eitaa logo
همشناسی(تعارف) فرهنگی الگوی ارتباطات میان فرهنگی
356 دنبال‌کننده
827 عکس
221 ویدیو
20 فایل
اى مردم، ما شما را از مردی و زنى بيافريديم. و شما را گروه های پراکنده(شعوب) و پیوسته (قبيله‌ها) كرديم تا همشناسی و هم نیکی کنید هر آينه گرامى‌ترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست. خدا دانا و کاردان است.
مشاهده در ایتا
دانلود
نامدگان و رفتگان، از دو کرانه‌ی زمان سوی تو می‌دوند هان، ای تو همیشه در میان @hamshenasi
🔻 خداقوت به قهرمانان پارالمپیک یک خداقوت جانانه هم به ورزشکاران پارالمپیک کشورمان عرض می کنیم که در عین ناباوری برای اولین بار در پارالمپیک آسیایی بعد از چین میزبان، نائب قهرمان شدند. این عزیزان اثبات کردند که‌ ورزشکاران هر چه کم ادعاتر و کم توقع تر و مخلص تر هستند پیروزی ها و مدال ها و افتخارات بهتر و بیشتری کسب می کنند. در کنار این پیروزی ها اقدامات بسیار خوبی از سوی این پهلوانان مثل احترام عاشقانه و بدون منت به پرچم و سرود ملی، اعلام همدردی با مردم و حتی شرکت با فرزند سه ماهه در مراسم تحویل مدال را شاهد بودیم که خود بهترین تبلیغ برای عشق به خانواده و فرزند آوری بود آن هم در زمانه ای که ایادی شیطان در دنیا با انواع و اقسام تبلیغات ضدخانواده و فرزندآوری اذهان مردم را بمباران می کنند. 🔺حالا ببینیم مسئولین ورزشی که به فوتبالیست ها فقط برای صعود به جام‌جهانی حواله واردات خودرو(با سودهای چند ده میلیاردی) دادند، از این قهرمانان با اخلاق چگونه قدردانی می کنند؟ ✍ "قاسم اکبری" ➖➖➖➖ 🌐 خبـــر خــاص 👇 https://eitaa.com/joinchat/1596456977Cb696bb733d
🔴۳۰۰۰ کودک خونشون به ناحق مقابل چشم جهانیان زمین ریخت. قطعا خداوند ذوالانتقام است و انتقام سختی خواهد گرفت. هم از عاملان، هم از حامیان و هم از ساکتان. طوفان الاقصی انتقام
هدایت شده از حبیب‌اله بابائی
حکمت الهی قتل کودکان چیست؟ حمید پارسانیا در فص موسوی کتاب «فصوص الحکم»، ابن‌عربی در مورد حکمت قتل کودکان توسط فرعون و نسبت آن با جامعۀ بنی اسرائیل بحث می‌کند. همانطور که می‌دانیم فرعون با خبر می‌شود که فرزندی خواهد آمد که قدرت او را متزلزل می‌کند. او هم برای جلوگیری از به دنیا آمدن موسی (ع)، فرزندان بنی‌اسرائیل را قتل‌عام می‌کند. اینجا سوالی که به وجود می‌آید این است که اگر عالم صحنۀ حکمت الهی است آیا این حادثه و قتل کودکان از باب تصادف است؟ زمانی هست که ما در سطح خرد مساله را نگاه می‌کنیم و فقط اراده، قدرت و اقتدار فرعون و ظلمی که انجام می‌دهد را ملاحظه می‌کنیم اما اگر در عالم همه جنود و کارگزار الهی هستند و از یک منظر الهی به مساله نگاه کنیم خود این امر هم در طرح حکیمانه الهی و نظام احسن نقشی ایفا نمی‌کند؟ ابن‌عربی در این فص و در توضیح این مطلب - به تعبیر بنده- بیان می‌کند که این «اخذ عزیز مقتدر» است که با دست خود فرعون دارد او را به نابودی می‌کشد و با همان ظلمی که دارد انجام می‌دهد، امت موسی (ع) در حال شکل گیری است. چون این کودکان که به تعبیری «حدیث العهد بالرّب» هستند و به واسطه حدیث‌العهد بودن به پروردگار و قربی که به خداوند دارند، پدر، مادر و بزرگان را به تسخیر خود درمی‌آورند و جامعه را به خدمت خود می‌گیرند. ضرورت این به خدمت درآوردن این است که عُلّوی در کار باشد و این علّو را کودکان به خاطر نزدیکی به خداوند دارند و همین موضوع باعث می‌شود که در دیگران اثر بگذارند و آنها را به تسخیر خود درآورند. اگر کسی پدر و مادر را از خواب بیدار کند، خودشان ناراحت می‌شوند و تحملش را ندارند اما تا از فرزند سرفه‌ای سر می‌زند یا ناآرام می‌شود با همه وجود از خواب برمی‌خیزند و در خدمت کودک قرار می‌گیرند. این در واقع منزلتی است که خداوند به کودک داده است که اینگونه می‌تواند مادر و پیرامون را تسخیر کند. کودکانی که حدیث العهد هستند وقتی که به مقتل برده می‌شوند نفس دارند و از بین نمی‌روند. ظلمی که به این‌ها می‌شود و انتقام و قصاصی که نسبت به این خون می‌شود باعث انباشت می‌شود. این کودکان با روحانیتی که دارند در یک حقیقت روحانی برتر اجتماع پیدا می‌کنند که همان تشکیل امت موسی است. همین مساله در سنت الهی عمل می‌کند و در نهایت فرعون را از بین می‌برد. امروز حوادثی که در غزه رخ می‌دهد و قتل‌عام کودکان بی‌گناه رخ می‌دهد کافی است که سنت الهی عمل کند و دست انتقام الهی با متن همین ظلم دارد قدرت و قوت می‌گیرد تا گریبان ظالم با آن گرفته شود. کسانی که به قتل می‌رسند کلمه توحید را بر زبان می‌آورند و ربّ خود را فرا می‌خوانند. فقط این کودکان نیستند که به مقتل برده می‌شوند و سنت خدا با آنها عمل می‌کند. این مقاومت و استقامت و توجه و عنایتی که به خداوند دارند و این ظلمی که به حیثیت الهی اینها می‌شود، مسبب تکوین امت اسلامی است که در حال رخ دادن است. گاهی حوادث را در ظرف مسائل طبیعی و دنیوی می‌بینیم و قواعد و سنن را در این افق در نظر می‌گیریم اما نظام عالم یک نظامی است که روابط دنیوی ظاهر اوست و ارتباطات وجودی در سطح عمیق‌تری شکل می‌گیرد و هویت امت و جامعه فقط در این روابط نیست بلکه در سطح معانی و حقایقی است که وجود دارد. بنابراین اگر مرگی اینجا وجود دارد فقط در نسبت این بدن هست و حقیقت اینها از بین نمیرود: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.» ارتباط وجودی انسان‌ها در حوزه معنایی و روحانی آن‌هاست پس قاعدتاً این ارواح حاضر هستند و وجود دارند و خود بخشی از سنت الهی است که به دست خود ظالم عمل می‌کند تا ان‌شاالله انتقام مظلوم گرفته شود. https://eitaa.com/Habibollah_Babai
🔆توسعه فردی کوثری(1)🔆 1️⃣ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ ... 🌾خداحافظي: تابستان كم‏ كم تمام مي‏شد و هوا رو به سردي مي‏گذاشت. اكثر دانه ‏ها روي زمين افتاده بودند و من هنوز از شاخه ‏اي معلق بودم. نمي‏دانستم آن پايين چه خبر است. لحظاتي بعد، من هم بايد به آن‏ها مي‏ پيوستم. نگران و مضطرب بودم. به درخت گفتم: چرا مرا از خود جدا مي‏كني؟ مگر من دانه بدي برايت بودم؟ لبخندي زد و گفت: “جدايت مي‏كنم تا به من بپيوندي!” جمله تناقض‏ آميزش را نفهميدم. گفت: من خودم را در تو خلاصه كرده ‏ام؛ در درون تو درختي شكوفا و سرسبز پنهان است. براي اين‏كه آن را آزاد كني، ناگريز بايد به زمين سقوط كني. گفتم: از همين جا نمي‏شود؟ گفت: هرگز؛ اينجا محل شكوفايي نيست. بايد پايين روي تا خودت را بازيابي و اين را بدان كه خود اصلي تو همان درختي است كه درون پوسته‏ ات خوابيده است. روي زمين دشمنان زيادي هستند كه مي‏خواهند تو را از گوهر گران‏بهاي درونت غافل كنند و سرمايه هستي‏ ات را تباه سازند. مراقب آن‏ها باش و گول وسوسه‏ هايشان را نخور. تو به سفر مي‏روي و حامل يك رسالت خطير هستي؛ رسالت شكوفايي! مبادا روي زمين مسافر بودن خود را فراموش كني و امانتي را كه در درونت نهاده ‏ام از ياد ببري! ديگر وقت زيادي نمانده؛ بايد مهياي سفر گردي. 🌾 هبوط: ناگاه بادي آمد و ... 📚آغاز شکوفایی با آواز «انا اعطيناک الکوثر»، دکتر حسین مرادی زنجانی،مجله گلستان قرآن آبان 1381 - شماره 126 @Hamshenasi
🔆توسعه فردی کوثری(2)🔆 هبوط و تحیر 🔰
2️⃣ 🌾هبوط: ناگاه بادي آمد و مرا از درخت مهربان جدا كرد. به هنگام جدايي، نگاه غم‏انگيزي به من كرد و با چشماني اشك‏آلود گفت: در انتظارت هستم تا شكوفا و سرسبز به سويم برگردي، به اميد ديدار. مدتي از حال رفتم. وقتي به خود آمدم، ديدم روي زمينم. حرف‏هاي درخت، پاك از يادم رفته بود. نمي‏دانستم كيستم و اينجا چه كاره‏ام؛ از كجا و بهر چه آمده‏ام و به كجا مي‏روم. هزاران دانه دور و برم بودند. آن‏ها نيز، همانند من حيران و سرگردان بودند. بيشتر آن‏ها مشغول بازي و خوش‏گذراني بودند. بسياري از آن‏ها مدت‏ها روي زمين مانده و خشك و توخالي شده بودند. گروهي از آن‏ها نزد من آمده و گفتند: به جمع ما خوش آمدي: گفتم شما كيستيد؟ گفتند: دانه‏هايي مثل تو. گفتم: از كجا آمده‏ايد؟ پاسخي ندادند. پرسيدم: بهر چه كاري اينجا هستيد؟ گفتند: پيش از تو نيز، برخي از دانه‏ها از اين‏گونه سوءالات مطرح مي‏كردند و حرف‏هاي عجيب و غريب مي‏زدند. آن‏ها به نصيحت ما گوش فرا ندادند و سرانجام به اين اميد كه شكوفا گردند و به حياتي ديگر راه يابند، ديوانه‏وار زير خاك رفتند و گم و گور گشتند. تو از سرگذشت آن‏ها عبرت گير و اين حرف‏ها را رها كن؛ زندگي همين است كه مي‏بيني و حقيقت تو جز اين دانگي نيست. پس قدر آن را بدان و مدتي كه اينجا هستي بيا صفا كن و خوش باش. 🌾تحير: لحظه به لحظه بر تحير و سرگردانيم افزوده مي‏شد؛ از يك سوي نمي‏توانستم بپذيرم كه تمام وجود من همين يك دانه كوچك است و بس؛ خودم را خيلي بزرگ‏تر از اين، احساس مي‏كردم. از سوي ديگر مي‏ديدم كه تمام دانه‏ها به همان دانگي خود بسنده كرده‏اند و به خوشي روزگار مي‏گذرانند و از اين‏كه دانه‏اند راضي و خشنودند. با خود مي‏گفتم: مگر مي‏شود همه آن‏ها در اشتباه و گمراهي باشند! خلاصه، شك و شبهه، حيرت و ضلالت، تمام وجودم را فرا گرفته بود. مات و مبهوت روي زمين مانده بودم و نمي‏دانستم چه كار كنم و كجا روم. @hamshenasi
🔆توسعه فردی کوثری(3)🔆 ندای کوثر و دلداری 🔰
3️⃣ 🌾نداي كوثر: انواع وسوسه ‏ها به گوشم مي‏رسيد؛ همه آنها مرا به بي‏ خيالي فرا مي ‏خواندند. در اين ميان، ندايي توجه مرا به خود جلب كرد و دلم را ربود: تو بزرگ هستي، كوچك نيستي، بسيار هستي، كم نيستي.... به لرزه افتادم. گفتم: كيستي؟ گفت: من دوست تو هستم. نامم كوثر است! گفتم چه كاره‏اي؟ گفت: هر كه خود را كم و كوچك بيند، من به او نهيب مي‏زنم كه تو كم نيستي، بسياري، و كوچك نيستي، بلكه بزرگي. گفتم من كه ظاهراً همين هستم كه مي‏بيني؛ يك دانه كوچك. گفت: به ظاهر همين هستي، اما “در درونت يك درخت شكوفا و سرسبز و سر به فلك كشيده پنهان” است. اگر خوب گوش دهي، صداي او را از سينه‏ا ت خواهي شنيد كه از تو طلب آزادي و رهايي مي‏كند. قدري با وجدانم خلوت كردم و گوش به سينه‏ ام سپردم، ديدم كه او راست مي‏گويد؛ گويي در ميان پوسته‏ ام خبرهايي است و گويي دنيايي بزرگ در سينه‏ام جاي داده‏ اند. به او گفتم: حال چه كار كنم. گفت: معلوم است؛ آزادش كن. گفتم: چگونه؟ گفت: “پوسته‏ هايت را بشكاف تا درونت بشكفد.” گفتم: چگونه؟ گفت: بايد زير خاك روي. گفتم: آنجا تاريك و خطرناك است! گفت: راهش همين است. كمي از خاك را كنار زدم و گودال كوچكي فراهم ساختم. گروهي از دانه ‏ها اطراف من گرد آمدند و پرسيدند: چه كار مي‏كني؟ گفتم: خودم را گم كرده ام مي‏خواهم پيدايش كنم! با تعجب پرسيدند: خودت را؟! آن هم زير زمين؟! گفتم: آري. آن‏گاه شروع به مسخره و استهزا كردند: نكند «خود» تو، همان جناب كرم خاكي است كه آن زير لوليده است! اگر خودت را يافتي، سلام ما را نيز به او برسان! بي‏زحمت اگر «خود» ما را هم آنجا ديدي، برايمان بياور! و...، همين ‏گونه مي‏گفتند و مي‏خنديدند. 🌾دلداري: غم و حزن شديد مرا دربرگرفت و اشك در چشمانم حلقه زد، آن‏ها مي‏گفتند كه من زير خاك نابود خواهم شد و اثري از من باقي نخواهد ماند. كسي كه خود را دوست من مي‏ناميد، نوازشم مي‏كرد و دلداري‏ام مي‏داد: غمگين مباش، تو را گوهر گران‏بهايي است كه آن‏ها از آن غافل‏اند. از درخت شكوفا و دنباله ‏داري كه درون سينه ‏ات نفس مي‏كشد ناآگاهند. بگذار در مستي خود خوش باشند و چند روزي به خيال خود زندگي كنند كه پس از اندكي عمرشان به سر خواهد آمد و نابود و تباه خواهند شد و اثري از آن‏ها برجاي نخواهد ماند. اما تو به زودي آنچه را كه در پي‏ اش هستي مي ‏يابي و خشنود مي ‏شوي. برو كه راه درازي در پيش داري. اگر بيش از اين، روي زمين درنگ كني، ممكن است هيچ‏گاه به خودت نرسي و سرمايه هستي ‏ات را تباه كني. از اين دست تمسخرها و آزار و اذيت‏ها بسيار خواهي ديد و خواهي شنيد. اين تازه آغاز راه است. مبادا سست و نوميد گردي! @hamshenasi
🔆توسعه فردی کوثری(4)🔆 آرامش و سپس وسوسه 🔰
🌾آرامش: دلداري‏هاي او آرامش خاصي به من داد. دوستي و محبت شديدي نسبت به او پيدا كردم و سخت به او دلبسته و وابسته گشتم. گفتم: بدون تو نمي‏توانم زير خاك روم! گفت: مادام كه تو مرا رها نكني، من هميشه همراه و دلدار تو هستم. اميد و نيرويم افزون شد و آرام زير خاك غلطيدم و در آغوش تاريك آن جاي گرفتم. اگر او نبود! مدت‏ها در ظلمات زمين بودم، هرگاه احساس خستگي و نوميدي مي‏كردم، او خود را به من مي‏رسانيد و نيرويم مي‏بخشيد. همواره مرا به گوهر دروني‏ام گوشزد مي‏كرد و بر زخم زبان دشمنان بسياري كه آن زير بودند، مرهم مي‏گذاشت. آن‏ها ديوانه‏ام مي‏خواندند و مسخره‏ام مي‏كردند و كوچك و ناچيز مي‏شمردند، اما در هر بار اين كوثر بود كه با آواز انا اعطيناي خود، بزرگي‏ام را به يادم مي‏آورد و روزگار شكوفايي و سرسبزي‏ام را نويد مي‏داد و اميد از دست رفته را باز مي‏گردانيد. نمي‏دانم اگر لحظه‏اي مرا تنها مي‏گذاشت چه مي‏شد؛ چگونه به راه خود ادامه مي‏دادم و چگونه آزار دشمنان و موانع راه را تحمل مي‏كردم. 🌾وسوسه: سختي‏ها و مشكلات راه و آزار و اذيت و وسوسه دشمنان تا حدي بود كه گاه در وعده‏هاي كوثر شك مي‏كردم و با خود مي‏گفتم مبادا او مرا فريب داده باشد و بيهوده مرا بزرگ شمرده باشد! چه بسا حيات سرسبزي كه او مي‏گويد دروغ باشد و دوران شكوفايي ياوه‏اي بيش نباشد! اما ديري نمي‏پاييد كه بازهم نداهاي روح‏بخش او در گوش جانم طنين مي‏افكند و ترديدم را مي‏زدود. @hamshenasi