eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽✵سلام امام زمانم السلام علیک یا بقیة الله در التهابِ‌ زمین؛در اضطرابِ‌ زمان؛ یادِ شما چتر امان‌ من ‌است زیر باران ‌دردها... السَّلامُ‌عَلَيْڪَ‌يَاوَعْدَاللَّہِ‌الَّذِے‌ضَمِنَہُ... سلام‌ بر مولاے ‌مهربانے ڪہ آمدنش ‌و عده‌ے ‌حتمے خداست ‌و سلام‌ بر منتظـران‌ و دعا گویان‌ آن روزگار نورانے و قریب... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
همسر فداكار سردار رشيد اسلام محمد بروجردى در مورد مواظبت بر نماز اول وقت ايشان مى گويد: محمّد در عرض ده سال زندگى مشتركمان طورى بود كه هميشه نمازش ‍ را در اول وقت اقامه مى كرد. در طول مسافرتهايى كه با محمّد داشتيم ، هرگاه در راه صداى اذان به گوشش مى رسيد، هر كجا بود ماشين را پارك مى كرد و همانجا نمازش را بجا مى آورد. اگر چه به مقصدى كه مورد نظرش ‍ بود دور يا نزديك بود. بارها به ايشان گفتم : حالا كه نزديك مقصد است نمازتان را شكسته نخوانيد بگذاريد وقتى به منزل رسيديم نمازتان را كامل بخوانيد. محمّد در جواب مى گفت : حالا كه موقع اذان است نماز مى خوانيم شايد به منزل نرسيديم . اگر رسيديم دوباره كامل مى خوانم و در تمام اين مدّت هيچگاه ياد ندارم كه او بدون وضو باشد.   _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
یکی از خصوصیت‌های بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود، همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم می‏‌گفت.ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام می‏‌دادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر می‏‌کردیم نمی‏‌توانستیم روزه بگیریم اما او روزه می‏‌گرفت و برای سحری بیدار می‏ شد. یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم می‏زد و لابه لای هر  بند از اذانش فریاد می‏زد و می‌‏گفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است.ما هم از آن به بعد سر به سرش می‏‌گذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) می‏‌گفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو! _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada120 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خاطره ای از اوستا عبد الحسین برونسی به نقل از:همسر شهيد يک بارخاطره ای از جبهه برام تعريف کرد.می گفت: کنار يکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم. تو جعبه های مخصوص،مهمات می گذاشتيم ودرشان را می بستيم.گرم کار،يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه،با چادري مشکي!داشت پابه پای ما مهمات ميیگذاشت توی جعبه ها. با خودم گفتم:حتماً ازاين خانم هاييه که می يان جبهه.اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود.به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند وبي[توجه] مي رفتند ومی آمدند،انگارآن خانم را نمی ديدند. قضيه، عجيب برام سؤال شده بود.موضوع،عادي به نظرنمی رسيد.کنجکاو شدم بفهمم، جريان چيست!رفتم نزديک تر، تا رعايت ادب شده باشد.سينه ای صاف کردم وخيلی با احتياط گفتم:خانم!جايی که ما مردها هستيم،شما نبايد زحمت بکشيد.رويش طرف من نبود.به تمام قد ايستاد وفرمود:«مگرشما درراه برادرمن زحمت نمی کشيد؟»يک آن ياد امام حسين(علیه السلام) افتادم واشک توی چشمام حلقه زد. خدا بهم لطف کرد، که سريع موضوع را گرفتم وفهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم ونمی دانستم چه بگويم خانم، همان طور که روشان آن طرف بود، فرمود:«هرکس که ياور ما باشد،البته ما هم ياری اش می کنيم»😭😭😭😭😭😭😭😭 السلام علیک يَا زینب الکبری _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ؛ خلبانی را از 🛩🛫 ✍ شهید بابایی قرار بود اخراج بشود ولی موقعی که ژنرال آمریکایی اقامه نماز اول وقت را دید نظرش عوض شد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 چند دقیقه ای که گذشت به ام گفت:« اتفاقاً من با شما هم کارداشتم خدا رسوندت» بلند شد من هم ،از بچه ها خداحافظی کردیم و از چادر زدیم بیرون رفتیم یک گوشه دنج.وقتی نشستیم و جا خودش کردیم خنده از لبش رفت قیافه اش جدی شد و شروع کرد به صحبت. آن روز، حدود یک ساعت و نیم حرف زد برام، حرف هاش همه وصیت بود بیشتر از هر چیزی، سفارش خانواده و بچه هاش را می کرد، می گفت بعد از من تو حکم پدر داری برای اونها ،اگر تو حقشون کوتاهی بکنی، روز قیامت مطمئن باش که جلوت می گیرم، حتى مسائل دقیق و ظریف را هم می گفت. مثلاً سفارش می کرد که فلان چیز تو خانه است، از فلان جا بر می داری و این کار را می کنی «می گفتم چه خبره حاج آقا؟ حالا بعداً باز هم رو می بینیم» گفت:: بالاخره وصیت چیز خوبیه» گفتم: «شما از این صحبت ها قبلاً هم داشتی، ان شاءالله صحیح و سالم می مونی و هیچ طوری نمی شه.» نمی دانم تو آن لحظه،ها عشق به عبدالحسین مانع قبول حقیقت می شد یا واقعاً غفلت مرا گرفته بود و نمی گذاشت بفهمم که او با حرف های روشن و ،واضحش دارد می گوید من می روم اصلا حالت چهره اش داد می زد که تو این عملیات، حتماً شهید پاورقی ۱- از فرمانده گردان های تیپ بود که در همان عملیات شهید شد. ۲- هر دو شهید شدند 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 می شود.ولی به هر حال قبولش برای من سنگین بود. اگر یقین می کردم عملیات بدر عملیات آخرش است، به این سادگی ها ولش نمی کردم حداقلش این بود که یک تعهد خشک و خالی برای شفاعت و این حرف ها ازش می گرفتم بعداً که فهمیدم خبر قطعی شهادتش را به خیلی ها داده، غم و غصه ام چند برابر شد. افسوس این را می خوردم که دیگر کار از کار گذشته است. تو بحبوحه ی عملیات بدر، به ام مأموریت دادند یک گزارش از منطقه بگیرم نفهمیدم چطور خودم را رساندم خط.، بیشتر حرص و جوش دیدن عبدالحسین را می زدم نزدیک خط که رسیدم حجازی را دیدم ازش پرسیدم «آقای برونسی کجاست؟» گفت:« تو خط مقدم از همه جلوتره!» «نمی شه برم ببینمش؟» «ته، اصلاً امکان نداره» دلم بدجوری شور می زد گفتم: «چرا؟» گفت: «وضعیت خط خیلی قاطی شده، دشمن چند تا پاتک سنگین زده» تو همین اثنا یکی که داشت می دوید آمد پیش حجازی پاورقی ۱ _در آن لحظات طوری وصیت می کرد که گویی یقین داشت من زنده می مانم حتی یادم می آید که به شوخی به اش گفتم: «شاید من زودتر از شما رفتم،در جوابم خنده ی معنی داری کرد و گفت: «نه، ان شاء الله که شما سال های زیادی زنده می مونی» 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 همان طور که داشت نفس نفس می زد، گفت:« آقای برونسی... بیسیم....» حرف تو دهانش بود که حجازی دوید طرف سنگر ،مخابرات، من با آن پای مصنوعی ام تا آمدم بروم و ببینم قضیه چیست، ارتباط قطع شده بود ۱. اوضاع بچه های مخابرات خیلی به هم ریخته بود حدس زدم باید اتفاقی برای عبدالحسین افتاده باشد. جریان را پرسیدم گفتند:« برونسی ،وحیدی ارفعی و چند تا فرمانده ی ،دیگه تو چهار راه خندق هستن» گفتم :«خب این که ناراحتی نداره» «آخه از رده های بالا دستور دادن که اونا بکشن عقب، ولی حاجی برونسی قبول نکرده» حیرت زده گفتم: «قبول نکرد؟!» جای تعجب هم داشت تو بدترین و بهترین شرایط عبدالحسین کسی نبود که از فرمان مافوق تمرد کند. همیشه اطاعت محض داشت. سلسله مراتب فرمانده ی را می شمرد و می گفت: «اطاعت از مافوق اطاعت از حضرت امامه.» رو همین حساب ها مسأله برام قابل هضم نبود علت را از بچه ها پرسیدم گفتند: دشمن الان از هر طرف شدید حمله کرده،، نوک دفاع ما درست تو چهار راه خندق متمرکز شده، دو تا گردان تو جناح راست و چپ هستن که هنوز عقب نشینی نکردن آقای برونسی، می گفت اگر ما چهار راه خندق رو خالی کنیم بچه های دیگه همه شون یا شهید میشن یا اسیر پاورقی ۱- آخرین صحبتهای سردار شهید برونسی را روی نوار ضبط کرده بودند بعدا که نوارش را گوش دادم این موضوع را دقیق تر فهمیدم که آن بزرگوار چه ایثار و فداکاریی از خودش نشان داده است. 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
بانو "عفت شجاع"، همسر سپهبد شهید صیاد شیرازی، پس از تحمل یک دوره بیماری، دار فانی را وداع گفت و به همسر شهیدش پیوست. همانطور که خواندید، نام همسر علی صیاد شیرازی عفت شجاع بود و با وجود اینکه نام خانوادگی او و شهید صیاد شیرازی تشابهی نداشت، ایشان دختر عموی شهید صیادشیرازی بودند که در سال 1350 با وی ازدواج کردند. 💚حاصل ازدواج مرحومه عفت شجاع و شهید صیاد شیرازی چهار فرزند به نام‌های «مهدی، مریم، مرجان و محمد» است. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
دَر‌عَرش‌جِبرِئیل‌بِه‌یِک‌بارِه‌کِل‌کِشید . . دَست‌ِعَلی‌و‌َفاطِمِه‌وَقتی‌بِه‌هَم‌رِسید!(:❤️‍🩹" 🎊اول ذی الحجه سالروز ازدواج حضرت امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز ازدواج فرخنده و مبارک باد💐 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷