فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانا ببینن🥰
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه سالاد محشر یلدایی😀
مواظب باش انگشتاتو نخوری🤤
مواد لازم :
انار ۱ عدد
سینه مرغ ½
پیمانه ذرت ½
گردو ⅓ پیمانه
مایونز ۳-۴ ق غ
نمک، فلفل سیاه
سیر ۱ حبه
مارو به دوستانتون معرفی کنید 👇
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
حَنا خانوم🧑🏻🍳🥘
#5 #سرگذشت_بهار میان گرداب.. گرداب بی رحمی که هر طرف بچرخم باز یک هدف دارد، در هم پیچیدن من!!!
#6
#سرگذشت_بهار
نگاهم روی حرکت سومش می رود، پای راستش تیرتر شده، توقف
کوتاهی می کند و صدایش:
- سه؟!
نوک انگشتانم بی قرارند و می لرزند. نگاهم تا صورتش باال می آید.
دلم آزاد شدن اشکهایی را می خواهد که محبوس شده اند. لبانم را
حرکت می دهم، بدون تردید:
- سه
و پایش روی پدال زیر پایش فشرده می گردد. ماشین روان و آرام
حرکت می کند. گوشه چشمش چین می خورد:
- به جهنم زندگی من خوش اومدی
تور زیر دستم میان پنجه ام له می شود .
حرکت آغاز می شود تا نفس آخر...
فصل اول:
اعتراف می کنم که از تاریکی می ترسم ولی از آنجایی که هدف
خاصی داشتم، این ترس را به جان خریدم و در تاریکی به خیابان زدم.
با وجودی که سرعت ماشینم همیشه متعادل است، دلم کمی سرعت
میخواهد! ولی متاسفانه تنها ماشین موجود در خیابان نیستم تا ویراژ
دهم! مدام هم حرص می خوردم، ولی تا حرفم را ثابت نمی کردم،
کسی قبول نمی نمود.
زیر تابلوی بزرگ تبلیغاتی سرعتم را کم کردم. ماشین را کنار کشیدم
و ایستادم. خودم می دانستم جای زیاد مناسبی برای توقف نیست ولی
🍋 به محض گلودرد، ایننوشیدنی را قرقره کنید👌
🔹 آب لیموترش را با آب گرم مخلوط کرده و هر روز چندین بار با آن قرقره کنید و مقداری از آن را قورت دهید، ورم گلو و گلودرد شما را رفع میکند.
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌
#قانون_کارما
امکان نداره بزنی ولی نخوری...
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
حَنا خانوم🧑🏻🍳🥘
#6 #سرگذشت_بهار نگاهم روی حرکت سومش می رود، پای راستش تیرتر شده، توقف کوتاهی می کند و صدایش: - سه
#7
#سرگذشت_بهار
ارزشش را داشت. دوربینم را برداشته پایین رفتم. عکس اول را از
کنار ماشین گرفتم و دومی و سومی را! نه نشد، هیچ کدام به دلم
ننشست. برای اینکه کیفیت عکسها بهتر شده و نورپردازی مد نظرم
قشنگ در عکس دیده شود، باید تا وسط اتوبان می رفتم. نگاهی به
ماشینهایی که با سرعت عبور می کردند، انداختم. نفس محکمی کشیدم
و دزدگیر را زدم، در لحظه ای که حس کردم مناسب است تا وسط
اتوبان دویدم. هر چند یکی دو بوق کشیده هم شنیدم ولی شکر خدا به
سالمت رسیدم. لبخند پیروزمندانه ای زدم و دوربین را بار دیگر تنظیم
کردم و یکی دو عکس دیگری گرفتم. این بار عکسها خوب شدند و
همین موجب شد، بیشتر حرص بخورم.
توقفم میان اتوبان به درازا کشید، انگار قرار نبود از حجم ماشینها
کاسته شود. اما این توقف محاسنی هم داشت، تازه فهمیدم وسط اتوبان
ایستادن و به حرکت سریع و با هدف و بی هدف آنها زل زدن چقدر
لذت بخش بود و من نمی دانستم. دلم خواست روی گارد ریل وسط
بنشینم و ماشینها را بشمارم. خنده حاصل از این فکر را کنترل کردم و
در فاصله کوتاهی که بین حرکت ماشینها پیش آمده بود، به آن سمت
خیابان دویدم. این بار بوق ها بلندتر بودند و فحش جانداری هم از یک
راننده دریافت کردم ولی اهمیت ندادم، اصال کاش دلش به آن فحش
خوش می شد و خنک می شد. شانه باال انداختم و سوار شدم.
دوربین را روی صندلی کناری گذاشتم و استارت زدم. نگاهی از آینه
به عقب انداختم ولی قبل از اینکه به بیرون نگاه کنم، خرس کوچک
قهوه ای آویزان شده از آینه، مقابل چشمانم رقصید؛ سفیدی گوشها و
گردی شکمش رنگ کهنگی گرفته ولی خودش انگار هرگز قرار نبود
کهنه شود، هزار بار دیگر هم چشمم به آن بیفتد، لبم منحنی رقصانی
خواهد شد. دستم را باال برده لمسش کردم. نا خودآگاه چشمانم بسته شد..
23.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلوا گزنه یکی دیگه از شیرینیهای سنتی دیار گیلانه که مامان رقیه برامون آموزشش و گذاشته😍
🌱🌾🌳
مواد لازم👇🏻
آرد برنج(۱پیمانه)
آرد گندم(۱پیمانه)
گزنه خشک شده
شربت بار: نصف پیمانه شکر _ نصف پیمانه آب (۱پیمانه)
زردچوبه(مقدار لازم)
گردو
شکر
تقدیم نگاهتون 🌱 🌳
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
12.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهربونا من اومدم با آموزش نون محلی مازندرانی نون تو قابلمه یا به زبون خودمون لوه نون به سبک ننه جون😍
مواد لازم👇
یک کیلو آرد
یک قاشق نمک
دو قاشق خمیر مایه
دو قاشق شکر
آب ولرم به مقدار لازم
آب کم کم به ارد اضافه کنید تا خمیر یکدست جمع بشه ننه تقریبا نیم ساعت چهل دقیقه خمیر ورز داد ورز دادن خمیر مهمه
تقدیم نگاهتون 🌱 🌳
.╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
حَنا خانوم🧑🏻🍳🥘
#7 #سرگذشت_بهار ارزشش را داشت. دوربینم را برداشته پایین رفتم. عکس اول را از کنار ماشین گرفتم و د
#8
#سرگذشت_بهار
و نرمی و لطافت این خرس قد یک کف دست، ملودی خوش آهنگی
بین داده های ذهنی ام نواخت. انرژی کسب شده از آن برای دوباره راه
افتادن کافی بود... حرکت کردم.
موبایل را برداشتم و خندیدم، »از وقتی خریدی تا االن فقط دو دقیقه تو
سایلنت نبوده!« این گفته بهزاد بود. شش تماس از دست رفته نشان می
داد که بهزاد خان و مابقی خیلی دوستم دارند و به خصوص دلشان می
خواست دم دستشان باشم. ریسک نکردم و به مامان زنگ زدم، این
همیشه بهترین گزینه بود. صدای نگران مادر در گوشم پیچید:
- آخه مامان به فدات، قربون چشات بشم من، کجایی؟
محبت بی همتای او طبق معمول قلبم را گرم کرد:
- سالم دارم میام. تو جاده ام.
حرف بیشتری نزد، فقط گفت:
- باشه، همین که صدات رو شنیدم کافیه.
اما صدای غرولند پدر نشانگر این بود، او تنها به همین راضی نیست.
گوشی را قطع کردم و حرکت نمودم. مقابل شیرینی فروشی ایستادم و
جعبه ای شیرینی گرفتم. دم خانه پیاده شدم تا در حیاط را باز کنم، هر
بار هنگام این کار غر زدنم می آید، چندین بار به پدر گفته ام در را
مجهز به جک برقی کند ولی هر بار خیلی حکیمانه پند می دهد، تنبل
نباش. ماشین را داخل آوردم و در را بستم. ماشین بابا هم بود. دویست
و شش مشکی رنگ امیر هم بود. لبخندی زدم و پیاده شدم، مهمان و
مهمانی را دوست دارم، از تنهایی بیزارم.
سالم بلندی دادم و وارد شدم. گاه برخی نعمتها را باید از دست بدهی تا
قدرشان را بدانی و گاهی باید تلنگری بخوری تا به ارزششان پی ببری..
ایده ی جذاب دیزاین کیک✨🌿
صورتی یا سبز؟😍
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲