بودم رو زمین. که یه دفعه با صداش به خودم اومدم. پشتش به من بود_ شما هیچی ندارید...... دوباره گریم شدت گرفت، لرزش صداش و بی قراری هاش به خاطر وضعیت من بود ، ای خداااا، من چیکار کردم. _ یعنی چی؟ امیرحسین _ خب چیزی ندارید..... که..... که.... خب روسری چیزی....... وای خدا من چقدر خنگم . _ داشتم ولی ولی...... تو کوچه افتاده فکر کنم. بدون هیچ حرفی، رفت داخل کوچه ، با رفتنش دوباره ترسم برگشت ، نمیدونم چرا ولی وجودش برام سرشار از امنیت و آرامش بود. بعد از یکی دو دقیقه برگشت ، بدون این که نگاهی سمتم بندازه شالم رو گرفت طرفم ، زیر لب ممنونی گفتم و شال رو ازش گرفتم ، یکم اون طرف تر کیلیپسم رو برداشتم و بعد از بستن موهام ، شالمو سرم کردم و موهام رو کاملا دادم داخل. بدون هیچ حرفی وایسادم سرجام. بعد از چند دقیقه برگشت طرفم یه لحظه سرشو اورد بالا و کاملا تعجب ازش معلوم بود ، نمیدونم چرا ولی علاوه بر تعجب یه غم خاصی تو چشماش بود امیرحسین _ سوارشین لطفا _ کجا؟ امیرحسین _ درست نیست...... یه دختر تنها......این موقع شب......میرسونمتون. با این وجود که اونم غریبه بود ، ولی بهش اعتماد داشتم ، یه حس عجیبی دلم رو قرص میکرد ، بی حرف سمت ماشین رفتم و نشستم عقب. امیرحسین _ خونتون کجاست؟ ادرس رو بهش دادم و اونم بی هیچ حرفی حرکت کرد. تقریبا نزدیکای خونه بودیم که به این سکوت پایان داد_ فکر میکردم......چادری شده باشید. _ من.....من.......متاسفم امیرحسین _ حجاب شما به من ربطی نداره. کلا عرض کردم نمیدونم چرا ولی وقتی گفت به من ربطی نداره یه غم عجیبی اومد سراغم. _ من فقط.....تو مسجد و مکان های مذهبی چادر سرم میکنم. سرشو تکون داد و دیگه هیچی نگفت . همزمان با رسیدن ما جلوی خونه ، امیرعلی هم رسید، با تعجب از تو ماشین هردوشون زل زده بودن به هم. بعد پیاده شدن و سلام و احوالپرسی کردن فکر کنم امیرعلی منو ندیده بود هنوز. الهی بمیرم داداشم چشاش سرخ شده بود ، درو که بازکردم . امیرعلی با تعجب به من و امیرحسین نگاه کرد، هرکس دیگه بود الان هزارجور فکر میکرد ولی امیرعلی کسی بود که از قضاوت متنفر بود . . . ماجرا رو براشون تعریف کردم البته نه همشو. قسمت کشیدن شال و افتادن جلوی امیرحسین رو فاکتور گرفتم. بعد هم با اصرار فراوون امیرحسین اومد تو و مامان هم کلی منو دعوا کرد و اخرش هم با گریه و زاری از امیرحسین تشکرکرد.......... 🌸🌸🌸🌸 و صدافسوس كه از حال دلم بي خبري ❣افسانه صالحي ❣ 🌸🌸🌸🌸 ادامه دارد... @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ⛔️موانع همدلی زوج‌ها انتقاد کردن برچسب زدن قضاوت کردن طرد کردن اغراق کردن یا بزرگ کردن مشکل بی‌اهمیت و کوچک کردن مشکل به رخ کشیدن و مقایسه کردن سرزنش کردن نصیحت کردن راهنمایی کردن و ارائه راه حل. از موانع همدلی زوج‌ها است. @hamsardarry 💕💕💕
✨بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیٖم✨ سلام صبح روز یکشنبه شما بخیر مژده اے دل ڪه دڪَر باد صــبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف ســـبا بازآمد لاله بوےمی نوشـین بشـنید، ازدم صبح داغ دل بـــــــود به امیـــــــد دوا باز آمد حافــــظ 🌱🌸🌿🌺☘🌺🍀🌸
🌟(ﻳَﺎ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺈِﻧْﺴَﺎﻥُ ﻣَﺎ ﻏَﺮَّﻙَ ﺑِﺮَﺑِّﻚَ ﺍﻟْﻜَﺮِﻳﻢِ ‏)✨ ﺗﺮﺟﻤﻪ : ‏[ ﺍﯼ ﺍﻧﺴـــﺎﻥ ! ﭼﻪ ﭼــــﯿﺰﯼ ﺗﺮﺍ ‏(ﻧﺴﺒﺖ‏) ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔــــﺎﺭ ﮐﺮﯾﻤﺖ ﻣﻐـــرﻭﺭ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ؟ ‏]💁‍♀💁‍♂ 🔻ﺟﻮﺍﻧﯿـــﺖ 🔻 ﻋﻤـــرﺕ 🔻ﭘﻮلــــﺖ 🔻 ﻗــــﺪﺭﺗﺖ 🔻ﻗـــﻮﻣﺖ 🔻 ﺯﺑـــاﻧﺖ 🔻 ﺑـــرﺍﺩﺭﺍﻧﺖ 🔻 ﻣﻮﻗﻌــــﯿﺘﺖ 🔻ﭘﺴﺘــــﺖ .... ⁉️ﭼﻪ ﭼﯿـــــﺰﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺴـــــﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻣﻐـــــﺮﻭﺭ ﺳـــــﺎﺧﺘﻪ!؟
❤️🍃❤️ ❣اهمیت خودشناسی در ازدواج 3)داشتن همدلی یکی دیگر از نکات مهم خودشناسی این است که به شناختی از احساسات‌مان دست پیدا می‌کنیم و می‌دانیم که در چه زمان و موقعیتی، چه احساساتی داریم. ❤️این شناخت به ما کمک می‌کنند تا احساسات همسرمان را بهتر درک کنیم و رفتار و عملکردی مناسب شرایط داشته باشیم. @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 😍 از شما خوبان خواهش می‌کنم جملات قشنگ و با شوخ طبعی جنسی برای رفع خستگی همسر و قدردانی از او استفاده کنید. 🙏 سعی کنید بجز کلمه “متشکرم” و "مرسی" از واژه های دیگری هم استفاده کنید تا تکراری و عادت نباشد. واژه‌هایی مثل:👇👇 چقدر نازی تو خیلی ماهی چجوری جبران کنم خوبیاتو مهربون منی تو دستت طلا ممنونتم. آخ که چه لذتی داشت واقعا عالی هستی بی‌نظیری تو معرکه‌ای عشقم حرفه‌ای خودمی تو خیلی خوشحالم تو رو دارم و... @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ هفت نشانه یک رابطه عالی و پخته : 👈 اجازه نمیدن کسی در رابطه شون دخالت کنه 👈 هنگام برخورد با مشکلات دنبال مقصر نیستن 👈 اجازه نمیدن قهر بینشون طولانی بشه. 👈 وقتی طرف مقابلش ازش انتقاد میکنه گارد نمیگیره و بحث نمیکنه. @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ هفت نشانه یک رابطه عالی و پخته : 👈 بخاطر یک اتفاق ساده سر طرف مقابلش دادو بیداد نمیکنه. 👈 داشته های رابطه رو به رخ همه نمیکشه ...!! 👈 برای همدیگه وقت میزارن @hamsardarry 💕💕💕
❤️️🍃❤️ 🔥 🌺 ❤❤❤❤❤❤ یه هفته از اون اتفاق میگذشت و من جرأت نداشتم از خونه برم بیرون ، فقط فاطمه و بچه ها چندبار اومده بودن دیدنم و جالب بود برام که بین شقایق و یاسمین و نجمه تنها کسی که به نمازخوندن و حجاب من ایراد نمیگرفت شقایق بود. عموهم که هرچی بهش زنگ میزدم بر نمیداشت و این بیشتر نگرانم میکرد. . . . مامان_ حانیه جان. مامان. بیا تلفن _ کیه؟ مامان_ فاطمه سریع دوییدم سمت تلفن _ سلااااام . فاطمه_ سلام خانوم. خوبی؟ _ مرسی عزیزم تو خوبی؟ فاطمه_ فدات. باخوبیت. میگما خانوم گل. امروز کلاس ، میای؟ _ مگه چهارشنبس امروز؟ فاطمه_ اره _ وای نه فاطمه. میترسم. فاطمه_ از چی میترسی ؟ اون موقع تنها بودن خطرناک بود، وگرنه اگه از کوچه های خلوت نری و دیروقت هم نباشه که چیزی نمیشه. تازه من با بابام میایم دنبالت . _ نه مزاحم نمیشم فاطمه_ ساعت 4/5 حاضر باش .خدانگهدارت. منتظر هیچ مخالفتی از جانب من نشد و زود تلفن رو قطع کرد، منم دیگه بیشتر تو خونه موندن رو جایز ندونستم و بیخیال این ترس مسخره شدم. _ مامان. من بعدازظهر با فاطمه میرم کلاس. مامان_ باشه. راستی میخوام به امیرعلی بگم به دوستش زنگ بزنه دعوتشون کنه، که یه تشکریم کرده باشیم، بلاخره اگه اون نبود الان...... بدون اینکه حرفش رو تموم کنه ، پشتش رو به من کرد و مشغول ادامه گردگیریش شد. نمیدونم چرا ولی دوست داشتم دوباره اون پسره رو ببینم ولی از طرفی نمیتونستم غرورمو بشکنم و دوباره تشکر کنم. _ حالا نمیشه بیخیال شیم. مامان_ خجالت بکش. خیر سرت جونتو نجات داده. از ادب و نزاکت به دوره. _ اووووووو. حالا انگار منو از تو دهن اژدها دراورده. مامان_ کمتر از دهن اژدها نبوده ، اگه اون نرسیده بود معلوم نبود الان کجا بودی. راست هم میگفت، اگه اون نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد. مثله بچه های تخص شونمو بالا انداختم و گفتم_ هرجور دوست داری . . ادامه دارد... @hamsardarry 💕💕💕