eitaa logo
حاء‌نوشت
238 دنبال‌کننده
36 عکس
3 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مَبادا خیال‌کُنی که‌ تَنها و بی‌کَس شُده‌ای...! مَبادا خیال‌کُنی که حَواسم به تَک‌تَکِ خَم هایِ اُفتاده به اَبرویَت نیست...! مَبادا دائِماً تیره به تَن‌کُنی و به گُمانَت، آبیِ پیراهَنَت، تِکراری شُده باشَد بَرایَم...! مَبادا شِیطَنَت نَکُنی و فِکرکُنی ذوقَم بَرایِ دیوانه‌بازی هایَت، تَه کِشیده...! مَبادا قَهرهایِ‌ بی‌دَلیلِ دِلبَرانه‌یِ کودَکانه‌اَت را کِنار بُگذاری و حِسِّ بُزُرگ‌شُدَن بُکُنی...! مَبادا موی‌، سِپیدکُنی و حِسِّ رَفتن بِدَهی...! مَبادا زیرِ باران دَستَم را نَگیری و اَز نِگاهِ مَردُم بِتَرسی...! مَبادا اَز تاریکیِ رَفتنِ بَرق، نَتَرسی و مانَندِ طِفلَکی به آغوشَم پَناه نیاوَری...! مَبادا اینطورها که گُفتَم بُکُنی که به جانِ خودَت، جانَم دَر می‌رَوَد و نَعشَم رویِ دَستَت می‌مانَد...! طُ... فَقَط بیا اینجا...! بیا دَر بَرَم بِنشین که هَوَس کَرده‌اَم بَرایت بابونه دَم کُنَم. بیا که هَوَس کَرده‌اَم بِینِ دو اَبرویَت را بِبوسَم. بیا که هَوَس کَرده‌اَم تا طُلوع، بَرایَت هِزار‌و‌یِک‌شَب بِخوانَم. بیا جانِ دِلَم! بیا قَندِ فَریمانَم! بیا پاره‌یِ تَنَم! بیا جِگَرگوشه‌اَم! بیا اِی عُمرِ شیرینِ مَن!
آقایِ دلبر...! دلمان می‌خواهد، یک‌بار با حضور خودت، یک تولدِ واقعی برایَت بگیریم. کیکی بپزیم، به وسعت یک شهر! محتویاتِ درونَش، همان موردِعلاقه هایِ خودت باشد. راستی، ترجیحِ‌شما، کیک وانیلی پرموز و گردوست یا یک کیکِ شکلاتی؟ ترجیحَت برایِ گُل هایِ رویِ میز، نرگس است یا رُز و لاله؟ اصلاً، کادو چه دوست داری جانِ دلم؟! دیوانه ام که این‌ها را می‌گویم، نه؟! امّا خب، چه اشکالی دارد که تو باشی و ما و یک نیمه‌شعبان، که از خود قم تا جمکران، جشنِ تولدت را بگیریم و خوش بگذرانیم و از تهِ دل، بعد مدت‌ها، باهم بخندیم؟! گِلِه و غَم، در سالروزِ تولدت، مکروه است امّا؛ طُ که نیستی، همه‌چیز بدجوری بد است و سخت می‌گذرد و حوصله‌سربر شده است...! اینجا، حقیقتاً چیزی شبیه به عطرِ حضورِ شما کَم است. طُ، فقط بیا... قولِ انگشت کوچولو! پسر_دخترهایِ خوبی می‌شویم ... :) پی‌نوشت: سالروزِ تولدِ دلبرمان، مبارک باشد...! به امیدِ اینکه سالِ بعد، همین‌موقع، در کنارِ خودش، درحالِ آماده کردنِ کیکِ تولدی عظیم، در جمکران باشیم...!🎂🌸🌙✨
اشتباهِ من بود، اینگونه خوب پنداشتنِ طُ... سفیدیِ روحِ خودم، دیدگانم را پوشانده بود و تیرگی‌ات، به چشمم نیامد...!
اَوَلین روزِ مَدرِسه، تَهدیدِمان کَرد که اَگَر بِمیریم و زِنده شَویم، سِیل و طوفان رُخ بِدَهَد وَ جایِ آسمان و زَمین عَوَض شَوَد، نِمونه‌یِ گُلمُحَمَّدی پَنجشَنبه‌ها تَعطیل نِمی‌شَوَد...! نَه مُردیم، نَه زِنده شُدیم وَ نَه اَصلاً بارانی آمَد که سِیلی رُخ دَهَد اَما حالا؛ ماییم و تَعطیلیِ پِی‌دَرپیِ پَنجشَنبه ها...!😎🤞🏻