✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
یادتون باشه
هر صبح به محض گشودن چشماتون واژه
《خدایا شکرت》
رو تکرار کنید 👌
سلام صبحتون بخیر و سلامتی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚آرامشبخش
💌روی میز این داروخانه نوشته شده:
#دارویرایگان مُسکّن قلــــ❤️ــب موجود است
😍 موثر و بدون عوارض!🌺
مشتری پس از خرید داروی خود درخواست داروی مسکن قلــــ❤️ــب هم مینماید
✌️اقدام بسیار جالب متصدی داروخانه را حتما ببینید!👆👆
📿 #استخارهبرایازدواج
اینکه می بینی بعضیها استخاره می کنند خوب می آید
و بعد ازدواج می کنند به طلاق می کشد
❗️به خاطر همین عدم تحقیق است.
💠 استخاره فقط برای طلب خیر است
و اینکه خدا چیزهایی را که تو نمی دانی به تو بگوید
ولی اگر استخاره خوب آمد حق نداری بلافاصله ازدواج کنی.❌
بلکه باید تحقیق و برسی کنی.
سورة بقره آیة 216:
«چه بسا چیزیهایی که شما از آن کراهت دارید ولی سود شما در آن است»
خوبی که خدا می گوید با خوب من و شما فرق می کند.
وقتی خدا می گوید این مورد خوب است
یعنی تو در کنار او رشد می کنی
(ممکن است خیلی هم سختی بکشی و رنج ببینی)
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
❗️ یکی از اساسی ترین #مشکلاتهمسران این است که:
🔻درباره مشکلات
🔻درباره خواسته های خود
🔻درباره نیازهایشان
🔻درباره روابط جنسی خود
🔻درباره روابط عاطفی خود
❌درباره هیچ کدام باهم صحبت نمی کنند.
#سکوت 🤫
مرگبارترین موضوع یک زوج است.⚠️
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
💎🔹بیماری MS در کمین زنان
⁉️منشا بیماری MS چیست؟!
👌عصبی شدن
👌حرص خوردن بیش ازحد
👌حساس و زود رنج بودن
👌بی خوابی به مدت طولانی
👌خوردن بیش از حد غذاهای سرد
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرانه
همسرت رو در معاشرت با والدینش محدود نکن
تا مجبور نشه بین اونها و تو یکی رو انتخاب کنه
کاری کن جایگاه تو منحصربفرد بشه.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
🉐همسرتان را محدود به خود نکنید!
متاسفانه برخی زنها فکر میکنند زندگی مشترک
یعنی زندگی کردن مثل دوقلوهای به هم چسبیده.
یک مرد معمولی، دوست دارد همسرش یک زندگی عادی و همچنین دوستانی داشته باشد که گاهی با آنها وقت بگذراند.
گاهی به تنهایی احتیاج داشته باشد و به فکر آینده و پیشرفتش هم باشد.
یک مرد معمولی خودش هم به همین شیوه زندگی میکند
و اگر کسی انتظاری جز این داشته باشد، خیلی زود با او به مشکل برمیخورد.
@hamsardarry 💕💕💕
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :3⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
همان عصر به مسجد جامع خرمشهر رفتیم. تعدادی از رزمندگان و مردم مقاوم و شجاع آن شهر مشغول عزاداری بودند. به اتفاق همه بچه ها به بالای پشت بام مسجد رفتیم و از بالا نظاره گر عشق وافر مردم به سالار شهیدان حسین(ع) بودیم.
من از یک جهت ناراحت بودم و از جهت دیگر خوشحال. از آن جهت که مراسم شهادت سیدشهیدان را نظاره گر بودم غمی بر دلم نشسته و از اینکه خرمشهر را از لوث وجود کفار بعثی آزاد شده خوشحال بودم.
در آن لحظه تا چشمم به رزمندگان می افتاد به یاد آقا مرتضی و زمان مجروحیتش می افتادم.
بیاد دارم که این مراسم, از شب تا صبح ادامه داشت و مداحان اهل بیت, از جمله کویتی پور، فخری با آن صدای گرمشان مشغول نوحه خوانی بودند.
در همین حین شهر هم از آتش توپخانه دشمن در امان نبود و مرتب صدای انفجار به گوش می رسید.
من که یکی از پر خاطره ترین لحظه های عمرم را در آن شب گذراندم.
بالا خره آن شب با عظمت صبح شد و ما هم پس از استراحت مختصری به گشت و گذار در خرمشهر پرداختیم. در همین حین
هواپیماهای عراقی بر بالای سر خرمشهر ظاهر شدند و پس از چند دقیقه آن محل را بمباران کردند.
در این لحظه سمیه, دختر حاج محمود خیلی ترسیده بود و مرتب گریه می کرد.
بلافاصله برای اینکه در امان باشیم ما را به آبادان آوردند. هنوز مدت زیادی نبود که به آبادان رسیده بودیم که آنجا هم توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد و بعد از آن بدون هیچ گشت و گذاری به اهواز آمدیم.
حدود دو سه ساعتی بود که به هتل رسیده بودیم که تلفن زنگ زد و گوشی را برداشتم. آقا مرتضی بود و از بیمارستان تهران تماس می گرفت.پس از احوال پرسی مختصری به من گفت
من با اصرار زیاد دکترم را راضی کردم که مرا به بیمارستان شیراز منتقل کنند. شما هم می توانید به شیراز بیایید تا با هم به فسا برویم.
و گفت با حاج محمود و علی هماهنگ کرده ام تا شما را به شیراز بیاورند.
گوشی را گذاشتم. احساسم را نمی توانستم کنترل کنم. هم خوشحال بودم هم اشک می ریختم.
سریعا وسایل مورد نیازم را آماده کردم. منتظر رفتن بودم و دلم می خواست هر چه سریعتر آقای ستوده بیاید و سریع به سمت شیراز حرکت کنیم.
در آن موقع حال درست و حسابی نداشتم و یک لحظه آرام و قرار نمی گرفتم. مدتی می نشستم تحمل نمی کردم, باز جلو پنجره می ایستادم. گاهی درب اتاق را باز می کردم و به راهروی هتل نگاه می کردم, تا بلکه فرجی حاصل شود و حاج محمود بیاید.
همین طور در حال و هوای خودم بودم که درب اتاق, دیدم خانم حاجی محمود است. پس از احوال پرسی مختصری رو به من کرد و گفت:
حاج محمود آمده و من را فرستاده تا ببینم آماده هستید حرکت کنیم.
من که خوشحالیم را نمی توانستم پنهان کنم رو به ایشان کردم و گفتم:
بله من آماده ام!
پس از آن وسایلم را برداشتم و به امید اینکه پس از چند ساعت دیگر روی مبارک آقا مرتضی را می بینم و روحیه ای مجدد تازه کنیم پله های هتل را آهسته طی کردم و پایین می رفتم. وقتی به بیرون هتل و پهلوی ماشین رسیدم متوجه شدم که آقای بنایی و آقای الوانی هم می خواهند با خانواده شان همراه ما بیانند. پس از احوال پرسی همگی سوار بر ماشین شدیم و به سمت شیراز حرکت کردیم.
در بین راه حرف های زیادی زده شد و همچنین شوخی هایی روحیه بخش و آن هم تقریبا تمام روی صحبت هایشان با من بود. ولی آن چه مرا خوشحال می کرد سلامتی و سالم بودن آقا مرتضی بود.
هرچه به شیراز نزدیک تر می شدیم احساس می کردم که قلبم تندتر از قبل می زند. به هر شکل آن شب به پایان رسید و ما به بیمارستان شیراز رسیدیم. پس از کمی پرس جو محل بستری او را پیدا کردیم.
مرتضی با قدم های سنگین خود راهرو را طی می کرد و انتظار ما را می کشید. خدایا چه می دیدم. او ان قدر بدنش جراحت برداشته که نمی تواند درست و با قامت راست راه برود..
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@hamsardarry 💕💕💕
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸
خـدایا
به عشقت
پرده ی صبح را
از پنجره احساسم
که روبه بیکرانه های آسمان
ودریای توست بازمیکنم
و آرامش را
از نور تو استمداد میکنم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
امروز جمعه
۲۸ مهر ۱۴۰۲ هجری شمسی
۴ ربیع الثانی ۱۴۴۵ هجری قمری
۲۰ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی
⚠️هشدار توییتر به اسرائیل :
‼️ از فیلم های جعلی استفاده نکنید !!
👹موساد با انتشار این فیلمها قصد داشته
مسئولیت حمله به بیمارستان المعمدانی رو گردن حماس بیندازد ! ❌
⚠️اما توییتر هشدار داده که
⭕️ فیلمهای منتشر شده در سال ۲۰۲۲ منتشر شده
و مربوط به آن شب نیست.
❌رژیمجعلیظالموغاصباسرائیل ♨️
❤️🍃❤️
❓چرا باید ازدواج کنیم؟؟
#ازدواج💍 #کوهنوردیدونفره!
❓سوال:
اگر کسی خواست به کوهنوردی برود
بهتر است تنهایی برود یا دو نفری؟
✍جواب: دو نفری
و اما دلیل:
اول: در طول مسیر می توانیم با هم صحبت کنیم
و گپ بزنیم و بگیم و بخندیم.
و متوجه چگونگی طی شدن مسیر نمی شویم.
و خستگی کمتر روی ما اثر می گذارد.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
✅ مردان بدانند
نیازهای زنان :👇
🌸 حمایت مالی
🌺 صداقت و صراحت
🌼 عطوفت و مهر ورزی
🌸 ارتباط تعاملی و همدلانه
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#ایدهمتن
عشق زیبای من...💕
راستش همه دلخوشی های دنیا
ففط تو سه کلمه خلاصه میشه !
« کنار تو بودن »😍❤️🔥🍃💋
@hamsardarry 💕💕💕
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :4⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
از دور صدایش کردم صورتش را به طرف من برگرداند. اشک در چشمانم حلقه زد. گیج شده بودم. احساس می کردم دیگر نمی توانم روی پاهایم بایستم. پیش خودم می گفتم این چه وضعی است که به سرت آمد. می خواستم فریاد بزنم و احساسم را آنجا بیان کنم, ولی حیف که آن محیط محل مناسبی برای تصمیم من نبود.
جلوتر رفتم و با خودم حرف می زدم و می گفتم آقا مرتضی تو که به من گفته بودی فقط دستم زخمی شده. خودم را کنترل کردم و پس از احوال پرسی از بیمارستان خارج شدیم.
وقتی به راه رفتن آقا مرتضی در آن محل دقت می کردم, متوجه شدم که طوری سختی به خودش می دهد که دردش را از من پنهان کند.
بالاخره سوار ماشین شدیم و به سمت فسا حرکت کردیم. من در طول این مدت همه اش مات و مبهوت آقا مرتضی بودم. هر لحظه که او متوجه نگاه های من می شد, با یک لبخند جواب نگاه های مرا می داد. تا به فسا رسیدیم. بدون توقف به سمت روستای جلیان حرکت کردیم. اولین روستایی که رسیدیم خیر آباد نام داشت که در اصل زادگاه آقای ستوده بود. در یکی از پارکینگ ها کنار جاده در نزدیکی های همان روستای آقای ستوده ماشین را متوقف کرد.
نگاهی به صندلی پشت که ما نشسته بودیم کرد و گفت:
آقا مرتضی اصلا فکر کرده ای که اگر با این لباس بیمارستان بخواهی به خانه بروی چه خواهد شد. آن بنده خداها زمانی که تو را با این وضعیت ببینند حتما سکته خواهند کرد!
بعد رو به من گفت: لباس همراهتان آورده اید؟
من که از قبل این فکر را کرده بودم سریع لباس کت و شلوار دامادی آقا مرتضی که همراه خودم به اهواز برده بودم و هم اکنون با خود حمل می کردم را از ساک بیرون آوردم و به آقای ستوده دادم.
ایشان هم در همان نقطه لباس های آقا مرتضی را بیرون آورد و آن کت و شلوار را تن او کرد.
سپس به سمت خیابان حرکت کردیم. نزدیکی های روستا او برای اینکه خیلی کسی متوجه مجروحیتش نشود, دستش را که دور گردنش بود باز کرد.
پس از طی کوچه های خاکی روستا به درب منزل پدر آقا مرتضی رسیدیم. پس از کوبیدن درب منزل پدرش درب را باز کرد. وقتی سر و وضع آقا مرتضی را دید با تعجب گفت:مرتضی پسرم باز هم مجروح شده ای!
آقای ستوده رو به پدر کرد و گفت:شما از کجا می دانید که مجروح شده!
پدر گفت:راستش را بخواهید چند شب پیش خواب دیدم که مرتضی مجروج شده!
آقای ستوده لبخندی زد و با همان لهجه آرام و متین خود گفت:
مرتضی که مجروح نشده او می خواست پرتقال پوست بگیرد دستش را برید!
به هر شکل وارد منزل شدیم و همه از جمله مادر آقا مرتضی ناراحت و نگران.
هیچ کس حال و هوای خودش را نداشت وقتی آقای ستوده این وضعیت را درمنزل دید. سکوت را شکست و رو به مادر آقا مرتضی کرد و گفت:مادر چرا در طاقچه عکس برادر مرتضی هست ولی عکس خود مرتضی نیست!
مادر گفت: چی کار کنم مادر, هر چه به او اصرار می کنم که یک عکست را من بده او زیر بار این حرف نمی رود!
حاج محمود گفت:نگران نباشید، انشاالله عکس آقا مرتضی در بالای درب منزل خواهید گذاشت!
با گفتن این جمله مادر آقا مرتضی ناراحت شد و چهره اش گرفته شد. پیدا بود که این صحبت خیلی به دلش نشست آقای ستوده در همین حال گفت:خدا کند اگر انسان می خواهد بمیرد با شهادت برود و شهادت حق مرتضی است!
پس از چند دقیقه ای آقای ستوده خداحافظی کرد و رفت.
منزل ما هم مرتب پذیرای اقوام و خویشان و دوستان بود که به عیادت آقا مرتضی می آمدند. روزها که بواسطه سرکشی دوستان نمی توانست استراحت کند و شب ها هم از فرط ناراحتی و درد.
چند روزی این عمل تکرار می شد. تا یک روز آقای ستوده و آقای الوانی[شهید علیمحمد الوانی] به درب منزل آمدند. آقا مرتضی را برای باز کردن گچ دستش و یک معاینه کلی به شیراز بردند.عصر همان روز زمانی که از شیراز مراجعت کردند در بین راه حال آقا مرتضی بهم خورده بود و با سختی ایشان را به منزل آوردند.
چند دقیقه پس از استراحت به من گفت :مقداری آب گرم بیاورید می خواهم دستهایم را بشویم.
پس از گرم کردن آب او را صدا زدم آمد و کنار حوض نشست و اقدام به بیرون آوردن پیراهنش نمود.با دیدن سینه و پشت او دلم لرزید. در یک لحظه احساس کردم دنیا به دور سرم می چرخد. آن وقت بود که فهمیدم که شدت مجروحیت او چقدر بوده با همان صدای گرفته و لرزان از او پرسیدم آقا مرتضی اینها چیه؟
مثل همیشه خندید و گفت: نگران نباش اینها ترکش است!
اگر بخواهم حالاتم را در آن زمان بیان کنم شاید غیر ممکن باشد. از ان روز به بعد مقابل آفتاب می نشست و با سوزن اقدام به بیرون آوردن ترکشها می کرد...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️صبح روز شنبه بیست و نهم مهرماه تون
پراز خیر و برکت ان شاالله ❤️
❤️خدایا به تو توکل می کنم
⚪️💫و حــس داشـتــنــت
❤️💫پناهگاهی میشود همیشگی
⚪️💫در اوج سختیهـایـم
❤️💫روزهایم را با رحمتت
⚪️💫بــه خـیـر بـگــردان..
❤️💫بنام خدایی که تسکین دهنده
⚪️💫دردها وآرامش دهنده قلبهاست
❤️💫 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
⚪️💫 الـــهـــی بـــه امـــیـــد تــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا ✨یا رب یا رب
💥به اضطرار این کودک معصوم🧒
🙏موانع ظهور بردار
🟢و مقدمات ظهور را فراهم نما
آمین یارب العالمین🙏
❤️🍃❤️
❓چرا باید ازدواج کنیم؟؟
#ازدواج💍 #کوهنوردیدونفره!
دوم: گاهی وقتها از صعود پشیمان می شویم
و این نفر دوم است که به ما روحیه می دهد
و ما را به ادامة مسیر ترغیب می کند.
سوم: وسایل مورد نیاز برای کوهنوردی را می توانیم بین خود تقسیم کنیم.
وقتی که بار تقسیم می شود
فشاری که بر روی هر کدام از ما می آید
کمتر خواهد شد.🌹
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
✅ مردان بدانند
نیازهای زنان :👇
🌺 یک همسر وفادار و متعهد
🌼 گفتگو و درد دلهای صمیمانه
🌸 امنیت، اعتماد به نفس و تائید
🌺 جدی گرفتن مشکلات کوچک آنها
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#ایده_متن
😍بفرست برا همسرجان😍
میدونی.....
خیلی خوبه که آدم یه نفرو داشته باشه که بهش افتخار کنه ....
دلش بهش قرص باشه که همیشه هست😊
کنارش که راه میری ، سرش رو بالا بگیره و هی خودشو بهش نزدیک کنه تا همه بدونن باهاشه 🤗
دستشو که بگیره دیگه جز خدا از هیچکس نترسه 💙
هر جا که بره مطمئن باشه بهترین و امن ترین پناهگاه دنیا کنارشه
بازوشو که میگیری کاملا مردونگیش مشخصه
روبروش که میشینی دنیا رو تو چشماش میبینی
مهم نیست بقیه خوشبختی رو در چی میبینند ، مهم اینه که تو در کنارش خوشبخت ترینی ❤️
دلیل خوشبختی ام عاشقتم 💋
@hamsardarry 💕💕💕
📛او دشمن کودکان است...
والت دیزنی #کمپانیانیمیشنسازی
دو میلیون دلار برای کشتار کودکان غزه به رژیم صهیونیستی کمک مالی کرده!!
بی شرف بودن و ببینید!
فیلم برای بچه ها میسازن
و از اون طرف بچه میکشن…!❌
طوفان الاقصى
فلسطین
✍ #پرسش_و_پاسخ
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰
❓سوال
سلام
❓بفرمایید بعـد از دعـوا چه کنیم؟
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵
@hamsardarry 💕💕💕
✍ #پرسش_و_پاسخ
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵
✍پاسخ
با سلام
🔴وقتی در مورد مسئلهای با همسر خود دعوا یا بحث میکنید
پس از تمام شدن دعوا، به طور غیرمستقیم و با کنایه موضوع دعوا را یادآوری نکنید!❗️
✍به طور مثال، اگر سر هزینههای سفر با هم بحث کردهاید
لازم نیست وقتی فیلم یا عکس مسافرت دیگران را میبینید در مورد هزینههایی که کردهاند
و مکانهایی که رفتهاند به همسر خود طعنه بزنید.
✔️ بهتر است به جای گفتارهای فتنهانگیز، در فرصتی که هر دو آرام هستید
در مورد این مشکل با هم حرف بزنید.
✍ #پرسش_و_پاسخ
🔮 #روزهای_زوج
◀️نوبتمشاوره↙️
@Yafater14
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵
@hamsardarry 💕💕💕
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :5⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
حدودا یک هفته در فسا ماندیم و دوباره وسایلمان را جمع کردیم و به سمت اهواز حرکت کردمی. آن زمانی بود که عراق اعلام کرده بود که قصد دارد اهواز را با خاک یکسان کند. البته در این سفر با مخالفت خانواده مواجه شدیم ولی کاری بود که تصمیم گرفتم ان را انجام دهم. پس از خداحافظی و عزیمت به فسا، مجددا با تعدادی از خانواده های بچه ها، از جمله آقای ستوده، آقای الوانی و آقای نور افشان سفر خود را شروع
کردیم.
در بین راه مقداری انجیر تر خریدیم و آقای الوانی با خوردن آن مسموم شد و در طول سفر اصلا حال نداشت. تمام این مدت همسرش از او نگهداری می کرد. آقای ستوده و آقا مرتضی هم مقداری خربزه خریده بودند که در حال حرکت مشغول خوردن آن شدند. چون آقای الوانی نمی توانست خربزه بخورد، این ها مغز خربزه را می خوردند و پوستش را به آقای الوانی می زدند و مرتب رو به علی می کردند و می گفتند: خوش به حال خودمان که سالم هستیم !
البته همه این صحبت ها از روی شوخی های بود که با هم می کردند. در همین حال یک مرتبه آقای الوانی رو به آقا مرتضی کرد و با صدای بلند گفت : برو بچه دهاتی، تو پیش امام هم که رفتی دهاتی صحبت می کردی و آبروی مان را بردی، آخه یکی نیست به من بگه برادر محسن رضایی، چه کاره تو بوده که وقتی به او رسیدی صدایش کردی محسن!
من که از حرف های آقای الوانی سر در نمی آوردم. فقط می دیدم که همه دور و برهایمان از جمله خود آقا مرتضی فقط می خندیدند. بعد از آرام شدن این جروبحث رو به آقا مرتضی کردم و گفتم: این حرف ها یعنی چی؟ پیش امام رفتن و آقای رضایی و... چرا این مطالب را به من نمی گی؟
مرتضی گفت: نگران نباش این ها همین طور برای شوخی این حرف ها را می زنند!
بعد از اصرار زیاد مجبورش کردم که این قضیه را برای من تعریف کند. او هم پذیرفت و این چنین سخنش را آغاز کرد:
ما در عملیات والفجر 2 در محاصره عراقی ها افتادیم. حدود پنج شبانه روز نه آب داشتیم و نه غذا و نه مهمات. از هر چهار طرف عراقیها ما را می کوبیدند. تعداد زیادی اسیر گرفته بودیم که نمی توانستیم آنها را به عقب انتقال دهیم . تعدادی از بچه ها هم شهید شده بودند و تعدادی هم زخمی که همگی همان جا مانده بودند و ما نمی توانستیم کاری برایشان انجام دهیم.
در این مدت مجبور بودیم داخل سنگرهای عراقی بگردیم و مواد غذایی پیدا کرده و آنها را بخوریم. شب به پایین ارتفاع می رفتیم و از چشمه ای که آن پایین بود آب برای مصرف روز بعد بالا می بردیم. واقعا شرایط دردناکی بود. خیلی سختی تحمل می کردیم و کسی هم نمی توانست به کمک ما بیاید
وقتی مسولین تیپ این وضعیت ما را دیدند با مشورتی که از قرارگاه گرفتند، قرار شد که به هر صورت که هست شما خودتان را به عقب منتقل کنید. اما من راضی نمی شدم که با آن همه زنج و مرارتی که متحمل شده بودیم بخواهیم به همین راحتی این کار را انجام دهیم. در نتیجه من جواب رد به فرماندهی تیپ دادم، بعد از مدت کوتاهی پشت بیسیم صدایی شنیدم گوشی را برداشتم به من گفتند که آقای رضایی فرمانده سپاه می خواهد با شما صحبت کند. آقای رضایی پشت بیسیم از من خواست تابه هر صورت که می توانیم خودمان را به عقب بکشیم و من هم به ایشان عرض کردم که آقای رضایی اجازه نخواهیم داد که در اسلام تنگه احد بیش از یک بار تکرار شود و ما همینجا می مانیم و مقاومت می کنیم تا آنجا که جان داریم...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
بگذار این صبح☀️
بہ پاس گشودن
چشم هایمان بہ آبےآسمان
سر برسجده عاشقے نهیم❤️
چشم هایت را ببند
چایےات را بنوش☕️
و خدایت را براے
دیدن روزی دیگر🍁
شاڪر باش🙏
ســـلام
صبحتون پُر خیر و برکت ☕ 🍁