ظهور رو بخوایم، دیگه خیلی خسته‌ایم 💔 دیگه ته کشیدیم، دنیا به طرز عجیبی داره نامرد میشه و بی‌رحم! اسب چموش دنیا، عجیب مشغول طغیان! صاحبش که بیاد رام میشه، امام زمان رو فردا بیشتر از هرچیزی بخواید 💔 خسته‌ایم بخدآ،....خیلی خسته و افگار و غمین 💔

روز فرشته‌های نگهبان سیب زمینی سرخ‌کرده مبآرک :) #روز_مادر #ولادت_حضرت_زهرا @hanan_art76 |🌴 ح َ ن ْ نا ن 🌴

دلم که می‌گیره، به اتمسفر مسجدمون بیشتر از هرجایی نیاز دارم. هوای مسجد که استشمام می‌کنم، حس میکنم قلبم یه خورده سبک‌تر می‌شه. امروز از همون روزآ بود. از خودم می‌پرسم : کی گفته درد آدم‌ها رو بزرگ می‌کنه ؟! درد آدم‌ها رو پیر می‌کنه. این به این نشونه نیست که خدا در بطن زندگی‌‌های ما نیست، هزار بارش رو میگی خدا هست، یکبار به خودت میای و می‌بینی غرق یه مُشت خاطره‌ی بی سرانجام شدی! قلبت که تیر می‌کشه، متوجه میشی، زیر چشمات خیس ِ‌خیس ِ ! و این همون احساس غریبی که به غلیان رسیده. درد آدم‌ها رو بزرگ نمی‌کنه، آدم‌ها رو پیر می‌کنه...پیر!... قلب ِ پُر درد ِ پُر سکوت، کمی صبوری بیشتر.. 💔 کمی با این جان خسته راه بیا... و مسجدی که امروز، وقتی رسیدم نماز تموم شده بود. و نتیجه‌ش میشه تلنبار شدن این حس، و سنگین‌تر شدن قلب... 19:41 00.11.04

می‌فرمایند عقل می‌داند و قلب می‌بیند.لذا قلب، اشرف ابعاد وجودی انسان است. + پ‌ن : منم همینو گفتم به قلبم! صبور بودن!🙂 گرچه ما کجا و مومنین کجا 😭

من تموم امروز، دلم متوسل به حضرت صدیقه بود، راستش! حتی بین صوت هایی که گوش میدادم، اتفاقی دستم روی یه مداحی فاطمیه رفت، و دلم نیومد عوض‌ش کنم. گفتم رزقمه دیگه ♥️ اومدم کتاب بخونم، صفحه آخر جلسه اولش رسیدم به این صفحه... 😭😭😭 دلم نیومد تنها بخونم...😭💔

مامن آرامش ♡ #مسجد_محل‌مون 🌿

یه جمله هست خیلی قشنگ راجب اولیت زندگی آدم‌ها مینویسه : هیچکس سرش انقدر شلوغ نیست که زمان از دستش در برود و تو را از یاد ببرد! همه چیز برمی‌گردد به اولیت‌های ذهن آن آدم .. اگر کسی، به هر دلیلی، تو را از یاد برد فقط یک دلیل دارد : تو جزء اولیت‌هایش نیستی ..

|🌿 گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم |🌿 #سعدی رحمت‌الله

ما توی شهرک غالبا سگ داریم، حالا یا اختصاص دارند به کسی، یا سگ‌های ویلانی هستند که توی شهرک می‌چرخن. مدتی من و این سگ‌ها داستان‌های جذابی داریم‌🙂 امروز ماشین دم درب پارک کردم، و توی حال خودم بودم و مشغول پایین آوردن وسیله‌هام ، اومدم در عقب ماشین رو باز کنم، دیدم این سگ دقیقا ده قدمی‌م ایستاده و داره نگاه‌م می‌کنه. من در آن لحظه با یه جیغ خفه این شکلی بودم 😶😐🤭😲 و هیچ حرکت اضافه‌ای نتونستم انجام‌ بدم. سگ یکم نگاه کرد، فک کنم دلش سوخت، ده قدم رفت عقب‌تر، باز ایستاد نگاه‌م کرد. منم وسیله‌ها رو برداشتم، دویدم داخل ساختمان.🤫 و از پشت در ازش عکس گرفتم🤗 این‌ داستان : سگ‌باشخصیت 🐶 10:32 00.11.06

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

به هوای حرمش می‌گذرد ایامم کوه دردم که کند نام رضا آرامم

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃