eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
673 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 در عالم 3 نفر به باب الحوائج معروف هستند : 1- حضرت موسی بن جعفر (ع) 2- حضرت ابوالفضل (ع ) 3 حضرت علی اصغر (ع ) که برای حوائج توصیه شده به این بزرگواران متوسل شوید. ختم ٤٠ مرتبه زيارت، شش ماهه ی دشت کربلا باب الحوائج: 🖤🌿آقا علی اصغر (ع) 🖤🌿 در روز عاشورا در کربلا علی اصغر شیرخوار بود و از تشنگی بی تاب شده بود حسین بن علی او را به میدان جنگ می‌ برد و او را بر دو دستان خود قرار می‌دهد و می‌ گوید: 🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤 از یاران و فرزندانم، کسی جز این کودک نمانده‌ است. نمی‌ بینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟ اگر مرا رحم نمی‌ کنید حداقل به این کودک رحم کنید. متن زيارت نامه: 🖤✨السَّلامُ عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ الحُسَینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ، المَرمِیِّ الصَّریعِ ، المُتَشَحِّطِ دَما ، المُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ ، المَذبوحِ بِالسَّهمِ فی حِجرِ أبیهِ ، لَعَنَ اللّه ُ رامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ كاهِلٍ الأَسَدِیَّ وذَویهِ .🖤✨ ترجمه: سلام بر عبد الله پسر حسین، کودک شیر خوار تیر خورده‌ی به زمین افتاده‌ی به خون غلتیده که خونش به آسمان بالا رفت و در آغوش پدرش به وسیله‌ی تیر ذبح شد. خداوند تیرانداز و پژمرده کننده‌اش «حرملة بن کاهل اسدی» را لعنت کند. و هدیه می نماييم بر جمال دلربای مهدی فاطمه عجل الله تعالی و محضر آقا علي اصغر عليه السلام هر كس با حاجت دل خود سلام و ارداتي داشته باشد به شش ماه ارباب بي كفن 💯 @haram110
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️انتقادات مهم حجت الاسلام دکتر رفیعی به شبهات 🇮🇷 کانال جذاب حرم 👇 @haram110
در زندگی زناشویی و درخانواده به هر میزان که قدرت وارد شود به همان میزان محبت و عدالت و انصاف از طرف دیگر خارج می شود! در خانه نباید هیچ قدرت و هیچ کنترل و مالکیتی روی دیگری وجود داشته باشد! آنچه که باید باشد حرمت ، محبت ، مشورت و برابری است! بنابراین شما نه قرار است به کسی دستور دهید و نه از کسی دستور بگیرید! بنابراین در زندگی زناشویی نباید هیچ قدرت ، ریاست و سلسله مراتبی به معنای "برتری" وجود داشته باشد! 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 @haram110
👸چگونه یک خانم تمام عیار باشید. به او نگویید، من خودم رانندگی می کنم، اجازه دهید او شما را به محل مورد نظر برساند. به او نگویید که من صورت حساب را می پردازم، اجازه دهید خودش بپردازد. سعی نکنید سینک ظرفشویی، ماشین، یا هر چیز دیگری را خودتان تعمیر کنید، اجازه دهید او این کار را بکند. سطل زباله را بیرون نگذارید، خانه را نقاشی نکنید، چمن ها را کوتاه نکنید، تمامی اینها وظایف اوست. جابجایی های سنگین را انجام ندهید، او با عضله ای قوی به دنیا آمده است تا کاناپه، تلویزیون، کتابخانه و امثال آن را جابجا کند. از پختن یک غذا یا دو نوع غذا نترسید، آشپزخانه دوست شما و اوست. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. @haram110
از وقتی ازدواج کردید "مال من" "مال تو" باید از دایره لغاتتان حذف شوند شما اینک "ما" هستید " ما"باهم زندگی را میسازیم!! زندگی اسلامی خانوادگی @haram110 💞💞
👈هرقــــدر هم که همدیگه رو میشناسین؛ بدون تحقیق،ازدواج نکنیــــد! زوایای مختلف شخصـــیت انسان در محیط‌های گوناگون نمود پیدا میکنه! 🔻ازتمام محیطهای شغلی، اجتماعی و فامیلی حتما تحقیق کنید. ✅چراکه شما با فردی در تمام ابعاد شخصیتی، کاری. اعتقادی و... زندگی خواهید کرد. لذا اصلا ازاین امر غفلت نکنید. 🌸🌸🍃❤️🍃🌸🌸 @haram110
💚 تاثیر بکار گیری جملات منفی در فرمان دادن شاید تعجب کنید اگر بگویم مغز ما با همه پیچیدگیش قادر نیست جملات منفی را از مثبت تفکیک کند: به جمله "منفی "زیر توجه کنید: 🔴لطفا به فیل قرمز فکر نکنید! ذهن شما اکنون به چه چیزی فکر میکند؟ بدون شک ذهن شما اکنون در حال فکر کردن به فیل قرمز است. به نظر شما اگر به کودکی گفته شود دست مرا ول نکن، به پریز برق دست نزن، امروز با بچه ها در مهد دعوا نکن، چه پیغامی در مغز او مخابره میشود؟ همه این جملات در ذهن او مثبت برداشت شده و گویی که به او دستور داده اید که این کار را انجام دهد، در واقع در فرمان دادن باید به کودک گفته شود چه کاری باید انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد. 🟪بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید: 🔴به جای " مخالفت نکن " بگویید " کاری که گفتم را انجام بده" ❤️به جای" فحش نده" بگویید " حرف خوب بزن" 💚به جای " دستم را ول نکن" بگویید " دستم را محکم بگیر" ❤️به جای " ندو" بگویید " آرام راه برو" @haram110
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊 🥀 🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷 با قرآن كريم كودكان و نوجوانان بخش اول،جزء سي 🌿سوره تكوير🌿 سوگند به ستارگان كه گردش كننده و پنهان شونده اند و سوگند به شب،هنگامي كه تاريك شود و سوگند به صبح،هنگامي كه طلوع مي كند. به راستي اين سخن رسولي بزرگوار است كه نيرومند است و در پيشگاه صاحب عرش،منزلت دارد.در آن جا فرماندار و امين است.همنشين شما ديوانه نيست و به راستي او را در افق روشن ديده است وآن چه را از غيب به او مي گويند دريغ نمي دارد و آن گفتار شيطان رانده شده نيست.پس كجا مي رويد؟اين جز پندي براي جهانيان نيست.براي هر كس كه بخواهد به راه مستقيم برود و تا خدا،پروردگار جهانيان،نخواهد شما نخواهيد خواست. آيات ١٥ الي ٢٩ 🗒منبع:مجموعه آشنايي با قرآن كريم براي نوجوانان؛فرزانه زنبقي نشر تاريخ و فرهنگ @haram110 🥀 🕊🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊
4_5929328009986181002.mp3
3.92M
❤️ داستان های امامان معصوم برای نوجوانان(16) ⏰ زمان : 2 دقیقه و 40 ثانیه دختری که در عذاب بود مخاطب اصلی مجموعه مطالب جذاب نوجوانان هستند، این فایلها را به آنان برسانید! @haram110
✅عسل، شفا برای مردم ✍و پروردگار تو به زنبور عسل الهام نمود که از کوه ها و درختان و داربست هایی که مردم می سازند خانه هایی برگزین. سپس از تمام ثمرات ( و شیره گل ها ) بخور و راه هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، به راحتی طی کن! از درون شکم آن ها، نوشیدنی با رنگ های مختلف خارج می شود که در آن، شفا برای مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای مردمی که فکر می کنند. 📚 سوره نحل، آیات ۶۸ و ۶۹ @haram110
☀️شاهکار علمی امیرالمومنین علیه السلام در بیان کیفیت خلقت انسان☀️ ✅در یک روایت صحیح السند از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمود: حضرت امیر المومنین علی علیه السلام فرمودند: 💧« سپس خداوند تبارک و تعالی دو آب (شیرین وشور) را با هم مخلوط کرد و قوام واستحکام بخشید سپس آن را در مقابل عرش خودش انداخت در حالیکه یک تکه از گل بیشتر نبود، سپس به چهار ملک خود یعنی : شمال ،دبور، صبا و جنوب دستور داد که روی این کالبد بوزند و جولنگاه خود قرار دهند و او را خلق کنند و اماده کنند سپس اعضا و اجزا برای او درست کنند و انواع مَفصل ها برای او بوجود بیاورند و چهار طبیعت در آن جریان دهند یعنی: ریح(باد)، دم (خون)، مُرّه (صفرا و سودا) و بلغم.» ⚡️و حضرت فرمود: «ملائکه وزیدند و جولان کردند و طبایع چهارگانه را در آن به جریان آوردند.» 💨سپس حضرت فرمودند: «ریح (باد) ، که جزء طبایع چهارگانه در بدن است از ناحیه شمال می باشد! ❄️و بلغم از ناحیه صبا است. 🔥مره یعنی صفرا و سودا در بدن از ناحیه دبور است. 🩸و دم (خون) نیز از ناحیه جنوب می باشد. سپس انسان با این کار مستقل و سرپا شد و بدن به این ترتیب کامل شده است .» ❤️حضرت فرمودند: «از ناحیه ریح (باد) انسان به ناچار به دوست داشتن زندگی، ارزوهای طولانی و بی پایان، حرص و ولع دچار شده است. 🍽و از ناحیه بلغم ناچار به دوست داشتن غذا و نوشیدنی، نرم خوئی و مدارای با دیگران شده است. 👹و از ناحیه مره یعنی صفرا و سودا ناچار به عصبانی شدن، سبک عقلی، سفاهت، شیطنت، تجبُّر و تکبر، سرپیچی، شتاب و عجله شده است. 💰و از ناحیه دم (خون) ناچار به دوست داشتن زن ها، لذت ها، ارتکاب گناهان و شهوترانی شده است.» ✨بنابر این انسان می تواند علت اخلاق و رفتار خودش و دیگران را بشناسد و می تواند با تعدیل مزاج و درمان طبایع در صدد تعدیل امیال و رفتارش باشد. منبع: 📚بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏11، ص: 105- البرهان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 172- تفسير القمي، ج‏1، ص: 41- تفسير العياشي، ج‏1، ص: 28- علل الشرائع، ج‏1، ص: 106- تفسير نور الثقلين، ج‏3، ص: 9. @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دید
✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... نویسنده: @haram110