نامدگان و رفتگان، از دو کرانهی زمان
سوی تو میدوند هان، ای تو همیشه در میان
@hamshenasi
🔻 خداقوت به قهرمانان پارالمپیک
یک خداقوت جانانه هم به ورزشکاران پارالمپیک کشورمان عرض می کنیم که در عین ناباوری برای اولین بار در پارالمپیک آسیایی بعد از چین میزبان، نائب قهرمان شدند.
این عزیزان اثبات کردند که ورزشکاران هر چه کم ادعاتر و کم توقع تر و مخلص تر هستند پیروزی ها و مدال ها و افتخارات بهتر و بیشتری کسب می کنند.
در کنار این پیروزی ها اقدامات بسیار خوبی از سوی این پهلوانان مثل احترام عاشقانه و بدون منت به پرچم و سرود ملی، اعلام همدردی با مردم #غزه و حتی شرکت با فرزند سه ماهه در مراسم تحویل مدال را شاهد بودیم که خود بهترین تبلیغ برای عشق به خانواده و فرزند آوری بود آن هم در زمانه ای که ایادی شیطان در دنیا با انواع و اقسام تبلیغات ضدخانواده و فرزندآوری اذهان مردم را بمباران می کنند.
🔺حالا ببینیم مسئولین ورزشی که به فوتبالیست ها فقط برای صعود به جامجهانی حواله واردات خودرو(با سودهای چند ده میلیاردی) دادند، از این قهرمانان با اخلاق چگونه قدردانی می کنند؟
#ایران_قوی
✍ "قاسم اکبری"
➖➖➖➖
🌐 خبـــر خــاص 👇
https://eitaa.com/joinchat/1596456977Cb696bb733d
هدایت شده از حبیباله بابائی
حکمت الهی قتل کودکان چیست؟
حمید پارسانیا
در فص موسوی کتاب «فصوص الحکم»، ابنعربی در مورد حکمت قتل کودکان توسط فرعون و نسبت آن با جامعۀ بنی اسرائیل بحث میکند. همانطور که میدانیم فرعون با خبر میشود که فرزندی خواهد آمد که قدرت او را متزلزل میکند. او هم برای جلوگیری از به دنیا آمدن موسی (ع)، فرزندان بنیاسرائیل را قتلعام میکند. اینجا سوالی که به وجود میآید این است که اگر عالم صحنۀ حکمت الهی است آیا این حادثه و قتل کودکان از باب تصادف است؟ زمانی هست که ما در سطح خرد مساله را نگاه میکنیم و فقط اراده، قدرت و اقتدار فرعون و ظلمی که انجام میدهد را ملاحظه میکنیم اما اگر در عالم همه جنود و کارگزار الهی هستند و از یک منظر الهی به مساله نگاه کنیم خود این امر هم در طرح حکیمانه الهی و نظام احسن نقشی ایفا نمیکند؟
ابنعربی در این فص و در توضیح این مطلب - به تعبیر بنده- بیان میکند که این «اخذ عزیز مقتدر» است که با دست خود فرعون دارد او را به نابودی میکشد و با همان ظلمی که دارد انجام میدهد، امت موسی (ع) در حال شکل گیری است. چون این کودکان که به تعبیری «حدیث العهد بالرّب» هستند و به واسطه حدیثالعهد بودن به پروردگار و قربی که به خداوند دارند، پدر، مادر و بزرگان را به تسخیر خود درمیآورند و جامعه را به خدمت خود میگیرند. ضرورت این به خدمت درآوردن این است که عُلّوی در کار باشد و این علّو را کودکان به خاطر نزدیکی به خداوند دارند و همین موضوع باعث میشود که در دیگران اثر بگذارند و آنها را به تسخیر خود درآورند. اگر کسی پدر و مادر را از خواب بیدار کند، خودشان ناراحت میشوند و تحملش را ندارند اما تا از فرزند سرفهای سر میزند یا ناآرام میشود با همه وجود از خواب برمیخیزند و در خدمت کودک قرار میگیرند. این در واقع منزلتی است که خداوند به کودک داده است که اینگونه میتواند مادر و پیرامون را تسخیر کند.
کودکانی که حدیث العهد هستند وقتی که به مقتل برده میشوند نفس دارند و از بین نمیروند. ظلمی که به اینها میشود و انتقام و قصاصی که نسبت به این خون میشود باعث انباشت میشود. این کودکان با روحانیتی که دارند در یک حقیقت روحانی برتر اجتماع پیدا میکنند که همان تشکیل امت موسی است. همین مساله در سنت الهی عمل میکند و در نهایت فرعون را از بین میبرد.
امروز حوادثی که در غزه رخ میدهد و قتلعام کودکان بیگناه رخ میدهد کافی است که سنت الهی عمل کند و دست انتقام الهی با متن همین ظلم دارد قدرت و قوت میگیرد تا گریبان ظالم با آن گرفته شود. کسانی که به قتل میرسند کلمه توحید را بر زبان میآورند و ربّ خود را فرا میخوانند. فقط این کودکان نیستند که به مقتل برده میشوند و سنت خدا با آنها عمل میکند. این مقاومت و استقامت و توجه و عنایتی که به خداوند دارند و این ظلمی که به حیثیت الهی اینها میشود، مسبب تکوین امت اسلامی است که در حال رخ دادن است.
گاهی حوادث را در ظرف مسائل طبیعی و دنیوی میبینیم و قواعد و سنن را در این افق در نظر میگیریم اما نظام عالم یک نظامی است که روابط دنیوی ظاهر اوست و ارتباطات وجودی در سطح عمیقتری شکل میگیرد و هویت امت و جامعه فقط در این روابط نیست بلکه در سطح معانی و حقایقی است که وجود دارد. بنابراین اگر مرگی اینجا وجود دارد فقط در نسبت این بدن هست و حقیقت اینها از بین نمیرود: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.» ارتباط وجودی انسانها در حوزه معنایی و روحانی آنهاست پس قاعدتاً این ارواح حاضر هستند و وجود دارند و خود بخشی از سنت الهی است که به دست خود ظالم عمل میکند تا انشاالله انتقام مظلوم گرفته شود.
https://eitaa.com/Habibollah_Babai
🔆توسعه فردی کوثری(1)🔆
1️⃣
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ ...
🌾خداحافظي:
تابستان كم كم تمام ميشد و هوا رو به سردي ميگذاشت. اكثر دانه ها روي زمين افتاده بودند و من هنوز از شاخه اي معلق بودم. نميدانستم آن پايين چه خبر است. لحظاتي بعد، من هم بايد به آنها مي پيوستم. نگران و مضطرب بودم. به درخت گفتم: چرا مرا از خود جدا ميكني؟ مگر من دانه بدي برايت بودم؟ لبخندي زد و گفت: “جدايت ميكنم تا به من بپيوندي!” جمله تناقض آميزش را نفهميدم. گفت: من خودم را در تو خلاصه كرده ام؛ در درون تو درختي شكوفا و سرسبز پنهان است. براي اينكه آن را آزاد كني، ناگريز بايد به زمين سقوط كني. گفتم: از همين جا نميشود؟ گفت: هرگز؛ اينجا محل شكوفايي نيست. بايد پايين روي تا خودت را بازيابي و اين را بدان كه خود اصلي تو همان درختي است كه درون پوسته ات خوابيده است. روي زمين دشمنان زيادي هستند كه ميخواهند تو را از گوهر گرانبهاي درونت غافل كنند و سرمايه هستي ات را تباه سازند. مراقب آنها باش و گول وسوسه هايشان را نخور. تو به سفر ميروي و حامل يك رسالت خطير هستي؛ رسالت شكوفايي! مبادا روي زمين مسافر بودن خود را فراموش كني و امانتي را كه در درونت نهاده ام از ياد ببري! ديگر وقت زيادي نمانده؛ بايد مهياي سفر گردي.
🌾 هبوط:
ناگاه بادي آمد و ...
#انسان_کوثر
#انسان_ابتر
📚آغاز شکوفایی با آواز «انا اعطيناک الکوثر»، دکتر حسین مرادی زنجانی،مجله گلستان قرآن آبان 1381 - شماره 126
@Hamshenasi
2️⃣
🌾هبوط:
ناگاه بادي آمد و مرا از درخت مهربان جدا كرد. به هنگام جدايي، نگاه غمانگيزي به من كرد و با چشماني اشكآلود گفت: در انتظارت هستم تا شكوفا و سرسبز به سويم برگردي، به اميد ديدار.
مدتي از حال رفتم. وقتي به خود آمدم، ديدم روي زمينم. حرفهاي درخت، پاك از يادم رفته بود. نميدانستم كيستم و اينجا چه كارهام؛ از كجا و بهر چه آمدهام و به كجا ميروم. هزاران دانه دور و برم بودند. آنها نيز، همانند من حيران و سرگردان بودند. بيشتر آنها مشغول بازي و خوشگذراني بودند. بسياري از آنها مدتها روي زمين مانده و خشك و توخالي شده بودند. گروهي از آنها نزد من آمده و گفتند: به جمع ما خوش آمدي: گفتم شما كيستيد؟ گفتند: دانههايي مثل تو. گفتم: از كجا آمدهايد؟ پاسخي ندادند. پرسيدم: بهر چه كاري اينجا هستيد؟ گفتند: پيش از تو نيز، برخي از دانهها از اينگونه سوءالات مطرح ميكردند و حرفهاي عجيب و غريب ميزدند. آنها به نصيحت ما گوش فرا ندادند و سرانجام به اين اميد كه شكوفا گردند و به حياتي ديگر راه يابند، ديوانهوار زير خاك رفتند و گم و گور گشتند. تو از سرگذشت آنها عبرت گير و اين حرفها را رها كن؛ زندگي همين است كه ميبيني و حقيقت تو جز اين دانگي نيست. پس قدر آن را بدان و مدتي كه اينجا هستي بيا صفا كن و خوش باش.
🌾تحير:
لحظه به لحظه بر تحير و سرگردانيم افزوده ميشد؛ از يك سوي نميتوانستم بپذيرم كه تمام وجود من همين يك دانه كوچك است و بس؛ خودم را خيلي بزرگتر از اين، احساس ميكردم. از سوي ديگر ميديدم كه تمام دانهها به همان دانگي خود بسنده كردهاند و به خوشي روزگار ميگذرانند و از اينكه دانهاند راضي و خشنودند. با خود ميگفتم: مگر ميشود همه آنها در اشتباه و گمراهي باشند! خلاصه، شك و شبهه، حيرت و ضلالت، تمام وجودم را فرا گرفته بود. مات و مبهوت روي زمين مانده بودم و نميدانستم چه كار كنم و كجا روم.
@hamshenasi
3️⃣
🌾نداي كوثر:
انواع وسوسه ها به گوشم ميرسيد؛ همه آنها مرا به بي خيالي فرا مي خواندند. در اين ميان، ندايي توجه مرا به خود جلب كرد و دلم را ربود: تو بزرگ هستي، كوچك نيستي، بسيار هستي، كم نيستي.... به لرزه افتادم. گفتم: كيستي؟ گفت: من دوست تو هستم. نامم كوثر است! گفتم چه كارهاي؟ گفت: هر كه خود را كم و كوچك بيند، من به او نهيب ميزنم كه تو كم نيستي، بسياري، و كوچك نيستي، بلكه بزرگي. گفتم من كه ظاهراً همين هستم كه ميبيني؛ يك دانه كوچك. گفت: به ظاهر همين هستي، اما “در درونت يك درخت شكوفا و سرسبز و سر به فلك كشيده پنهان” است. اگر خوب گوش دهي، صداي او را از سينها ت خواهي شنيد كه از تو طلب آزادي و رهايي ميكند.
قدري با وجدانم خلوت كردم و گوش به سينه ام سپردم، ديدم كه او راست ميگويد؛ گويي در ميان پوسته ام خبرهايي است و گويي دنيايي بزرگ در سينهام جاي داده اند. به او گفتم: حال چه كار كنم. گفت: معلوم است؛ آزادش كن. گفتم: چگونه؟ گفت: “پوسته هايت را بشكاف تا درونت بشكفد.” گفتم: چگونه؟ گفت: بايد زير خاك روي. گفتم: آنجا تاريك و خطرناك است! گفت: راهش همين است.
كمي از خاك را كنار زدم و گودال كوچكي فراهم ساختم. گروهي از دانه ها اطراف من گرد آمدند و پرسيدند: چه كار ميكني؟ گفتم: خودم را گم كرده ام ميخواهم پيدايش كنم! با تعجب پرسيدند: خودت را؟! آن هم زير زمين؟! گفتم: آري.
آنگاه شروع به مسخره و استهزا كردند: نكند «خود» تو، همان جناب كرم خاكي است كه آن زير لوليده است! اگر خودت را يافتي، سلام ما را نيز به او برسان! بيزحمت اگر «خود» ما را هم آنجا ديدي، برايمان بياور! و...، همين گونه ميگفتند و ميخنديدند.
🌾دلداري:
غم و حزن شديد مرا دربرگرفت و اشك در چشمانم حلقه زد، آنها ميگفتند كه من زير خاك نابود خواهم شد و اثري از من باقي نخواهد ماند. كسي كه خود را دوست من ميناميد، نوازشم ميكرد و دلداريام ميداد: غمگين مباش، تو را گوهر گرانبهايي است كه آنها از آن غافلاند. از درخت شكوفا و دنباله داري كه درون سينه ات نفس ميكشد ناآگاهند.
بگذار در مستي خود خوش باشند و چند روزي به خيال خود زندگي كنند كه پس از اندكي عمرشان به سر خواهد آمد و نابود و تباه خواهند شد و اثري از آنها برجاي نخواهد ماند. اما تو به زودي آنچه را كه در پي اش هستي مي يابي و خشنود مي شوي. برو كه راه درازي در پيش داري. اگر بيش از اين، روي زمين درنگ كني، ممكن است هيچگاه به خودت نرسي و سرمايه هستي ات را تباه كني. از اين دست تمسخرها و آزار و اذيتها بسيار خواهي ديد و خواهي شنيد. اين تازه آغاز راه است. مبادا سست و نوميد گردي!
@hamshenasi
🌾آرامش:
دلداريهاي او آرامش خاصي به من داد. دوستي و محبت شديدي نسبت به او پيدا كردم و سخت به او دلبسته و وابسته گشتم. گفتم: بدون تو نميتوانم زير خاك روم! گفت: مادام كه تو مرا رها نكني، من هميشه همراه و دلدار تو هستم. اميد و نيرويم افزون شد و آرام زير خاك غلطيدم و در آغوش تاريك آن جاي گرفتم.
اگر او نبود!
مدتها در ظلمات زمين بودم، هرگاه احساس خستگي و نوميدي ميكردم، او خود را به من ميرسانيد و نيرويم ميبخشيد. همواره مرا به گوهر درونيام گوشزد ميكرد و بر زخم زبان دشمنان بسياري كه آن زير بودند، مرهم ميگذاشت. آنها ديوانهام ميخواندند و مسخرهام ميكردند و كوچك و ناچيز ميشمردند، اما در هر بار اين كوثر بود كه با آواز انا اعطيناي خود، بزرگيام را به يادم ميآورد و روزگار شكوفايي و سرسبزيام را نويد ميداد و اميد از دست رفته را باز ميگردانيد. نميدانم اگر لحظهاي مرا تنها ميگذاشت چه ميشد؛ چگونه به راه خود ادامه ميدادم و چگونه آزار دشمنان و موانع راه را تحمل ميكردم.
🌾وسوسه:
سختيها و مشكلات راه و آزار و اذيت و وسوسه دشمنان تا حدي بود كه گاه در وعدههاي كوثر شك ميكردم و با خود ميگفتم مبادا او مرا فريب داده باشد و بيهوده مرا بزرگ شمرده باشد! چه بسا حيات سرسبزي كه او ميگويد دروغ باشد و دوران شكوفايي ياوهاي بيش نباشد! اما ديري نميپاييد كه بازهم نداهاي روحبخش او در گوش جانم طنين ميافكند و ترديدم را ميزدود.
@hamshenasi