eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.5هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 آن روز شنیدم که عده ای می گفتند عموی من این حرفها دروغ است هیچ چیز زمین را شخم نمی زند مگر گوساله هایش، ما به خود وابسته بودیم شکست خوردیم و اولین بار که از خود گذری کردیم و جنگیدیم پیروز شدیم. با وجود عدم تدبیر و ضعف سلاح ،هایمان همه مردان به نشانه موافقت و حمایت سر تکان دادند. در روزهای بعد سرعت عملیات چریکی در داخل سرزمین های اشغالی کرانه باختری و غزه افزایش یافت و همانطور که مادرم همیشه می گفت همان مردان مبارز پیروزی نبرد منطقه کرامه .هستند روح بسیاری را با امید و آمادگی زنده کرد. به نظر می رسید استخبارات اشغالگر اطلاعاتی جمع آوری کرده بود که نشان می داد بسیاری از عملیات هایی که در غزه انجام می شد از اردوگاه ساحل نشات می گرفت در اردوگاه ما منع رفت و آمد اعمال شد این بار منع رفت و آمد طولانی بود. زمانی بیش از سه هفته و حتی بیش از یک ماه و شرایط ما در اردوگاه بدتر و سخت تر شد اردوگاه به مدت یک ماه منع رفت و آمد بود زندگی طبق روال عادی جریان داشت در دهها متری شهر صدای اذان بلند شد ظهر یکی از مناره های مساجد غزه بود مسجد العباس در خیابان اصلی شهر یعنی خیابان عمر المختار قرار دارد تعدادی از مردان و جوانان برای اقامه نماز به مسجد می آیند. پس از آنکه نماز را تمام کردند جوانی در اوایل بیست و چند سالگی در برابر آنان ایستاد و به بسیار محکم حمد و ثناء و صفت باری تعالی را بجای آورد و برای رسول خدا صلوات فرستاد و سپس خطاب به مردم کرد و به آنان انگیزه قوت و قدرت داد که نسبت به برادرانشان در کمپ ساحلی که یک ماه است ممنوع الخروج شده اند کاری کنند، شیخ پرسید پسرم چه کنیم؟ جوان پاسخ داد چیزی کمتر از این نیست که برای تظاهرات همبستگی بیرون برویم مردم مسجد با هلهله و فریاد الله اکبر به بیرون هجوم آوردند و برخی از آنها آن جوان را بر دوش خود حمل کردند و شعار دادند جان و خون ما فدای تو ای فلسطین. ما مهاجران و شهروندان ما همه فلسطینی .هستیم مردم شروع به پیوستن به تظاهرات گسترده کردند و خیابان های شهر نزدیک به اردوگاه رسیدند و موترهای سربازان اشغالگر به انتظار یک وضعیت اضطراری بدون دخالت اوضاع را از دور زیر نظر داشتند. بعد تظاهرات از هم پاشید و همه احساس کردند که دارند طبق دستور وجدانشان کاری انجام داده بودند صبح روز بعد صدای بلندگوها بلند شد که پایان منع رفت و آمد را اعلام میکرد اردوگاه در آن وضعیتی که بود به زندگی باز گردید. صبح در قطار مدرسه صف کشیدیم و بعد از چند تمرین بدنی محدود و سخنرانی صبحگاهی یکی یکی از دانش آموزان از بالای پله های سنگی روبروی ،صف شروع به رفتن به یک ردیف میکردیم یکی پس از دیگری به سوی (کیوسک)بسته شیر که در حیاطی بود که از سه طرف با سنگهای ساخته شده بسته شده بود و سقف آن با صفحات روی پوشیده شده بود. سقف آن تراش سیمی داشت که روی آن تعدادی میز بزرگ قرار داشت و پشت سر آنها چهار مرد با کت و شلوار آبی و کلاه سفيد بصورت خطی ایستاده بودند به یک ردیف وارد غرفه می شدیم و معلمانمان نظارت می کردند. همان مردها گیلاسهای آهنی پر از شیر را به دست یکی یکی ما میدادند که بعد از دادن هر کدام یکی از ما یک دانه روغن ماهی و سپس از ما می خواستند آن را بخوریم روی آن شیر داغ بنوشیم. شیر می خوردیم گیلاس ها را در یک دیگ بزرگ آب جوش می انداختیم و از صف خود بیرون می رفتیم به کلاس های درس، اتاقهای مطالعه کل مدرسه یعنی همه دانش آموزان در تمام مدارس لازم بود در طول روز شیر و روغن ماهی بخوریم کورکورانه از روغن ماهی متنفر بودیم معلمان ما را زیر نظر داشتند تا آن دانههای کوچک را پرت نکنیم و ما را مجبور میکردند تا زمانی که می بودند آنها را با عجله بخوریم و سر کلاس برویم روغن ماهی بسیار مفید است، اما شیر داغ معقول و چیز خوب آن گرمی گیلاس است وقتی آن را در دستان کوچک خود می گیرید که در آن سرمای تلخ تقریباً یخ می زند. معمولاً احساس میکنید که دستانتان بعد از افتادن از بدنتان بخشی از بدنتان نیست در یکی از آن روزها هوا بسیار سرد و وزش باد بود و بیشتر ما در راه رفتن به مدرسه از باران تر و خیس شده بودیم بعد از خوردن شیر وارد کلاس شدیم و در حالی که میلرزیدیم روی چوکی هایمان نشستیم استاد شیخ چنان وارد کلاس شد که گویی متوجه شده بود ما در حالتی 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 نیستیم که درس بخوانیم یا بفهمیم پس خواست ما را بخنداند، لذا فرمود بچه ها تصور کنید الان از آسمان سر کلاس برنج و گوشت میبارد سر و صدا شد و با شنیدن نام برنج و گوشت سرما و خیس بودن را فراموش کردیم. به بی نظم شروع کردیم به حرف زدن من فقط گوشت میخورم... من عاشق برنجم... من... من... شیخ اجازه داد چند دقیقه بازی کنیم و رویاهای برنج و گوشت را زنده کنیم سپس بر ما فریاد زد همه ساکت باشید کتاب خواندن تان را بیرون بیاورید درس بیستم را باز کنید احمد بخوان کتابم را که خیس آب بود باز کردم و در حالی که میلرزیدم شروع به خواندن کردم سرما شدید بود. و شیخ زیر زبان می گفت : لاحول ولاقوة الا بالله... انا لله و انا اليه راجعون... باید بخوانی تا یاد بگیری و پشیمان نشوی 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
گَـر‌چِھ‌این‌شَهـر‌شُلـوغ‌است، وَلۍ‌بـٰآوَر‌ڪُن . ‌. آنچ‌ـنـٰآن‌جـٰآ؎ِ‌‌تو‌خـآالیسـت،‌ صِـدٰا‌مۍ‌پیچَ‌ـد..(:💔" اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یٰااَبٰاصٰالِح‌المَهدی‹عجل الله تعالی فرجه الشریف ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❤️ وی در اول فروردین ۱۳۳۸ در روستای قره حسنلوی ارومیه و در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. شهید حسنی تحصیلات خود را تا چهارم ابتدایی در مدرسه روستا گذراند و برای ادامه تحصیلات همراه با برادرش محمد علی به شهر رفت، به گفته مادرش، احمد خیلی با محبت و جسور بود، نماز و روزه خود را به جا می آورد و به پدر و مادر و خواهر و برادرانش خیلی احترام می‌گذاشت و با آنان با محبت رفتار می کرد. مادرش می گفت احمد بعد از شهادتش یک شب به خوابم آمد و گفت: مادر جان آنقدر پیش مردم از من تعریف نکن! تو بعد از من پسرهای دیگری هم داری. برادرش می‌گفت من و احمد همزمان با تحصیلمان در یک مغازه ای کار می‌کردیم، ما چهار نفر بودیم که مشغول به کار بودیم و وقتی کار تمام می‌شد دو نفر از دوستانمان به سینما می‌رفتند و ما دو برادر به مسجد فاطمیه ‌می‌رفتیم و در کلاس های قرآن شرکت می‌کردیم. خدا را شکر می‌کنم که پدر و مادرم ما را طوری تربیت کردند که هیچ گاه سمت گناه نرفتیم و این را مدیون نان حلالی بود که پدرم به خانه می آورد و همه این ها باعث شد تا در مسیر انقلاب و اسلام باقی بمانیم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
پس از مدتی احمد به خدمت سربازی رفت، فرماندهی داشت که یک شخص پاک و مومن و انقلابی بود. او مخفیانه به سربازان درس می‌داد و از اعلامیه ها و توصیه های امام خمینی (ره) به آنان می گفت و حتی به آنان وعده داده بود که بنا به توصیه امام (ره)، هر کس که بخواهد از خدمت سربازی فرار کند کمکش می‌کنم. یک شب احمد و یکی از دوستانش به کمک فرمانده از پادگان فرار کردند و اطراف پادگان زیر یک پل در آن سرمای زمستان بدون لباس گرم استراحت کردند و صبح با یک مینی بوس به ارومیه آمدند. وی گفت: قبل از اینکه مسجد اعظم را به گلوله ببندند من و احمد در خیابان امام خمینی (ره) درخط مقدم تظاهرات بودیم، احمد با جسارت و سر نترسی که داشت سینه خود را جلو داد و رو به گارد شاهنشاهی کرد و گفت: «هیچ یک از شماها جرات ندارید حتی یک گلوله به سمت من شلیک کنید، من از مرگ نمیترسم.» بعضی از سربازان با حرص به او نگاه می‌کردند و بعضی هم از شجاعت و جسور بودن وی شگفت زده شده بودند. خواهر شهید از مهربانی ها و شجاعت برادرش تعریف می‌کرد و می‌گفت در اوج انقلاب از دیوارهای جاده سلماس تا شهر شروع به دیوار نویسی می‌کرد و شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی می‌نوشت. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
به گفته برادرش سپس به قم رفت و در آنجا هم فعالیت های انقلابی زیادی داشت و با یاران نزدیک امام رفت و آمد می کرد، در بحبوحه انقلاب بود که به ارومیه برگشت و باز با من و دیگر دوستان، برادران انقلابی را یاری کردیم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. پس از انقلاب با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی من و برادرم احمد با هم به عضویت سپاه در آمدیم و مدتی بعد به پیرانشهر منتقل شدیم، شجاعت ها و رشادت های احمد در جنگ با ضد انقلاب زبان زد عام و خاص شده بود. به گونه ای که روزی شهید حمید باکری که با جیپ خود برای گشت زنی به داخل شهر رفته بود و چون اکثر نقاط شهر دست ضد انقلاب بود و از همه جا تیر شلیک می‌کردند، مجبور بود با سرعت گشت زنی کند، با همین سرعت که می‌خواست وارد حیاط سپاه شود ناگهان احمد با صدای بلند به حمید باکری ایست می دهد. شهید باکری او را صدا می زند و اسمش را می پرسد و می گوید : «تا به حال از تیر دشمن نترسیده بودم ولی با این شجاعتی که با صدای بلند ایست دادی ترسیدم و سر جایم میخکوب شدم، احسنت به این شجاعت و مردانگی.» ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
آخرین باری که به مرخصی آمده بود پیش من آمد و به او گفتم که احمد جان کمی هم تو بیا جای من در سپاه ارومیه کار کن و بگذار کمی هم من به جای تو به جبهه بروم ولی به من گفت که اصلا قرار نبود به مرخصی بیایم اینبار را به خاطر دیدن تو آمدم و این آخرین مرخصی من هست و قرار است شهید شوم. آمدم فقط از تو خداحافظی کنم. او رفت و سرانجام در مرحله چهارم عملیات رمضان سال ۱۳۶۱ به فیض شهادت نائل شد. پیکر وی مفقود الاثر شد تا اینکه در سال ۱۳۷۴ توسط تیم تفحص پیدا و در قطعه شهدای باغ رضوان ارومیه دفن شد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
مادر شهید میگفت : به خاطر دارم احمد یک بار که از جبهه برگشته بود بخاطر رای مردم به ریاست جمهوری بنی صدر بسیار برافروخته بود و می‌گفت کاش مردم به آن حدی از بصیرت می‌رسیدند که بتوانند صلاح خود را تشخیص دهند. مادر شهید با اشاره به دلاوری‌ها و رشادت‌های خبرنگار شهید احمد حسنی اظهار داشت: در هنگام عزیمت به جبهه نام و نشان شهید را از وی پرسیده بودند که گفته بود: «من برای به دست آوردن نام و نشان به اینجا نیامده‌ام». وی عنوان کرد: خواب شهادت احمد را پیش از عزیمت به جبهه‌های جنگ دیده بودم و پس از شنیدن خبر شهادت احمد با وجود اینکه بسیار متاثر شده بودم اما برای حفظ روحیه دیگر اعضای خانواده و ایستادگی در برابر ضد انقلاب به روی خود نمی‌آوردم و وانمود می‌کردم که احمد زنده است. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷