eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
کارهای مهم برای افراد مهم تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. توی محوطه‌ی بیمارستان صحرایی، برای خودم می‌پلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌تر هست که شما انجام بدهید. این وظیفه‌ی کس دیگری است.» لبخندی زد و گفت: «چه فرقی می‌کند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوان‌ها می‌کنی. بچه‌ها برای مأموریت یا تفریح فرستادنم اطراف اهواز، گشتی بزنم و چند جا رو ببینم. به دکتر رهنمون گفتم:« تو هم می‌آیی؟» گفت: «آره. خیلی دوست دارم اطراف اهواز رو ببینم.» راه افتادیم. از شهر که رفتیم بیرون، رهنمون به راننده گفت نگه دارد. پرسیدم: «چه کار می‌خواهی بکنی؟» گفت: «هیچی. برمی‌گردم. شما می‌خواهید بروید مأموریت. من که نمی‌روم مأموریت می‌روم تفریح. ماشین هم دولتی است.» پیاده شد، ماشین گرفت برگشت..» ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘༻‌🌸﷽‌🌸༺☘ ✋🌸به رسم ادب هر صبح یک سلام به حضرت جانان ❤️❤️سلام مولای مهربونم! ❤️❤️دلتنگتم آقای خوبم! ✋❤️ألسلام علیک أيّها الْمَنْصُورُ عَلَى مَنِ اعْتَدَى عَلَيْهِ وَ افْتَرَى‏ ✋❤️سلام برتو ای آنكه خدا بر متعديان و مفتريان و ستمكارانش او را مظفر و منصور مى ‏گرداند ✨اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج ☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼 دوباره طلوع صبح قلب من دوباره بی قرار شده تمام صحن دل پر از نسیم انتظار شده🕊 قسمت من نمی شود دیدن روی ماه تو؟ همیشه پرسش من از خدای روزگار شده 🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼 🌼صبح دوشنبه شمابخیر و خوبی با ذکر زيبا و دلنشین ✨ یا قاضیَّ الحاجات ✨ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
❤️ در اسفند سال ۱۳۴۱ در روستای «سنگر» از توابع سپیدان، چشم به جهان گشود. دوران کودکی­­ اش را در همان روستا سپری کرد و تحصیل در دوران دبیرستانش همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی بود. هاشم با تکثیر و پخش اعلامیه ها و سخنرانی های امام و شعارهای انقلابی در دبیرستان و سطح شهر، پا به پای مردم و همراه با پدر و برادرش در مبارزات شرکت می کرد . هاشم با پیروزی انقلاب به زادگاهش برگشت و فرماندهی کمیته مبارزه با اشرار منطقه را بر عهده گرفت. غائله کردستان که شروع شد برای مبارزه علیه دشمن عازم منطقه غرب شد و پس از مدتی مسوولیت واحد عملیات و اطلاعات تیپ المهدی (عج) را بر عهده گرفت و برای آزادسازی شهرهای کردنشین و پادگان حاج عمران به عنوان مسوول یکی از محورهای عملیاتی به آنجا رفت. در عملیات والفجر۲ در منطقه حاج عمران از ناحیه پای راست مجروح شد. به دلیل حضورش در عملیات های مختلف و کسب تجربه فراوان، در پاییز ۱۳۶۵ به سمت فرماندهی تیپ امام حسن (ع) انتخاب شد و در عملیات کربلای ۵ مسوولیت یکی از محورهای عملیاتی را بر عهده داشت و در حالی ‌که چگونگی فتح جاده آسفالت (دوعیمی - بصره ) را به حاج نبی (فرمانده لشگر) گزارش می‌کرد، بر اثر انفجار گلوله آرپی‌جی در کنارش از ناحیه دست راست مجروح شد؛ ولی با همان وضعیت به طرف خط مقدم حرکت کرد و سرانجام در تاریخ ۲۵/۱۰/۶۵ هنگامی شرکت در یک عملیات شناسایی، هدف گلوله‌ های دشمن قرار گرفت و با دستی مجروح و چشمی خون آلود همچون قمر بنی هاشم(ع) شهید شدند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _
کتاب دست بر شانه باران در مورد سردار شهید هاشم اعتمادی نوشته شده. مؤلف: بیژن کیاناشر: زرینه زبان: فارسیرده‌بندی دیویی: 955.0843092سال چاپ: 1390نوبت صفحات: 78قطع و نوع جلد: رقعی (شومیز) ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._
متن خاطره: ماجرای شنود و فرمانده گردان عملیات والفجر هشت به مرحله حساسی رسیده بود. فرمانده لشکر باید آخرین دستورات را به گردان عمل کننده می رساند اما شنود عراقی آمده بود روی خط بی سیم فرمانده. -هاشم اعتمادی، انت الکذاب الاعظم. مرتب فرمانده را با اسم صدا می زد و مانع از دستوردهی فرمانده لشکر به نیروها می شد. هاشم که از شدت خستگی پشت آمبولانس استراحت می کرد، با شنیدن جریان بلند شد. بی سیم را از فرمانده گرفت و با لهجه سپیدانی دستورهای فرماندهی را به فرمانده مقابل ابلاغ کرد. حالا شنود عراقی کلافه شده بود، دیگه صداش درنیامد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada _._._._._🌷♡🌷_._._._._