eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بود شہید شه... یهـ تك نگاھ انداخت به نامحرم پرونده اش رفت آخر لیست...💔 حیف‌نیست...؟! ...
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ثبت نام برای هر کسی که بخواهد در داخل فلسطین بیت المقدس و شهرهای دیگر (اشغالی آغاز شده بود که در آنجا کسانی که مایل به ثبت نام هستند هزینه سفر را پرداخت میکردند در مدرسه ثانویه ،کرمل جایی که من درس میخواندم، دانش آموزان بلوک اسلامی به سرپرستی پسر عمویم ،ابراهیم سفری به بیت المقدس و برخی مناطق گردشگری دیگر ترتیب دادند. یکی از فعالان پیش من آمد و پیشنهاد شرکت در این سفر را داد اما من تردید کردم و به او قول دادم موضوع را بررسی کنم و بعداً به آن پاسخ دهم ابراهیم در خانه با من صحبت کرد که باید برای سفر ثبت نام کنم و آن را از دست ندهم هدر دادن این فرصت برای خروج از نوار غزه به سمت کرانه باختری و بیت المقدس و ورود به سرزمینی که در سال 1948 اشغال شده بود ضایع بود و باید با کشورمان آشنای پیدا کنم و از من پرسید و گفت اگر با هزینه سفر مشکلی داری من میتوانم آنها را برای تو پرداخت کنم لبخندی زدم و به او توضیح دادم که وضعیت مالی ام این اجازه را به من میدهد و مشکل از هزینه ها نیست، بلکه اصل شرکت در چنین سفرهایی است. او به من فشار آورد تا شرکت کنم و من قول دادم که این کار را انجام دهم. روز بعد برای سفر ثبت نام کردم و هزینهها را به مسئول بلوک مدرسه پرداخت کردم روز جمعه از ساعات اولیه صبح آماده بیرون رفتن .شدیم در مدرسه جمع شدیم و هر کدام کیسه ای که حاوی غذای این دو روز را به همراه داشتیم من از شرکت ابراهیم با ما مطلع بودم چون او ناظر واقعی بود. او در موتر بس ) دعای سفر را خواند و ما بعد از او تکرار کردیم بسم الله مجریها و مرسها و الحمد لله الذي سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون... پروردگارا برای کسانی که با ما هستند خدایا از تو در این سفر برای شان نیکی و پرهیزگاری و عملی که تو را خشنود می سازد، می خواهیم... و هرگاه از یکی از مکانها یا خرابه های یکی از روستاهای فلسطین عبور می کردیم. یا شهرهایی که در جنگ ویران شدند یا توسط یهودیان ویران شده بودند تا آثار عربیت آن محل از بین برود ابراهیم یا جوان دومی که همراه او بود توقف میکرد تا این فلان را بشناساند و توضیح میداد اینها خرابه است از فلانه شهر و یا از شهر عسقلان و این جمیزه در مرکز روستای حمامه اینجا خرابه های مسجد باغ اشدود و خرابه های مدرسه آن و خرابه هایی دیگر است .. از خانه ها. اولین توقف ما در یک صحرای زیبا بود که یک صومعه مسیحی روی آن قرار داشت و در آنجا مستقر شدیم ابراهیم از داخل (بس) درباره این مکان که امروز دير (لطرون) نام دارد توضیح داد که در این مکان نبرد عمواس به وقوع پیوسته بود به رهبری ابو عبيده عامر بن الجراح رضى الله تعالى عنه که ارتش مسلمانان برای فتح بیت المقدس را رهبری میکرد. ابراهیم در حالی که جزئیات جنگ و کثرت یارانی را که در آن شهید شدند را تعظیم کرد و مشتی از خاک سرخ آن را گرفت و :گفت این خاک شهادت میدهد که با خون اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمیخته شده است، اشک در چشمانش حلقه زد و سکوتی کامل بر حاضران حاکم شد جز صدای جیک جیک پرندهگان یا خش خش برگ درختان که باد آن را تکان داد و سپس :گفت این خاک خاک ماست و این خاک زمین ،ماست اینجا اصحاب رسول خدا خونشان ریخته شده اینجا باید با خون پاک یکی از پیروان رسول آغشته شود تا دوباره آزاد شود. من از شنیده هایم شوکه شدم مخصوصاً از ابراهیم که در خانه لال و گنگ بود مخصوصاً در مقابل مادرم، او اینجا به عنوان بهترین تجلی ایده خود می درخشد و اطلاعات دقیق زیادی در مورد همه چیزهای که می دانست میداد. و جاهایی که از آنها می گذریم و عظمت و احترام او در نظر من بیشتر شد بس دوباره راه افتاد و از فاصله ها گذشت و همکار ابراهیم ایستاد و با دست به کوه اشاره کرد و گفت اینجا در دامنه این کوه روستای دیر یاسین قرار دارد و شروع به توضیح درباره قتل عام کرد که بر روستا افتاد و شهرت یافت و نماد ظلم یهودیان بر مردم فلسطین ،شد پس از مدتی به بیت المقدس رسیدیم و سپس به سمت دیوارهای مسجد الاقصی و شهر قدیمی بیت المقدس حرکت کردیم و وارد خیابانها شدیم و با پای پیاده به بيت المقدس قدیمی وارد شدیم. مغازه های دو طرف جاده انواع کالاهای سنتی را عرضه می کردند هر آنچه که می خواستند به ویژه عتیقه های چوبی که توسط گردشگرانی که خیابانها و کوچه های اورشلیم قدیم را پر کرده اند خریداری می کنند و از سراسر جهان می ⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ آیند. و در هر گوشه ای تعدادی سربازان اشغالگر از مرزبانان تفنگ های خود را در دست می گیرند و هر حرکت و حرکتی را با چشمان خود زیر نظر دارند به یکی از درهای مسجد مبارک الاقصی نزدیک شدیم تعداد زیادی مرزبان در آن دروازه حضور داشتند و هر بازدیدکننده ای را چک می کردند شناسنامه شخصی او را چک می کردند و گاهی شماره آن را ثبت می کردند بعد از اینکه شماره شناسنامه ما را ضبط کردند و با صدای یکی از شیوخ از بلندگو آیاتی از قرآن کریم را خواند، وارد مسجدالاقصی شدیم. قبه الصخره با رنگهای درخشانش بر بالای آن تپه بلند نشسته بود که از طریق پله های سنگی می شد به سمت آن بالا رفت و تا رسیدن به درب مسجد مبارک الاقصی پیش رفتیم و با احساس تکریم و اولین قدم هایم را در داخل مسجد برداشتم، هیبت مرا فرا گرفت پس از آنکه کفشهایم را در دست گرفتم ایستادیم تا دو ركعت تحية المسجد را به مسجد بخوانیم، سپس به انتظار نشستیم خطیب جمعه بالای منبر رفت و یک خطبه معمولی ایراد کرد که در آن چیزی جدید یا متمایز از آنچه شیوخ در غزه تبلیغ میکردند احساس نکردم، سپس ایستادیم و نماز جمعه و سنت آن را خواندیم و مردم شروع به خروج از مسجد کردند دوباره جمع شدیم و از پله های مسجد قبه الصخره بالا رفتیم و ابراهیم درباره مسجد و آن صخره ای که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن به آسمان عروج کرده بود برای ماتوضیح داد. اسراء و معراج را توضیح داد که اسراء از مکه تا بیت المقدس بوده و معراج از بیت المقدس به سدرة المنتهی در آسمان ها بوده سپس شروع به توضیح حکم و جایگاه بیت المقدس نمود که از هسته روی زمین در یک سفر رقابتی به بهشت امکان عروج مستقيم رسول الله به آسمان از مکه وجود داشت اما حکمت خداوند این قسمت را از بیت المقدس خواست تا خداوند به مسلمانان بفهماند که بیت المقدس در ایمان و دین و راه آنها به بهشت اهمیت ویژه ای دارد و باز می گردد و بارها تکرار می کند که از اینجا رسول خدا (ص) به آسمان عروج کرد رعشه ای بر تنم جاری شد و لرزی مرا فرا گرفت که نمی توانستم آن را از کسانی که در کنارم ایستاده بودند و همین احساس بر آنها چیره شد پنهان کنم ما از اردوگاه های غزه برای اولین بار از قدس دیدن می کنیم. و قبلاً در ذهن ما فقط یک نام ذکر شده بود که تأثیر جزئی داشت و امروز اینجا ایستاده ایم در این مکان مقدس که توسط سربازان اشغالگر احاطه شده است و اجازه می دهیم کسانی که می خواهند وارد آن شوند و از هر کسی که می خواهند جلوگیری می کنند و این امت مسلمان و اعراب با میلیونها پول و ارتش ،شان قادر نیستند او را آزاد کنند و او را از شر این گروهک های نفرین شده و نفرت انگیز رها کنند از همان لحظات به خوبی فهمیدیم که این درگیری چهره دیگری غیر از آنچه قبلاً از آن مطلع بودیم دارد موضوع فقط بحث سرزمین و مردم رانده شده از این سرزمین نیست، بلکه جنگ اعتقادی و مذهبی است! نبرد تمدن و تاریخ و هستی! ابراهیم و کسانی که این سفر را ترتیب دادند موفق شدند این معنا را به خوبی در جانمان القا کنند که از لابه لای آن افکار صدای ابراهیم را شنیدیم که اعلام میکرد اکنون باید به سمت بس برویم و از شهر الخليل بازدید خواهیم کرد. آنجا حرم ابراهيم عليه السلام را زیارت کنیم و این صدا تکرار شد به سمت دروازه رفتیم و پاهایمان را از زمین آهسته برداشتیم هیبت و قداست مکان و احساساتی که در روح ایجاد میکند ترک آن را با میل و رغبت برای شما دشوار می کند که با رضایت از آنجا بروید و شما آرزو میکنید که ای کاش میتوانستید اینجا بمانید در تمام مسیر تا بس هنوز سخنان ابراهیم را درباره منبری میشنیدم که صلاح الدین سالها قبل از آزادی بیت المقدس آماده کرده بود و در مقابلش گذاشته بود تا محرک و انگیزه ای برای حرکت به سمت بیت المقدس برای آزادسازی آن از دست صلیبیون و اینکه چگونه دستهای گناهکار یهودی آن را در سال 1968 سوزاندند. و من با خودم میگویم آیا صلاح الدینی برای این مرحله وجود دارد بس ما را به سمت الخلیل ،برد در آنجا از شهر بیت جلا، سپس بیت لحم، سپس اردوگاه دهیشه گذشت. ما اردوگاه را از شکل ساختمان متراکم و سادگی آن شناختیم ابراهیم میدانست که این همان اردوگاه دهيشه است. سپس به طرف دیگر اشاره کرد و خیمه ای را دید که در زمینی خالی برپا شده است و دهها سرباز از آن محافظت میکنند و گفت: اینجا خاخام موشه لوینگر یکی از شهرک نشینان ارشد در شهر الخلیل است تحصن در مقابل اردوگاه دهیشه در اعتراض به ناتوانی ⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❣سلام_امام_زمانم❣ درد درمان مےشود 🌺🍃 با ذکر يا مهدی مدد سخت آسان میشود با ذکر يامهدی مدد بس کہ آقايم غريب است و ندارد ياوری چشم گريان میشود🌺🍃 با ذکر يا مهدی مدد 🌺🍃 ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
روایت شهیدی که مجسمه شاه را پایین کشید ، قبل از انقلاب با حضور در راهپیمایی‌ها و شعار علیه رژیم منحوس پهلوی، عشق و علاقه خود را به امام (ره) و آرمان‌های دینی و اسلامی به اثبات رسانیده و انزجار و نفرت خود را از طاغوت و طاغوتیان، با حضور فعال خود در این مراسم اعلام نمود. شکستن بت طاغوت در میدان ابوذر شهرستان بیرجند در زمان انقلاب و پایین کشیدن مجسمه طاغوت شاهنشاهی از وسط این میدان، از دستاوردهای این شهید غرقه به خون بود. او با همه این مشغله‌ها، هفته‌ای یک بار به روستای زادگاهش می‌رفت و جلسات مذهبی برپا می‌کرد که مردم روستا را بیشتر با آرمان‌ها و اهداف انقلاب اسلامی آشنا سازد. علاوه براین، هرآنچه که داشت در طبق اخلاص گذاشته و به روستاییان و محرومان کمک می‌کرد. مردم زادگاهش، هنوز هم قیافه صمیمی و مهربان این شهید را به یاد دارند که نیمه‌های شب، سوار بر موتور یا با پای پیاده، حافظ امنیت، جان، مال و ناموس آنها بود.
شهیدی که مخفیانه به نیازمندان کمک می‌کرد همسر درباره‌ی او می‌گوید: " آقا مرتضی بسیار خوش اخلاق بود و تا جایی که در توانش بود به هر کسی که نیاز به کمک داشت، کمک می‌کرد و برایش فرقی نداشت که آشنا باشد یا غریبه. هدفش کمک به مردم بود. " وی در ادامه بیان می‌کند: " همسرم همیشه از همان اول که عضو سپاه شده بود برای رفتن به سوریه میل و علاقه داشت و همیشه به حال شهدا غبطه می‌خورد، زندگینامه شهدا را مطالعه می‌کرد و همیشه با لبخند به من می‌گفت: «من هم باید روزی بروم و از حرم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دفاع کنم». بالاخره رفت و به آرزوی خودش رسید. "
علاقه شهید به کارهای فنی 🔹از اوصاف بارز می‌توان گفت که زود با کودکان انس می‌گرفت، علاقه زیادی به خواندن کتاب داستان‌های افسانه‌ای داشت، به ورزش فوتبال و کشتی علاقه زیادی نشان می‌داد، نسبت به معلمین احترام خاصی قائل بود. 🔹تنها چیزی که بنی اسدی را از دیگر بچه‌ها متمایز می‌کرد قناعت او بود، نسبت به خواهران و برادران خود علاقه زیادی نشان می‌داد تا جایی که از حق خود می‌گذشت تا آنها به خواسته‌هایشان برسند، علاوه بر تحصیل به کارهای برقی و تعمیر وسایل و اتومکانیک نیز علاقه داشت. 🔹این شهید والامقام نسبت به دروغگویی و خلافکاری حساسیت ویژه‌ای نشان می‌داد و از این رفتارها و اوصاف بیزاری می‌جویید، موقع عصبانیت و ناراحتی در تنهایی خودش خلوت می‌کرد.
💥 ❄️مهمان شهدا❄️ دانشگاه شمال کشور قبول شدم. روز اول سر کلاس؛ استاد ما حرفهای نامربوط در مورد شهدا و بسیج زد. من هم با دلیل و منطق با او بحث کردم. استاد هم که از حجاب من بدش می آمد مرا از کلاس اخراج کرد وگفت: دیگر حق نداری کلاس من بیایی! ✳️در خوابگاه به یاد پدر شهیدم خیلی گریه کردم. همان شب در خواب دیدم که یک جوان نورانی به من گفت: شما در اینجا مهمان شهدا هستی. برو سر کلاس و اگر استاد حرفی زد بگو همه ما مدیون شهدا هستیم و... بعد خودش را معرفی کرد و گفت: من شهید محمدابراهیم موسی پسندی هستم. فردا صبح وارد کلاس شدم. استاد نگاهی کرد و با شرمندگی گفت: همه ما مدیون شهدا هستیم‼️ بعد بالای سر من آمد و گفت: شما شهید موسی پسندی می شناسی؟ ✅کمی فکر کردم و گفتم: بله. معلوم شد خواب مرا استاد هم دیده. از آن روز برخورد استاد کامل عوض شد! 🌺 از فرماندهان مازندرانی دفاع مقدس بود که مژده شهادت را از امام زمان عج الله شنید. 📙برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند. اثر گروه شهید ابراهیم هادی
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ نیروهای اشغالگر در حفاظت از شهرک نشینان در مسیر الخلیل در برابر سنگ های پسران اردوگاه که شبانه روز بر سر آنها می زدند. از اردوگاه عروب گذشتیم بعد از مدتی به شهر الخلیل رسیدیم وقتی وارد قلب شهر قدیمی شدیم متوجه شدیم که مانند یک پادگان نظامی برای نیروهای اشغالگر است صدها سرباز اینجا و آنجا و دهها خودروی نظامی در مکان های حساس حرکت کنند. سیم خاردار بسیاری از مکان ها و ساختمان ها را احاطه کرده است از اواسط دهه هفتاد مهاجران یهودی توسط نیروها حمایت محافظت و تحت پوشش قرار گرفته بودند تسخیر بسیاری از ساختمانها و مکانهای شهر قدیمی را تحت کنترل درآورده و مردم را از آنها بیرون کرده و در حالی که دهها سرباز از آنها محافظت میکنند در آن ساکن شده اند و سپس روند ساخت بازسازی و تغییر چهره منطقه عرب را آغاز می کنند. آنها هر روز یک ساختمان یا سایت جدید را کنترل می کنند و سربازان از آنها محافظت و پشتیبانی می کردند. بس ما را به مسجد ابراهیمی رساند تعداد زیادی از سربازان در محل مستقر بودند و کارتهای اعراب را که می رسیدند چک می کردند آنها را متوقف می کردند در حالی که گردشگران یهودی و خارجی با آسودگی و آرامی از آن پلکان سنگی بلند بالا می رفتند. سپس ما در راهروی طولانی قدم زدیم جایی که در کنار ما یک صحن مبله طولانی برای نماز بود، سپس وارد صحن فرعی شدیم که منتهی به .... حیاط مسجد اصلی در حرم بود و در انتهای آن دو نمازخانه دیگر قرار داشت. نام ابراهیم اسحاق و ساره و یوسف علیهما السلام را با پارچه سبز پوشانده بودند و نماز عصر را در مسجد خواندیم و در اطراف آن گشتیم تا از ارکان آن و تاریخ امت خود که باورمان در آن بود مطلع شویم سپس بیرون رفتیم و از دستفروشان درب خانه تکه های ،شیر ،آلو کشمش و پنبه ،خریدیم سپس به راه افتادم که با بس به غزه برویم. همه شروع کردند به خواندن ادعیه ماثوره شام امسینا و امسى الملک الله و الحمد الله و ماكان من المشركين... صدای دعای جمعی از گلویمان طنین انداز شد و هر کدام در صندلی خود نشسته بود به خود فرورفت و کلماتی که ما تکرار می کردیم به نظر میرسید معانی دیگری غیر از آنچه در هنگام ذکر او به آن عادت کرده بودیم داشته باشد محمد صلى الله علیه و آله و پدرمان ابراهیم علیه السلام بعد از این سفر در آن مکانهای مقدس واژهها معنا و تأثیری کاملاً متفاوت پیدا می از این روز تصمیم گرفتم نماز را استقامت کنم و هرگز آن را ترک نکنم و باید به طور جدی برای امتحانات فارغ التحصیلی دوره ثانویه (توجیهی) آماده میشدم پس چیزی نمانده بود امتحانات فقط دو ماه و نیم مانده و باید نمرات معقولی می گرفتم. ⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ فصل پانزدهم نیمه اول دهه نهم هزاره دهم شاهد تحولات بسیاری در صحنه فلسطین و همچنین تحولات بسیاری در سطح اخلاق و رفتار ما بود. تحصیلات دور ثانویه ام را تمام کردم و با وجود مخالفت برادرم محمود گفت که چی؟ اینجا دانشگاهه؟ این برای دبیرستان مناسب نیست؟! حسن هم با من بود که در آنجا درس بخوانم و ابراهیم هم موافق بود و مادرم هم با خواسته من موافقت کرد و از محمود خواست که در این مورد سکوت کند و انتخاب را به من بسپارد چون موضوع به من مربوط بود و من صاحب کار بودم گفتند تصمیم با اوست، پس محمود سکوت کرد سکوت فرد عصبانی و ناراضی من در دانشگاه اسلامی ثبت نام کردم و در دانشکده علوم پذیرفته شدم و با نفس نفس در انتظار فرا رسیدن سال جدید و شروع تحصیل بودم، مخصوصاً که خبر رسیده بود که دانشگاه امسال پیشرفت چشمگیری خواهد داشت. پانصد دانشجوی دختر و پسر را پذیرفته و یک رئیس دارای مدرک دکترا را انتخاب میکنند و تعدادی از کسانی که مدرک دکترا دارند میآیند و دکترا نیز برای تدریس در آنجاساخته می شود. و ساختمان هم برایش ساخته می شود ابراهیم در تمام تعطیلات تابستانی به همراه دوستش به کار ساخت و ساز ادامه داد و درآمد خوبی به دست آورد و ماجرا به همین جا ختم نشد اما او اکنون به یک سازنده حرفه ای تبدیل شده بود که این حرفه را از دوستش آموخته و با هم شریک شدهاند با استخدام یکی از کارگران به عنوان دستیار شروع به بستن قراردادهای متوسط در ساخت و ساز و کارهای آن کردند و معلوم شد که خودکفایی ابراهیم او را مرد می کند. برادرانم محمود و حسن هر کدام یک فرزند داشتند و خواهرم فاطمه نیز همینطور حسن که تصمیم گرفت کارگاه تراشکاری و فلز خود را باز کند کارش پیشرفت کرد او محل را اجاره کرد و شروع به خرید ماشین آلات مورد نیاز کارگاه نمود. کمبود پول نداشت و محمد در حال پیشرفت در تحصیلات خود در بخش (کیمیا) در دانشگاه Birzeit بود. و هر سمستر را با نمبر ممتاز به پایان میرساند و دانشگاه دیگر شهریه دریافت نمیکرد زیرا دانشگاه به دانشجویان ممتاز بورسیه می داد. و تنها چیزی که لازم است فقط مقداری مخارج زندگی بود با شروع سال تحصیلی ما در همان ساختمان مؤسسه دینی الازهر شروع به درس کردیم و بسیاری از آنچه در مورد پیشرفت دانشگاه شنیده بودیم به حقیقت پیوست و تعداد دانشجویان دختر و پسر پذیرفته شده صحیح .بود و یک دکتر به ریاست دانشگاه آمدند و تعدادی دیگر از دکترا برای تدریس به آنجا آمدند. آنها شروع به تکمیل ساختمانی کردند که پایههای آن از مدتها پیش گذاشته شده بود تا مخصوص دانشگاه باشد. همه اینها نشانگر این بود که دانشگاه تبدیل به یک دانشگاه واقعی خواهد شد و خبرهای خوب نیز این موضوع را تایید می کرد که باعث اطمینان بیشتر ما دانشجویان برای آینده شد اما با وجود آن بعد از ظهر در اتاقهای موسسه به کار ادامه دادیم. دانش آموزان پسر در بخش ویژه دانش آموزان پسر الازهر درس میخواندن دانش آموزان دختر در مقر دانش آموزان دختر الازهر درس می خواندند. سالی که در آن قبول شدیم یک سال مقدماتی بود که در آن دروسی معادل دوره متوسطه عمومی را با تحصیل دانش آموزان دوره ثانويه الازهر میخواندیم یعنی همه آنها دروس نظری بودند که اکثر آنها دروس دینی بود. برخی از شیوخ با موضوعات علمی مقدماتی به ما آموختند اما اینها کم بود بنابراین میزان جدیت و خستگی ما از مطالعه بسیار محدود بود و بیشتر سال را به بازی تفریح و همگام شدن با روشنفکران می گذراندیم تعارض بین دانش آموزان گرایش های مختلف روشن بود که تعداد دانشجویان نهضت اسلامی از جمعیت عمومی بیشتر است و سازمان یافته ترین و تواناترین آنها در ارائه نظرات و نزدیک شدن به دانشجویان و برقراری ارتباط با آنان بودند. جوانان فتح توان کمتری داشتند اما سعی میکردند به نوعی تواناییها و سطح خود را ارتقا دهند دانشجویان چپ خیلی کم بودند و صدای کمی داشتند. آنها یک بلوک کوچک درونگرا بودند و حركتشان بسیار محدود بود با گذشت یک ماه از آغاز سال دانشگاه برای آمادگی برای انتخاباتی که به زودی برای اتحادیه دانشجویی برگزار میشود در میان دانشجویان غوغا کرد و از سوی دیگر انتخابات برگزار شد به موازات بدنه دانشجویی دختر فعالان جناحهای مختلف فعالانه تر با دانشجویان ⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._