بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
🔴 مناظره قسمت اول:مناظره جالب فضال ابن حسن با ابوحنیفه
در عصر امام صادق«علیه السّلام» که مقارن با عصر ابوحنیفه (رئیس مذهب حنفی،م:150ه) بود، ابوحنیفه در یکی از مساجد شهر كوفه مشغول تدریس بود. یكی از شاگردان امام صادق«علیه السّلام»به نام «فضّال بن حسن» با یكی از دوستانش در حال عبور از آن محل بودند، متوجه شدند جمع کثیری در اطراف ابوحنیفه حلقه زدهاند، و او برای آنها درس میگوید، فضّال به دوست خود گفت: «به خدا قسم اینجا را ترک نمی کنم تا اینکه ابوحنیفه را سرافکنده نمایم»، آنگاه وارد مجلس ابو حنیفه شدند و در حلقۀ درسش قرار گرفتند و به ابو حنیفه و شاگردانش سلام نمود وآنها نیز جواب سلام وی را دادند.
فضّال بن حسن به ابوحنیفه گفت:رحمت خدا بر تو ای ابوحنیفه! من برادری دارم كه معتقد است بهترین مردم بعد از رسول خدا«صلی الله علیه وآله» علی بن ابی طالب«علیه السلام» است، ومن می گویم بهترین بعد از رسول خدا«صلی الله علیه وآله» ابوبکر و سپس عمر است، من هرچه برای او دلیل بر افضلیّت ابوبكر میآورم، تا او را به مذهب خودم جذب كنم دلائل مرا رد میكند، اكنون از شما استمداد میكنم، بفرمائید دلیل برتری ابوبكر و عمر بر علی«علیه السّلام» چیست، تا آن را به برادرم بگویم و او را قانع كنم.
ابوحنیفه مدتی سر خود را به زمین دوخت و سپس سر را بلند نموده و گفت: آيا اطلاع ندارى كه آن دو نفر در کنار پيامبر«صلى الله عليه و آله»قرار گرفته اند و با آن حضرت در يك مقام مدفونند، آیا دلیلی روشن تر ازاین بر فضیلت شیخین می خواهی؟ فضّال بن حسن در جواب گفت : شیخنا من این جواب را به برادرم گفتم اما او به من جواب داد: آن خانه (مكان دفن ) اگر ملك مخصوص پيامبر«صلى الله عليه و آله» بوده، پس آن دو نفر غاصب و ظالم هستند و نبايد در آنجا دفن بشوند، و اگر آن مكان مال آن دو نفر بوده و قبلا به پيامبر اكرم«صلی الله علیه وآله»هدیه داده اند، و بعد رجوع از این کارنموده اند کار زشتی را انجام داده اند .بنابراین، این امر دلالت بر فضیلت ندارد.
ابوحنيفه باز مدتی سر خود را به زمین انداخت و سپس گفت: این زمین مال آنها نبوده ،ولى بخاطر حق الارث دخترانشان«عایشه و حفصه» در آنجا مدفون گشته اند. فضال بن حسن در جواب ابو حنیفه گفت: من اين سخن را نیز به برادرم گفتم، ولی او در جواب من گفت: پیامبر«صلی الله علیه وآله» وفات نمودند در حالی که نه زن از خود بجای گذاشتند، و ارث زن از شوهر یک هشتم مال وی است یعنی این هشت نفر مجموعا یک هشتم از اموال پیامبر«صلی الله علیه وآله» را به ارث می برند که در صورت تقسیم ممکن است به هر زن یک وجب زمین هم نرسد حال چگونه این زمین حق الارث عایشه و حفصه است! شیخنا برادرم همچنین در جوابم گفت: گذشته از اين: چگونه عایشه و حفصه از آن حضرت ارث ببرند اما دختر آن حضرت از ارث محروم شود؟! در این هنگام که ابو حنیفه تازه متوجه هویت فضّال بن حسن شده بود فریاد زد:این شخص را از من دور کنید! به خدا قسم او شخصی رافضی و خبیث است! ( و برادر رافضی ندارد)
📚----منابع----📚
فصول المختاره شیخ مفید اعلی الله مقامه الشریف ج1ص74
احتجاج طبرسی ج2ص382
بحار ج47ص400
مستدرک الوسائل ج17ص201
#مناظره_شیعه_و_سنی
علی مع الحق...
https://eitaa.com/haqali
🔴 عدم اعتبار حدیث: «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء: بخشی از دینتان را از عایشه بگیرید.»
شاید شما هم در سخنرانیها و مکتوبات اهل سنّت شنیده و دیده باشید که آنان برای اثبات علمیت عایشه، به حدیث پیامبر(صلی الله علیه و اله) که فرمود: «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» استناد میکنند و فتاوای عایشه را بدین طریق، حجّت می شمرند. ترجمه این حدیث این میشود که نصف دین یا بخشی از دینتان را از عایشه بگیرید.
اما جالب اینجاست که این حدیث به تصریح خود علمای اهل سنّت، فاقد هر گونه سند است، چه برسد به اینکه دارای سند صحیح باشد. حال در اینجا بیان برخی از علما را مرور می کنیم:
«مبارکفوری» اظهار نظر و اعتراف چند تن از علمای بزرگ اهل سنّت را درباره این حدیث آورده و چنین مینویسد:
1. «ابن حجر عسقلانی» معتقد است این حدیث سند نداشته و در هیچ یک از کتب حدیثی معتبر نقل نشده است. تنها ابن اثیر جزری در کتاب «النّهایة» خود این حدیث را بدون ذکر راویان آن آورده است.
2. «سخاوی» در اظهار نظر خود درباره حدیث یاد شده می نویسد: این حدیث را دیلمی در کتاب: «فردوس الاخبار» خود، بدون ذکر سند آورده است. به علاوه اینکه مطابق نقل دیلمی، لفظ حدیث با آنچه بر زبانهاست، متفاوت است؛ زیرا دیلمی حدیث را اینگونه نقل کرده است: «خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء» یعنی: یک سوم دینتان را از خانه عایشه بگیرید.
3. «سیوطی» نیز درباره حدیث مذکور می نویسد: این حدیث را (در منابع معتبر یا حدیثی) نیافتم.[1]
4. «ابن کثیر دمشقی» در اظهار نظر خود در مورد حدیث مورد گفتگو چنین می نویسد: اما حدیث: «خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء» که بسیاری از فقها و علمای اصول بر زبان میآوردند، پایهای ندارد و در هیچ یک ازمنابع معتبر اسلامی نقل نشده است و من از استادمان «مزّی» درباره این حدیث پرسیدم که او در جواب گفت: اصل و اساسی ندارد.[2]
—--📚منابع📚---
[1] مبارکفوری در تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، ج10 ص354، کتاب المناقب، باب فضل عائشة شرح حدیث 3892
[2] ابن کثیر در البدایة و النّهایة ج8 ص96، حوادث سال 58 ه.ق، شرح حال عایشه
#نقد_حدیث_خذو_شطر_دینکم_عن_الحمیراء
https://eitaa.com/haqali
🔴 تردید خلیفه دومِ اهل سنت در نبوّت پیامبر اکرم در روز صلح حدیبیه (قسمت اوّل)
اهل سنت، روایات شک عمر بن خطاب به نبوت در روز صلح حدیبیه را در کتابهای متعدّد نقل نمودهاند. نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و اله) در این روز، پیمان صلحی را با مشرکین بستند ولی عُمَر نسبت به این اقدام آن حضرت اعتراض کرد و به گفته خودش در نبوت ایشان به طور جدی دچار تردید شد. چند روایت درباره این موضوع را از نظر گذرانده و نکاتش را بازگو میکنیم.
♦️روایت صنعانی در «المصنّف»
...پس عمربن خطاب گفت: قسم به خدا! از زمانى كه اسلام آوردهام، جز امروز (در نبوت رسول خدا) شك نكردهام. سپس نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر تو به حق، پیامبر خدا نيستى؟! پيامبر فرمودند: بله هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند؟ پيامبر فرمودند: بله چنين است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دينمان نشان دهيم؟ پيامبر فرمودند: من پيامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپيچى نخواهم كرد و او ياور من است. عمر گفت: مگر نگفتى كه وارد خانه كعبه شده و طواف خواهيم كرد؟ پيامبر فرمودند: آيا من گفتم كه همين امسال اين كار را خواهيم كرد؟ عمر گفت: نه، پيامبر فرمودند: تو وارد مكه مىشوى و طواف خواهى كرد. عمر میگوید: پس نزد ابوبکر آمدم و گفتم: ای ابوبکر! مگر این (مرد) به حق، پیامبر خدا نیست؟ گفت: بله. گفتم: مگر ما بر حق نیستیم و دشمنمان بر باطل نیست؟ گفت: بله. گفتم: پس چرا در دینمان ذلّت میپذیریم؟ گفت: ای مرد! او رسول خداست و پروردگارش را معصیت نمیکند و پروردگار، یاریگر اوست، پس به رکاب شترش چنگ بزن تا از دنیا بروی (کنایه از پیروی از دستورات ایشان) به خدا قسم که او بر حق است. گفتم: آیا به ما نگفت که نزد خانه خدا میرویم و آن را طواف میکنیم؟ گفت: آیا به تو گفت که امسال این اتّفاق میفتد؟ گفت: نه. گفت: پس تو میروی و آن را طواف میکنی. پس اعمالی را برای این (حرفهایی که درباره نبوت حضرت زدم) انجام دادم. (1)
🔸نکات
1. این روایت را ابن حبّان (2) طبرانی (3) ابن عساکر (4) و بیهقی (5) هم نقل کردهاند. ثعلبی پس از نقل روایت از قول عمر مینویسد: پس من همیشه روزه میگرفتم و صدقه میدادم و نماز میخواندم و (بنده) آزاد میکردم به خاطر کاری که آن روز انجام دادم و از ترس کلامی که بر زبان آوردم. (6)
2. عمر، با سؤالات و اعتراضات مکرر نسبت به نبوت رسول اکرم، اظهار تردید کرده و آن حضرت را آزار داده است. نکته تاسف بار این است که از صحبتهای ایشان قانع نشده و به سراغ ابوبکر میرود و همان سؤالات را تکرار میکند! تردید و اعمال او در این روز حتی در نظر خودش آنقدر قبیح بود که برای جبرانش پیوسته اعمال مستحبی انجام میداد.
♦️روایت واقدی در (المغازی)
عمر به رسول خدا گفت: ای رسول خدا! آیا ما مسلمان نیستیم؟ رسول خدا فرمودند: بله. عمر گفت: پس چرا باید در دینمان ذلّت نشان بدهیم؟ پس رسول خدا (صلی الله علیه و اله) فرمودند: من بنده خدا هستم و با دستورش مخالفت نمیکنم و او مرا هرگز ضایع و تباه نمیکند. پس عمر به سمت ابوبکر رفت و گفت: ای ابوبکر! آیا ما مسلمان نیستیم؟ گفت: بله. گفت: پس چرا باید در دینمان ذلت نشان بدهیم؟ پس ابوبکر گفت: رکاب شترش را بچسب! به تحقیق که من شهادت میدهم که او رسول خدا است و حق، چیزی است که به آن دستور داده و ما هرگز با دستور خدا مخالفت نمیکنیم و خداوند هرگز او را تباه نمیسازد. پس، داستان صلح در نظر عمر، بزرگ آمد و همچنان، همان سخن را به رسول خدا (صلی الله علیه و اله) برمیگرداند و میگفت: چرا باید در دینمان ذلت بپذیریم؟ و رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نیز در جواب میفرمودند: من رسول خدا هستم و خدا مرا هرگز تباه نمیکند. راوی گوید: باز عمر، همان سخن را به ایشان برمیگرداند.
راوی گوید: ابوعبیده جرّاح میگفت: ای پسر خطاب! آیا نمیشنوی رسول خدا چه میگوید؟ به خدا از شیطان پناه ببر و نظر خود را متّهم کن. عمر میگوید: پس من از روی حیا همواره از شیطان رجیم به خدا پناه میبردم، پس، هرگز به من چیزی [شکی] مانند آن روز نرسید و من همواره روزه میگرفتم و صدقه میدادم از کاری که کردم، از ترس حرفی که آن روز به زبان آوردم. پس ابن عبّاس همواره میگفت: عمر در ایام خلافتش با ذکر داستان صلح گفت: شک کردم شک کردنی که از زمانی که اسلام آوردم مثل آن روز شک نکرده بودم! و اگر در آن روز كسانى را پيدا مىكردم كه از من پيروى كنند و به دلخواه از اين معاهده خارج شوند، من نيز خارج مىشدم.
ابوسعید خُدری میگوید: روزی نزد عمر بن خطاب نشستم، پس داستان را نقل کرد و گفت:... قسم به خدا چنان شك كرده بودم كه با خودم مىگفتم: اگر صد نفر با من همنظر بودند، هرگز اين معاهده را نمىپذيرفتم. (7)
#تردید_عمر_بن_خطاب_در_نبوت_رسول_خدا
#آزار_پیامبر_توسط_عمر
https://eitaa.com/haqali
🔴 تردید خلیفه دومِ اهل سنت در نبوّت پیامبر اکرم در روز صلح حدیبیه (قسمت دوم)
🔸نکات روایت واقدی
1. در این روایت عمر میگوید: هیچ زمانی مانند آن روز در نبوّت نبی اکرم (صلی الله علیه و اله) شک نکردم. جمله یادشده به این معنی است که عمر در طول زمانی که مسلمان بوده بارها به نبوّت آن حضرت شک کرده ولی این بار در صلح حدیبیه شک و تردیدش از دفعات قبلی شدیدتر بوده است!
2. عمر در کمال بی حرمتی در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و اله) پشت سر هم جواب ایشان را میداده تا جایی که صدای دیگران درمیآید و سعی میکنند او را ساکت کنند.
3. مطابق روایت، اگر عمر، یارانی هم نظر خود پیدا میکرد بر خلاف دستور خدا و رسولش عمل مینمود و از پیمان نامه، خارج میگردید! کسی که چنین روحیهای دارد درباره دیگر دستورات رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) چه میکند؟
♦️روایت بخاری و مسلم در صحیحین
بخاری و مسلم، اگر چه داستان را نقل کردهاند ولی اعتراف عمر نسبت به تردید خود را نیاوردهاند. بخاری امّا جمله عمر را نقل میکند که به پیامبر (صلی الله علیه و اله) گفت: «أَلَسْتَ نَبِیَّ اللَّهِ حَقًّا: آیا تو به حق، پیامبر خدا نیستی؟!»(8) جمله مذکور، دلالت آشکار بر تردید او بر نبوت دارد، هچنانکه خود در روایات دیگر به این امر اعتراف نموده است.
بخاری و مسلم، نکته دیگری را به روایت اضافه میکنند و آن اینکه وقتی عمر از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) پاسخ شنید که: «من قطعا رسول خدا هستم و خداوند هرگز مرا تباه نمیسازد» با غیظ و غضب بازگشت و صبر نکرد تا اینکه ابوبکر آمد. (9) روایت آن دو را بعضی دیگر از عالمان اهل سنت نیز در کتابهای خویش ثبت کردهاند. (10)
♦️نتیجه
جریان شک عمر به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و اله) در بسیاری از کتابهای متقدم و معتبر اهل سنت آمده است. عمر در جریان صلح حدیبیه به نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و اله) به شدت شک کرده و به بارها به تردیدش اعتراف کرده است. خود او متوجه خطای بزرگش شده و سعی می کرده با انجام مستحبات، آن را جبران کند. از بعضی از روایات استفاده میشود که او بارها در نبوت نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه و اله) شک کرده ولی تردیدش در جریان صلح حدیبیه از همیشه شدیدتر بوده است. عمر در عین حال از پاسخهای آن حضرت قانع نشده و چندین دفعه از ایشان از حکمت صلح پرسش نموده و در نهایت با عصبانیت به نزد ابوبکر رفته و همچنان به سؤالات خود ادامه داده است و ابوبکر نیز عمر را نصیحت کرده است. او اعتراف کرده که اگر یارانی پیدا میکرد از صلحنامه خارج میشد! همه اینها در حالی است که در آن شرایط، رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نیازمند حامی بود نه اینکه کسی بیاید و در ملأ عام نسبت به صلحنامه -که در آینده منشأ تبلیغ بیشتر اسلام و برکات زیادی گردید- و بدتر از آن، اصل نبوّت حضرت تردید کند و به نوعی اعتراض به ایشان و تردید در رسالت را عادی سازی کند. از طرف دیگر، اعتراض به رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و اله) و عصبانیشدن از فرمایشات آن جناب در محضر ایشان، بی تردید، آزاررساندن به پیامبر رحمت (صلی الله علیه و اله) است. نکته آخر اینکه ابوبکر هر چند در این روایت، عمر را نصیحت میکند ولی خودش نیز تسلیم امر خدا نبود و در نپذیرفتن ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دشمنی با خاندان رسالت و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ماجراهای دیگر، باطنش را نشان داد.
#تردید_عمر_بن_خطاب_در_نبوت
#آزار_پیامبر_توسط_عمر
📚منابع
1. المصنّف، ج5، ص340-339.
2. صحیح ابن حبّان، ج11، ص224.
3. المعجم الکبیر، ج20، ص14.
4. تاریخ مدینة دمشق، ج57، ص229.
5. دلائل النبوة، ج4، ص106.
6. الکشف و البیان، ج9، ص60.
7. المغازی، ج1، ص607-606.
8.صحیح بخاری، ج3، ص182.
9. همان، ج6، ص46-45 و ج4، ص70؛ صحیح مسلم، ج5، ص175.
10. مسند احمد، ج3، ص486؛ مسند ابییعلی، ج1، ص365؛ السّننالکبری، ج9، ص222.
https://eitaa.com/haqali
🔴 مروری بر روایات: «بُنِیَ الاِسلام علی خَمس: اسلام بر پنچ چیز استوار است»
روایاتی از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) صادر شده که از بناشدن و استواری دین اسلام بر پنج امر صحبت میکند: 1. نماز 2. زکات 3. روزه 4. حج 5. ولایت. احادیث مذکور تأکید میکند که مردم به هیچ مانند ولایت فراخوانده نشدهاند. در ادامه چند حدیث در این موضوع را مرور میکنیم.
1. امام باقر (علیه السلام) میفرماید:
بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هَذِهِ يَعْنِي الْوَلَايَة.(1)
ترجمه:
اسلام بر پنج چیز استوار است: نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و به چیزی مانند ولایت تأکید و فریاد نشده است و مردم چهار تا را گرفتند و این را رها کردند یعنی ولایت را.
2. امام باقر (علیه السلام) میفرمایند:
بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ يَوْمَ الْغَدِير (2)
ترجمه:
اسلام بر پنج چیز استوار است: نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و به چیزی مانند ولایت در روز غدیر تأکید و فریاد نشده است.
3. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ علیهم السلام (3)
ترجمه:
اسلام بر پنج ستون پایهگذاری شده است: نماز و زکات و روزه و حج و ولایت امیرالمؤمنین و امامان از فرزندان ایشان (علیهم السلام).
4. امام باقر (علیه السلام) میفرمایند:
بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ صَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْوَلَايَةِ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَجُعِلَ فِي أَرْبَعٍ مِنْهَا رُخْصَةٌ وَ لَمْ يُجْعَلْ فِي الْوَلَايَةِ رُخْصَةٌ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ لَمْ يَكُنْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مَالٌ فَلَيْسَ عَلَيْهِ حَجٌّ وَ مَنْ كَانَ مَرِيضاً صَلَّى قَاعِداً وَ أَفْطَرَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ الْوَلَايَةُ صَحِيحاً كَانَ أَوْ مَرِيضاً أَوْ ذَا مَالٍ أَوْ لَا مَالَ لَهُ فَهِيَ لَازِمَةٌ وَاجِبَة (4)
ترجمه:
اسلام بر پنج امر، بنا شده است: برپاداشتن نماز و پرداخت زکات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان و ولایت ما اهل بیت. پس در چهار تا از آنها اجازه [انجامندادن یا کامل انجامندادن] داده شده و در ولایت اجازه داده نشده است. کسی که مال ندارد، زکات بر او واجب نیست و کسی که مال ندارد، حج بر او واجب نیست و کسی که بیمار است، نشسته نماز میخواند و ماه رمضان را افطار میکند و ولایت [بر مسلمان] چه سالم باشد چه بیمار چه مال داشته باشد چه نداشته باشد، لازم و واجب است.
روایت «استواری اسلام بر پنج چیز» در روایات و منابع دیگر هم آمده است. (5)
نتیجه
بنابراین، گردننهادت ولایت امیرالمؤمنین و سایر امامان (علیهم السلام) که در روز غدیر و دیگر مواطن و احادیث توسط رسول خدا (صلی الله علیه و اله) اعلام شد بر همه واجب و لازم و بلکه، مهمتریم رکن از پنج رکن دین اسلام در احادیث مورد بحث است و به هیچ عنوان به کسی اجازه داده نشده ولایت را نپذیرد.
📚منابع
1. الکافی، ج2، ص18، ح3، باب دعائم الاسلام، چاپ الاسلامیه.
2. همان، ص21، ح8.
3. الأمالی (صدوق) ص268، ح14.
4. الخصال، ج1، ص278-277، ح21، باب الدعائم التي بني عليها الإسلام خمس.
5. ر.ک: الکافی، ج2، ص24-18؛ المحاسن، ج1، ص286، ح430-428، ص287، ح431، ص288، ح433، ص290، ح437؛ الأمالی (طوسی) ص124، ح192، ص517، ح1134 از امام رضا (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) که حدیث سلسلة الذهب است.
#بنی_الاسلام_علی_خمس
#اسلام_بر_پنج_چیز_استوار_است
#ولایت
#ولایت_اهل_بیت (علیهم السلام)
#ولایت_امیر_المؤمنین (علیه السلام)
#غدیر_خم
https://eitaa.com/haqali