وی میگوید: شهید آقاسی زاده از ابتدا قصد و هدفش خدمت به کشورش بود؛ حتی زمانی که در کانادا بودند یک بار سه ماه تعطیلات رفته بود پاریس خدمت امام خمینی(ره) و بعد از ازدواج تمام نیتش این بود که به کشورش کمک کند. در 6 سال زندگی مشترک با شهید، همیشه در حال جابهجایی بودیم؛ از اهواز به تهران، آبادان، جزیره خارک، سقز و سال 61 نیز به جبهه رفتند؛ به یاد دارم پسرم که دنیا آمد با حسن آقا تماس گرفتند و خودش را از جبهه به مشهد رساند. من سه سال و نیم در زمان جنگ اهواز بودم و در اکثر ماموریتها با بچهها همراهش میرفتیم تا اینکه به آبادان که رسیدیم به دلیل اینکه آن زمان شهر ناامن بود و اکثر مردم خانههایشان را خالی کرده بودند به ما اجازه همراهی بیشتر نداد.
بسیار ساده بود
طوسی درباره خصوصیت بارز همسرش بیان میکند: شهید آقاسیزاده بسیار ساده بودند؛ با اینکه خارج از کشور درس خوانده بودند و برای خودشان مهندس بودند اما هر کسی که حسن را میدید فکر میکرد یک آدم ساده و معمولی است؛ یکبار دانشگاه تبریز رفته بود تا برای دکترهای اعزام به جبهه صحبت کند؛ تعریف میکرد من که رفتم وقتی گفتند مهندس آقاسیزاده همه تعجب کردند که چرا اینقدر ساده هستم.
وی میافزاید: هیچکس تصور نمیکرد که حسن آقا تحصیلات داشته باشد. البته با تمام سادگی که داشتند برای من خیلی اهمیت قائل میشدند و همیشه تولد و سالگرد ازدواجمان برایم هدیه میخریدند؛ بارها اتفاق میافتاد که هفته به هفته نبود اما وقتی با تمام خستگی به خانه میآمد نخستین کاری که میکرد ما را به بیرون و تفریح میبرد و وظیفه خودشان را همیشه در قبال خانواده انجام میدادند
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نود_وــهفت-
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
او به خانه آمد مسلم بود که در میان ما جایی ندارد و به نقطه بی بازگشتی رسیده است او بیشتر از ما شبیه به یهودیان شده بود و هیچ یک از ما طاقت دیدن او را .نداشتیم علیرغم این موضوع محمود این ایده را پذیرفت که به او فرصت بدهد و سعی کند او را درست کند و به حالت عادی بازگرداند اتاق مهمانان را برایش خالی کردیم و همه شروع کردیم تا او گرمای بازگشت به خانواده را احساس .کند اما او نه منفعت ما و نه گرما را احساس می کرد و هر روز سعی می کرد به یکی از همسایه ها تعرض کند یا به مال آنها تعرض کند علائم آنها ظاهر شد و محمود شروع به نصیحت و راهنمایی او کرد تا اینکه موضوع بسیار زیاد شد و همین اندازه بس بود و معلوم شد که در حال درمان یک موقعیت غیر ممکن هستیم، بنابراین به اتفاق آرا تصمیم گرفتیم او را از خانه بیرون کنیم و افراطی ترین افراطی در این زمینه ابراهیم بود.
وقتی حسن از یکی از بی احتیاطی هایش برگشت و وضعیتی مشابه داشت، ابراهیم با تندی و عصبی شروع به صحبت با او کرد و به او گفت که جایت پیش ما نیست و باید بروی هر کجا که میخواهی، همه وارد خانه شدیم تا در آن مراسم اخراج شرکت .کنیم در آن مکالمه همانطور قاطعانه به او توضیح دادیم برخی از ابزارهایش به ویژه تلویزیونش را برداشت و رفت.
او توهین هایی کرد اکثر آنها به زبان عبری و برخی به زبان عربی ،شکسته و از بین ما ناپدید شد و رفت. فکر میکردیم از شر و شرمندگی او که به همسایه ها برایمان آورده بود راحت شده ایم بعد از چند روز خبر به ما رسید که او در خانه یکی از زنان مشکوک زندگی میکند که بوی آن به قدری شدید بود که بینی ما را بیمار میکرد و سپس اخباری منتشر شد که او در زمینه تبلیغ مواد مخدر ،حشيش تصاویر فحاشی و غیره فعالیت می کند.
برای ما مشخص شد که او با سرویسهای اطلاعاتی ارتباط قطعی دارد وقتی چند نفر از دوستان محمد آمدند و گفتند حسن به دفتر پدرم میرود ما این موضوع را تایید کردیم او به طور منظم متواضع بود و بدون هیچ محدودیت، نظارت و محدودیتی از آنجا وارد و خارج میشود وجهه و شهرت ما در اردوگاه بهترین چیزی بود که هر فلسطینی در طول زندگی مان دوست داشت. در واقع وضعیت محمود در دوران فتح و وضعیت ابراهیم با نهضت اسلامی ما را به گونه ای ساخته بود که گویی کانون اقدام ملی و مذهبی هستیم راستی و همانطور که مادرم میگفت الحمد لله تمام لشکر به جان و اخلاق ما قسم خوردند و ناگهان این خیر بر ما جاری شد تا تمام تصویر را محو کند.
کسی که بیش از همه از این امر متاثر میشد برادرم حسن ،بود مردم غالباً از حسن الصالح مفسد و مشکوک می شنیدند، اگر برادرم حسن نام او را میگفت شنونده میلرزید و چشمانش را با تعجب باز میکرد حسن هر بار مجبور بود ماجرا را از ابتدا توضیح دهد و روشن کند گاهی شنوندگان آن را باور میکردند و گاهی شوکه میشدند سر و چشمانشان به من گفت که باور نمیکنند حسن و حرف زدن در مورد حسن و مشکلات حسن مشغله ما شد و با وجود اینکه همه مردم محله و کمپ ما را می شناختند، به خاطر این انگی که به سرمان می آمد، احساس می کردیم باید با سر خمیده راه برویم. آیا این لعنت از سر ما برداشته میشود ناچار شدیم کاری کنیم و ناتوانی ما معلوم شد ابراهیم نزد من آمد، یک بار گفت: ای احمد، میخواهم در موردی با تو صحبت کنم و از تو عهد می خواهم.
به کسی نگویی گفتم: تو عهد داری :گفت حسن را باید بکشیم از چیزی که می شنیدم اخم کردم و بدون اینکه حرفی بزنم با تعجب به او نگاه کردم و تکرار کرد ،بله باید او را بکشیم یا علناً این کار را انجام دهیم و شرمندگی را که بر سرمان آمده پاک کنیم و من حاضرم بپردازم قیمت با حبس ابد یا مخفیانه این کار را انجام میدهیم و مهم این است که آن را از روی زمین پنهان کنیم
من احساس کردم که ابراهیم چه رنجی می کشد و همه ما از پشت سر حسن و اعمال و رفتار او رنج می بریم، اما حاضر نبودم تا آنجا پیش ،بروم حتی اگر فکر کنم اما باید راه حلی برای این موضوع وجود داشته باشد به ابراهیم پیشنهاد دادم که من و حسن برویم کمینش کنیم و پاهایش را بشکنیم تا در آن خانه دراز بکشد و به مردم آسیب نرساند و به او فهماندم که حاضر نیستم بیشتر از این پیش بروم پس قبول کرد.
در این مورد به حسن نزدیک شدیم و او فوراً موافقت کرد و آماده شد تا سه لوله آهنی و سه نقاب تهیه کند و همانجا در کمین او نشستیم و شبی که مست و مست به خانه بدخواهان باز می.گشت ما به او حمله کردیم ابراهیم به سرش زد و او مرده
⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نود_وــهشت-
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
بود، در حالی که ابراهیم را نگه داشتم و گفتم: "نه" ما محل را ترک کردیم و حسن لوله ها و ماسک ها را برداشت تا آنها را پنهان کند.
تا صبح روز بعد اخباری منتشر شد که گروهی قصد کشتن حسن را داشتند اما او نمرده و به شدت مجروح شده جمجمه، پاها و استخوان یک دستش شکسته بود. او را به بیمارستان بردند و ما هیچ علاقه ای نشان ندادیم و همه با چشمان خود به ما نگاه می کردند و می گفتند: شما این کار را کردید، خدا از گناهان دست تان بگذرد. بعد از چند روز موتر پلیس به خانه آمد و ما را که همه جوان های خانه بودیم بردند و به اتهام تلاش برای قتل حسن بازجویی کردند و ما منکر آن شدیم، ما چگونه می توانیم پسر عمویمان را همانطور که است او را به قتل برسانیم.
آیا گوشت و خون و خون ما به آب تبدیل نمیشود؟ حدود دو هفته ما را بازداشت کردند و بعد از اینکه نتیجه نگرفتند آزادمان کردند... چیزی بر ما ثابت نشد و حسن علیرغم گذشته بیش از دو ماه و دو هفته در گچ بسته و در بیمارستان دراز کشید بود و بعد از آن بیرون آمد و او همچنان در راه رفتن می لنگید حتی در تاریکی هم او را متمایز ،می کرد، اما او یک پژو سفید (504) خرید و در آن حرکت می کرد بار دیگر از رسوایی های او در اردوگاه می شنیدیم.
در سال 1985 ، قرارداد تبادل اسرا بین اسرائیل و سازمان فرماندهی کل احمد جبرئیل انجام شد که طی آن تعداد زیادی از اسرای فلسطینی که سالهای زیادی را در زندانها گذرانده بودند آزاد شدند که اکثر آنها از فتح و جبهه مردمی بودند. برخی از آنها از نهضت اسلامی در زندانها بودند که اصالتاً از سازمان نیروهای آزادیبخش مردمی بودند آزادسازی آنها باعث شد سرزمین های اشغالی در سراسر کشور به جشن ملی تبدیل شود هر کجا میرفتید جشن می دیدید.
و حالا....
از سوی دیگر این امر با ظهور این گروه از افراد متخصص و با تجربه موجب ارتقای سطح آگاهی ملی و امنیتی در خیابان فلسطین شد و تأثیر آشکاری در افزایش مناظره سیاسی در موضوعات مختلف داشت، زمانی که آن سردبیران در یکی از شوراها خانه و محل کار ما حضور داشتند اما گشتهای مراقبین خانه از طرف مظنونین حتی متوقف نشد و شدت آن در طول شبانه روز افزایش و شدت یافت.
برادرم شیخ محمد با یکی از شاگردان مذهبی خود ملاقات کرد و به نظر می رسید که او به سوی او گرایش پیدا کرده و دلش برای او مشتاق شده است در مورد احساساتی که با هم داشتند... روز پنجشنبه به غزه برگشتند و تا جمعه پیش ما ماند و در آنجا ماجرای آن دختر را به مادرم گفت و برای برداشتن اولین قدمها از او اجازه گرفت و او پس از تردید به او اجازه داد. متقاعد شده بود که باید اول او را ببیند زیرا معتقد بود محمد مانند یک گربه کور است و ممکن است دختر به اندازه کافی زیبا نباشد.
محمد به Birzeit بازگشت و از آن دختر خواست که اجازه دهد دو دقیقه در مورد یک موضوع خصوصی با او صحبت کند. خون روی گونه هایش جاری شد و او را زیباتر کرد و سرش را به علامت مثبت تکان داد و آدرس خانواده اش را از او پرسید و او به او گفت جمعه بعد برگشت تا هیأت خانوادگی را ببرد بنابراین ،مادرم برادرانم محمود و حسن و خاله و خواهرم فاطمه و تهانی با او به خانه آن دختر رفتند مادرم مطمئناً تحت تأثیر قرار گرفت و بعداً حیرت ماند و گفت: تو به این موضوع فکر میکردی به خدا قسم شیخ محمد همیشه لباست مثل لباس نابینا ها است چی شده یکبار بلا شدی (یعنی دختر مقبول را پیدا کردی خانواده دختر موافقت کردند و نامزدی اعلام شد و قبول کردند که به نوشتن نکاح خط، عقد قرآن و مراسم به تعویق بیافتد تا اینکه بعد از یک سال و نیم فارغ التحصیل شد و این برای محمد و ما مناسب بود.
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
♨️سردارِ خانواده دوست....
🔹از یک طرف دوست داشتم حال نوزادان تازه به دنیا آمده هر چه زودتر خوب شود و از آن طرف، این دو بچه شده بودند نقطه وصل من به سردار؛ و چه مصاحبت شیرینی!
حال بچهها خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند، اما من توفیق پیدا کردم که یک بار دیگر در مطب، پذیرای سردار باشم. خانواده دوستی حاج قاسم برای من خیلی جالب بود. با مشغله فراوانی که داشتند و مسئولیتهای مهم و سنگینشان، برای اطمینان از سلامت نوهها چند بار به بیمارستان آمدند و وقتی هم که بچهها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوها به مطب آمدند.
🔹آن روز مطب خیلی شلوغ بود، شلوغتر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی من را خبردار کرد و از اتاق بیرون آمدم.
سلام و احوالپرسی و راهنمایی شان کردم به داخل اتاق؛ ایشان یکی از نوهها را درآغوش گرفته بودند و بفرمای من را قبول نکردند و گفتند: به خانم منشی سپردم اسم ما را در نوبت ویزیت بگذارد.
منتظر میمانیم تا نوبتمان بشود. من شرمنده شدم و حرفی برای گفتن باقی نماند.
سردار مثل بقیه بیماران در مطب نشستند تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم و لحظه آخر اجازه خواستم عکس یادگاری با ایشان داشته باشم.
🔹روزیِ من از آخرین دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر بود. هدیهای که ایشان به من دادند و گفتند آقای دکتر شغل مقدسی دارید. انگار به زبانم قفلی زده بودند و نمیدانستم باید چه بگویم. از همان رو انگشتر را دستم کردم و عهد بستم دین این انگشتر را به صاحبش تا آخر عمر ادا کنم.»
✍دکتر محمد ترکمن، فوق تخصص اطفال
#جان_فدا
#حاج_قاسم
29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ابتدای تاریخ
این رسم روزگاره
تا حق و باطلی هست
این جنگ ادامه داره
وقتی زدی به میدون باپرچم ولایت
فرقی نداره باهم پیروزی و شهادت
میثم مطیعی 🎙
《سالروز شهادت الگوی اخلاص و عمل شهید سردار سپهبدحاج قاسم سلیمانی ، روز جهانی مقاومت》
#حاج_قاسم #وعده_صادق
#شب_جمعه
صلیاللهعلیکیااباعبدالله♥️
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
♦️دعایی که در هنگام شهادت در جیب شهید ابومهدی المهندس بود:
🔻یامَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
📌اى خداوندى كه عمل اندک را مىپذیرى و ازگناه بسیار مىگذرى، عمل نیک اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستی...
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
1_1082963901.mp3
1.25M
🕊زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_ارواح_شهدا به دلخواه صلوات
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
﷽✵سلام امام زمانم
السلام علیک یا بقیة الله
در التهابِ زمین؛در اضطرابِ زمان؛
یادِ شما چتر امان من است
زیر باران دردها...
السَّلامُعَلَيْڪَيَاوَعْدَاللَّہِالَّذِےضَمِنَہُ...
سلام بر مولاے مهربانے ڪہ
آمدنش و عدهے حتمے خداست و
سلام بر منتظـران و دعا گویان آن
روزگار نورانے و قریب...
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#خاطره_اے_از_شهید
همسر فداكار سردار رشيد اسلام محمد بروجردى در مورد مواظبت بر نماز اول وقت ايشان مى گويد: محمّد در عرض ده سال زندگى مشتركمان طورى بود كه هميشه نمازش را در اول وقت اقامه مى كرد. در طول مسافرتهايى كه با محمّد داشتيم ، هرگاه در راه صداى اذان به گوشش مى رسيد، هر كجا بود ماشين را پارك مى كرد و همانجا نمازش را بجا مى آورد. اگر چه به مقصدى كه مورد نظرش بود دور يا نزديك بود. بارها به ايشان گفتم : حالا كه نزديك مقصد است نمازتان را شكسته نخوانيد بگذاريد وقتى به منزل رسيديم نمازتان را كامل بخوانيد. محمّد در جواب مى گفت : حالا كه موقع اذان است نماز مى خوانيم شايد به منزل نرسيديم . اگر رسيديم دوباره كامل مى خوانم و در تمام اين مدّت هيچگاه ياد ندارم كه او بدون وضو باشد.
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._