eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
دانش آموز سال سوم دبیرستان بود که همچون برادران خود داوطلبانه لباس رزم بر تن کرد و عازم جبهه شد .در یکی از نامه های وی چنین آمده است :«لباس رزم بر تن کردیم و به آن عشق و آرزویی که ما را نزدیک به جنون می کرد ، با یک دنیا عشقی که داشتیم وارد لباس شدیم ، چه عشقی ؟ عشقی که خیلی از بسیجیان را در زیر بستر زمین بیارامید ، عشقی که موجب شد جواد به دنبال محسن حرکت کند ، عشقی که محسن را وادار به ماندن در جبهه کرد ، عشقی که سالها جواد را در بر داشت و همواره در صدد در بر گرفتن او بود. ولی عشق آنان خیلی والاتر و بالاتر از عشق من بود .عشق آنان واقعی و ذاتی و درونی و حقیقی بود .» علی اصغر در حالیکه 16 سال بیشتر نداشت ، 29 فروردین ماه 1367 در عمیلات فتح فاو به آرزوی دیرینه اش رسید و به فیض شهادت نائل گشت . ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
متن وصیتنامه شهید جواد بارفروش : بسم الله الرحمن الرحیم با درود و سلام به یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و نایب بر حقش حضرت روح الله و با دورد به روان پاک شهدای راه حق و حقیقت که در جوار حق خوابیده اند و با درود و سلام به رزمندگان سلحشور جبهه های نبرد حق علیه باطل که با نثار خونشان درخت اسلام را آبیاری می کنند و حماسه می آفرینند. خدمت پدر و مادر عزیز و بزرگوارم سلام عرض می کنم. پس از ابلاغ سلام سلامتی شما را از درگاه ایزد متعال خواهانم. باری عرض می شود که می خواستم چند کلمه ای برایتان به عنوان وصیت نامه بنویسم که پدر و مادر عزیز قدر خود و انقلاب و امام عزیز را بدانید، گوش به فرمان امام و نمایندگان محترمش باشید. سلسله مراتب را رعایت کنید، مبادا در شهرها عده ای با عنوان کردن بعضی از مطالب به نمایندگان امام ضربه بزنند اگر اینان موفق شوند کم کم همان مطالب را برای خود امام زمان(عج) و پیغمبر(ص) و خدا مطرح می کنند. پس بیش از این مطالبی اضافه نکنم چون امام خود همانند درخت تنومندی است که نمایندگانش شاخ و برگ این درختند. مبادا این شاخ و برگ را جدا کنند. از همه مردم می خواهم که انقلاب را یاری کنند، کمبودها و یا بعضی مسائل دیگر در روحیه شان اثر نکند، دنیا محل گذر است همه باید بمیریم و معتقدیم که صراط دیگری هست. مبادا در آن دنیا نتوانیم جواب خون شهیدان را بدهیم، مبادا در آن دنیا در نزد امام عزیزمان شرمنده باشیم. پس ای ملت غیور محکم و استوار باشید، با سختی ها دست و پنجه نرم کنید. در همه حال خدا را شاهد و ناظر بر اعمال خود بدانید که اگر چنین شویم خداوند ما را بیش از این یاری می کند. مقدار زمینی که دارم کلا تمام اموالم را به پدر و مادرم می بخشم و اختیار آن را به پدر بزرگوارم واگذار می کنم. یک ماه روزه و یکسال و نیم نماز برایم بگیرید. از همه فامیل برایم حلالیت بطلبید. از کلیه رفقای مسجدی، بنیادی و بچه های محل حلالیت بطلبید و از حضرت آیت اله یثربی برایم حلالیت بطلبید و از ایشان می خواهم که مرا حلال نموده و در نماز جمعه از مردم برایم حلالیت بطلبید. لباس های نظامی را که از دوره سربازی و بسیج دارم به جبهه بدهید. دفاتری که دارم مروری کنید اگر مطالبی نوشته ام در صورت لزوم انجام دهید. خداوند همه ما را به راه راست هدایت نموده و عاقبت به خیر گرداند. به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر وآزادی اسرا و باز شدن راه کربلای حسینی و شفای معلولین و مجروحین و خداوند به امام عزیزمان انشااله سلامتی عنایت فرماید. ضمنا دو عدد قرآن نذر کرده بودم بخوانم که یکی از آنها را خوانده ام و یکی دیگر را تا سوره سجده خوانده ام ولی اگر ممکن باشد دو عدد قرآن دوباره خوانده شود. در خاتمه برای شما پدر ومادر و خواهران و برادران واقوام از خداوند آرزوی موفقیت، سلامت می کنم. انشااله مرا عفو نمایید
محمدرضا بارفروش (فزت و رب الکعبه) به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و یاری دهنده مستضعفان و نابودکننده مستکبران و با درود و سلام خدمت آقا امام زمان و نایب برحقش امام خمینی . باری پدر و مادر گرامیم به این جهت که باید همه ما روزی از این دار فانی رخت بربندیم تصمیم گرفتم وصیتنامه ای از خود به یادگار بگذارم .اولا نمی دانم الان که پیمانه عمر من پر شده و وصیتنامه مرا می خوانید چه حادثه ای باعث شده که این دنیای فانی را وداع گفته و شما را ترک کنم .ایا در حال جنگ –منافقان –بمباران –و یا خدانکرده به وسیله مرگ طبیعی دفترچه عمر من بسته شده ؟ گذشت خصلت پاک بندگان خوب خداست از مادر ،پدر ،برادران ،خواهران ،اقوام ،دوستان و آشنایان می خواهم مرا حلال کنند و از خطاهای من از جمله بد اخلاقی های من گذشت کنند .الان که در حال وصیت نامه نوشتن هستم گریانم و صحبتی دارم با برادران همیشه به یادم محسن و جواد بارفروش .کلام من با آنها این است که حتما وقتی وصیتنامه می نوشته اید خوشحال بوده اید ولی من گریانم .از یک طرف به سعادتی که نصیب شما شده غبطه می خورم و از یک طرف به یاد دردها و رنجهای عزیزترین کسانم (والدینم) می گریم .محسن و جواد گرامیم برادارن همیشه به یادم به خاطر دارم در دوران مجروحیتم شما همچون دو بال یک کبوتر از من جدا نشدید و همیشه در یاری و کمک و فداکاریم کوشیدید حال که دیگر شما را زیارت نمی کنم فقط از این ناراحتم که برادران دلسوز ،مهربان ،فداکاری را از دست دادهام .ناراحتم که چه زود داغ دو نور چشم خود را دیده ام و از طرفی دیگر در این فکرم که آیا سعادتی که نصیب شما شده شامل من حقیر هم خواهد شد چون به این مهم واقفم که شهادت هدیه ایست از جانب خدای تبارک و تعالی برای کسانی که لایق هستند . مادر و پدر عزیزم : اعتراف می کنم که فرزند شایسته ای برایتان نبوده ام خیلی شما را زحمت داده ام مدت مدیدی برای مجروح بودنم زحمت کشیده ای و خون دل خورده اید و من نتوانستم حتی کاهی در مقابل کوهی از زحمت های شما را جبران کنم و لااقل قدمی برای شما برداشته باشم .امیدوارم به واسطه یک جمله و آن اینکه مرا عفو کنید از سر تقصیراتم بگذرید و برایم حلالیت بطلبید .برایم دعا کنید که مرگم در راه خدا باشد تا از آتش قهر الهی در امان باشم امید داشته ام و همیشه از خداوند خواسته ام شما را راضی نگهدارم و شما از من راضی باشید همیشه از خداوند خواسته ام همچون دیگر مسلمانان آزاده به زیارت سرور آزادگان جهان ابا عبداله (ع)مشرف شوم . از شما مادر و پدر و برادران و خواهران عزیز و گرامیم می خواهم در دعاها به یاد من باشید و برایم گریه کنید .کنار قبر شش گوشه حسین بن علی (ع) برایم دعا کنید .ان شاءاله و از آقا امام زمان در جمکران برایم طلب آمرزش کنید ان شاءاله راه کربلا باز می شود و شما خانواده گرامیم به زیارت آقا امام حسین (ع) می روید در حرم آن جناب نماز را به پای می دارید و حقیر را از دعا فراموش نمی کنید .یکی دو بار مجروح شدن در راه خدا اگر مورد قبول لطف و کرم حضرت حق قرار گیرد در مقابل این همه گناه و معصیت که در زندگی اشخاص نقشی برای پایمال کردن ثوابهای احتمالی بازی می کند هیچ می تواند باشد فقط امید داشتن به ترحم خود خدا می تواند میسر واقع شود وقتی امام اول شیعیان علی بن ابی طالب با آن مقام و عظمت که نزد معبودخود دارا می باشد با دست و پای لرزان و چشم گریان از خداوند تبارک و تعالی مغفرت می کند من می توانم چه امیدی به اعمال و گذشته خود داشته باشم .بعد از کرم حضرت حق چشم امیدم به دعاهای شما پدر و مادر عزیزم می باشد که از خدای منان برایم آمرزش بخواهید .دعای پدر و مادر در هر زمان و مکان اگر با خلوص نیت باشد مورد قبول خداوند قرار می گیرد امیدوارم به واسطه اشکهای دوستدارانم خداوند رحمان و رحیم از سر تقصیراتم بگذرد و مرا در زمره یاران امام همچون برادرانم محسن و جواد قرار دهد ان شاءالله . مادر و پدر گرامیم : ان شاءالله سفارش فرزند کوچکتان را به برادرانش بکنید تا در آن دنیا محسن و جواد شهید به واسطه سفارش پدر و مادرشان به یاری برادر کوچکشان بیایند . والدین برگوارم : من بارها از شما شنیده ام و به وضوح دیده ام که افتخار می کنید بچه هایتان در راه خدا شهید شوند و من از خداوند قادر و متعال خواستارم صبری به شما عطا کند تا از دست دادن یکی دیگر از پاره های تنتان را تحمل کنید و به رضای خداوند رضا باشید ان شاءالله . ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم دنیا اگر از یزید لبریز شود ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
متن وصیتنامه شهید محسن بارفروش : بسم رب الشهداء والصالحین ولا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون. کسی را که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید بلکه او زنده جاوید است ولیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت. به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام به پیشگاه یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و نایب بر حقش بیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی و درود به روان تابناک شهدای به خون خفته از صدر اسلام تاکنون به ویژه شهدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و سلام بر رزمندگان جان بر کف جبهه های نور علیه ظلمت که با نثار خونشان درخت اسلام را آبیاری می کنند. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی از سر تقصیرات ما بگذرد. انشاالله که پدر ومادر عزیز و کلیه خانواده و فامیل از من قلبا راضی باشند و هر کس خبر شهادت من را می شنود قلبا باید از من راضی بشود انشاالله. و سفارشی که دارم امام امت و امید مستضعفان جهان را یاری کنید و امام عزیز این خورشید همیشه تابناک را تنها نگذارید انشاالله فردای قیامت از ما شفاعت کند تا خدا از گناهانمان بگذرد. به امید پیروزی رزمندگان اسلام و به امید بازگشایی راه کربلا و قدس عزیز و تمامی مسلمانان و مستضعفان ایران و جهان. در پایان محل دفن هرکجا که پدر و مادر بخواهند. از آنها می خواهم مرا حلال کنند و از هرکس که خبر شهادت من را می فهمد رضایت من را بگیرند چونکه انسان جایز الخطاست و غیبت و دروغ نگویید و از برادران و خواهران گرامیم هم همان طور. به امید آنکه همگی از من رضایت داشته باشند و این مقدار پول ناقابلی که دارم در اختیار پدر و مادرم و یک ماه در جبهه روزه خورده ام و حدود یک ماه نماز قضایی انشاالله که برایم بگیرید.
خانم بارفروش؛ تصورم را از یک مادر شهید به هم زد نویسنده کتاب «عزیز خانوم» با اشاره به روحیه بالا و نشاط راوی کتابش عنوان کرد: دفعۀ اول با این پس­زمی‌نه، سراغ خانم بارفروش رفته بودم که ایشان یک مادرِ چهار شهید است و مطمئنا با توجه به سن بالا شاید با یک خانمی‌ رو به رو می‌شوم که خیلی شکسته است و وقتی سر صحبت را باز کنم شروع می‌کند به ناله کردن از روزگار و از این قبیل صحبت­ها، ولی خانم بارفروش تصورات ما را برهم زد. اصلاً اهل گله و شکایت نیست و تمام مدتی که برای کتاب مصاحبه داشتیم، حتی زمانی که شهادت بچه­‌ها را روایت می‌­کرد و مخصوصاً علی‌­اصغر که بعد از مدتی پیکر شهیدش که چیزی از آن باقی نمانده بود، ندیدم که خانم بارفروش حتی یک قطره اشک بریزند. اصلاً اینطور نبود و خیلی برای خودم جالب بود که خانم بارفروش انتهای همۀ ماجراهایی که تعریف می‌­کردند یک حرف جالبی می‌­زدند که خدا من را برای روزهای سخت آفریده و امتحان­های سخت را برای من گذاشته است. این که به این قضیه باور داشته­اند که همۀ اینها امتحان است، برای خودم نکته­ی مهمی‌ بود. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فاطمه جعفری در پاسخ به سوالی درباره نوع روایت کتاب توضیح داد:­ خانم کبری حسین­زاده، راوی کتاب در شهر کاشان به خانم بارفروش معروف هستند. یعنی ایشان را به خانم بارفروش می‌­شناسند و کسانی که با ایشان در ارتباط هستند، می‌­دانند که خانم بارفروش روحیۀ خیلی بالایی دارد. حالا اگر شما تصور بکنید که یک مادری با وجود علاقۀ زیادی که به بچه­هایش داشته، چهارتا از فرزندانش را از دست بدهد البته جدا از مقام شهادت، از دست دادن حتی یک فرزند هم کافی‌ است که زندگی یک زن فلج بشود، چه برسد به چهار فرزند. با توجه به شناختی که ما از خانم بارفروش داشتیم باعث شد در این کتاب، بیشتر به شخصیت خودشان بپردازیم. یعنی سعی کردیم که در این کتاب جدا از بحث مادر شهید بودن، خانم بارفروش را به عنوان یک مادر موفق، معرفی و درباره‌شان صحبت کنیم. تصمی‌م گرفتیم خانم بارفروش، خودش راوی خودش بشود ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ابراهیم پاسخ داد: دولت گزارش کتبی می خواهد یا شفاهی؟ دوباره فریاد زد از تو می پرسم کجا بودی؟ چرا دیر کردی؟ متوجه شدم شرایط سخت است، گفت یکی از دوستانم مشکلی داشت و برای حل آن رفتیم و کمی وقت گذاشتیم تا اینکه پدر فرد ما را قانع کرد. :گفت کار را تا آخر روز انجام بده اینطوری دیر نکن دیگه میفهمی؟ او به شوخی پاسخ داد شنیدم و اطاعت ،میکنم اعلیحضرت سلطان مادرم بیرون رفت تا برای او غذا درست کند، ابراهیم او را نگذاشت و به او سوگند داد که این کار را نکند زیرا خودش آن را آماده می.کند داشتم این را می دیدم و آتشفشانی درونم نزدیک بود منفجر شود پس باید به او بگویم که نامه را خواندم و موضوع را برایش توضیح بدهم، درست نیست در این مورد سکوت کنم ممکن است ناراحت شود و برود ضرری نداره ولی باید بهش بگم مادرم به اتاقش رفت تا بخوابد و او رفت بیرون تا برای خودش شام درست کند و بعد برگشت تا کنار من بخورد.با هم در یک اتاق می.خوابیدیم او نشست تا غذایش را بخورد مطمئن شدم که کسی نمیشنود به او نزدیک شدم و دهانم را به گوشش نزدیک کردم و به او گفتم امیدوارم مرا ببخشی چون نمونه کارهایت از دستم افتاد. وقتی کاغذهای پراکنده را جمع کردم، گزارشی را دیدم که درباره حسن نوشته شده بود، دست از غذا کشید و لقمه ای که در گلویش بود نزدیک بود او را خفه کند و بکشد، گفت: چی؟ گفتم: نگران نباش من احمد هستم و تو مرا می شناسی و راز تو در چاهی است، گفتم من نتوانستم در برابر کنجکاوی مقاومت کنم بنابراین مقاله را خواندم. گیج به نظر میرسید و دیگر نمیتوانست عمل کند این سخت ترین موقعیتی بود که ابراهیم را در آن دیدم. در ادامه گفتم: فکر کن هیچکس آن را نخوانده و ندیده پاسخی نداد و چیزی نگفت. سریع غذاش را تمام کرد و بعد خوابیدیم. فردای آن روز دیدم که ترجیح میدهد منتظر بماند تا من را تا دانشگاه همراهی کند بنابراین به سمت دانشگاه رفتیم. در بین راه با هم در آغاز گفت و گو به من گفت گوش کن احمد مطمئنم که این را به کسی نمی گویی. اما بدان که موضوع حسن مرا نگران کرده است و تعدادی از همکارانم را به خدمت گرفتم تا او را زیر نظر بگیرند تا بدانم چه کار می کند. فهمیدم که میخواهد خاکستر به چشمانم بریزد تا حقیقت را در مورد تهیه کننده گزارش از من پنهان کند نگاه کردم نـگاه عمیقی به او انداختم و :گفتم ابراهیم این را روی یکی دیگه پخش کن ! گزارش کار هیچ بچه یا دوستی نیست. این کار کسانی است که میدانند چیکار میکنند و اطلاعات موجود در آن اطلاعاتی هست که هیچکس بهش نمیرسه این اطلاعات تخصصی مردم است، اما این چیزی نیست که به من مربوط شود... چه ربطی به من دارد؟ با حسن چه خواهی کرد؟ آهی عمیق کشید و گفت به خدای متعال سوگند او را میکشم و مردم را از شر او می رهانم و اولین کسی هستم که او را میکشم اما هر چیزی در زمان خودش زیباست. ابراهیم با مادرم پولی را که از کار ساختمانی به دست میآورد پس انداز میکرد و در آن روز وقتی از دانشگاه برگشت نزد مادرم رفت و از آن پس انداز هزار و پانصد دینار طلب کرد. او گفت میخواهد موتری بخرد که به او کمک کند در جابجایی و حمل و نقل وسایل کار و در زمان بین کار و مطالعه او صرفه جویی کند من میدانستم که او برای پایان دادن 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ به برادرش حسن شروع به برنامه ریزی عمیق کرده است مادرم پول را به او داد و به او گفت که حدود هزار و پانصد دیگر باقی مانده است. یک نوع موتر بسیار معروف در این بخش و پرکاربرد است خریداری کرد همگی خودروهای فرسوده بود و کمتر از قدیمی بیش از ده ساله .نبودند اما طبق استانداردهای کمپ موتر وی چیزی مجلل بود محمد آپارتمانی را که به همراه گروهی از دانشجویان در شهر Birzeit اجاره کرده بودند به سمت دانشگاه ترک کرد و وارد دانشگاه شد و بلافاصله متوجه میشود که اوضاع متشنج و غیر طبیعی است. دانش آموزان دختر و پسر طبق معمول خود را برای درگیری با سربازان اشغالگر آماده می کنند. انبوهی از سنگ ها را در گوشه های مختلف می آورند و پرده ها را آماده می کنند و منحیث سنگرها می گذارند. سپس تظاهرات گسترده ای بیرون دانشگاه برگزار شد، شعارهایی علیه اشغال و شهرک سازی و شعار برای فلسطین سر دادند،دیری نگذشت که گشت های اشغالگر آمدند و درگیری شروع شد سربازان پشت ماشین هایشان پنهان شدند. و دانش آموزان عقب نشینی کردند تا پشت دیوارهای سنگی پناه بگیرند. سنگ بر سر سربازان بارید و شروع به شلیک آتش و گاز بالای دانش آموزان کردند همه نیروهای دانش آموز در این مراسم شرکت میکردند در چنین رویدادهایی که همه نیروهای دانشجویی شرکت می کنند درگیری شدیدتر و خشن تر می شود، زیرا روحیه ،رقابت آمادگی دانش آموزان دختر و پسر را برای درگیری تقویت می شود و شور و شوق آنها را برمی انگیزد. درگیری چند ساعتی ادامه داشت که طی آن سربازان چندین بار مجبور به عقب نشینی شدند، زیرا یکی از آنها را در حالی که خون از سرش جاری بود بیرون کشیدند و یا از صورتش که مورد اصابت سنگ قرار گرفت و سربازان شروع به تیراندازی کردند نه تنها برای متفرق کردن یا زخمی کردن تظاهر کنندگان بلکه با هدف آشکار و کشتن آنها. در عرض چند دقیقه دو شهید دانشجو به نامهای جواد ابوسلمیه و صائب ذهب در درگیری شهید شدند. و طبق معمول دانشجویان دیوانه شده و شروع به تعقیب سربازان کردند که مجبور به عقب نشینی به حومه شهر و دور از دانشگاه دانشجویان شدند. اجساد و مجروحان را به بیمارستان رام الله منتقل کردند و شب فرا رسیده بود تا ساعات بامداد خبر شهدا و درگیری در بیرزیت در سراسر کشور پخش شد بنابراین تظاهرات به تمام مناطق گسترش یافت اعتصاب عمومی اعلام شد و درگیری تظاهرکنندگان و سربازان اشغالگر به تمام نقاط دانشگاه اسلامی کشیده شد. و دانش آموزان در تظاهرات گسترده بیرون آمدند و به سمت گشت های اشغالگر سنگ پرتاب کردند و حوادث به اردوگاه تمام نقاط شهر به ویژه محله شجاعیه محل زندگی شهید صائب ذهب سرایت کرد و به جنوب شهر نیز کشیده شد. و همچنان در نوار غزه بخصوص خان يونس محل زندگی شهید جواد ابوسلميه وقایع در روزهای بعد ادامه یافت و با پرتاب سنگ به سمت گشتهای اشغالگر که در کنار دانشگاه نشسته بودند و یا از کنار آن عبور میکردند نیروهای بزرگی از ارتش اشغالگر آمدند و دانشگاه را محاصره کردند و به نظر میرسید که میخواهند ما را تادیب کنند تا بچه های خوب و آرام شویم صدها سرباز دانشگاه را محاصره کرده بودند و بارها و بارها سعی میکردند به آنجا هجوم ببرند و در مقابل جوی سنگ هایی که بالای سرشان می گذشت قرار می گرفتند زمان گذشت تا غروب نزدیک شد معلوم شد که شب در دانشگاه خواهیم بود. اما خودرویی چند نفر از افراد سرشناس را سوار کرد و اجازه ورود به دانشگاه را گرفتند و با فعالان دانشجویی و مسئولان دانشگاه مذاکره کرد و سپس به آنها گفت که فرماندار نظامی بدش نمی آید که دانشجویان در گروههای خاص، هر 5 دقیقه یک بار دانشگاه را ترک کنند تا تجمع می شد و تظاهرات در سراسر شهر گسترش می یافت و او به آنها قول داده بود که سربازان به هیچ یک از دانشجویان دست نزنند همه با این کار موافقت کردند و ماده به ده شروع کردیم به ترک آنجا سربازان مردم را به یکی از خیابانهای فرعی هدایت کردند و با رفتن یک گروه گروهی دیگر دنبال کردند. من در یکی از گروه ها بیرون رفتم و وقتی به یکی از شاخه های آن خیابان رسیدیم سربازان به ما دستور دادند که بچرخیم و ناگهان صدها سرباز قنداغ در دست ایستاده بودند و موترهای آنها خیابان را مسدود کرده بودند و تبدیل شده بود به بازداشتگاه تا جایی که تحت ضرب و شتم ما را مجبور کردند که پس از گرفتن کارت شناسایی برای تأیید روی زانوها دستانمان بالای سر با صورت به دیوار بنشینیم و آنها را در میدان مجاور زیر ضرب و شتم و لگد جدا می کردند، سپس 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._