eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
643 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
همراهان عزیز سلام علیکم 🌳🌳مدتی هست چند تا کانال طب سنتی و طبیعی جات راه اندازی شده است که تولید و پخش محصولات طبیعی و ارگانیک و ارسال به سراسر کشور انجام میدهد . 🌻🌻مجموعه ما کیفیت اجناس رو تا مصرف شما عزیزان تضمین می کند . 🌷🌷 کانال اول شهر نوره تولید و فروش نوره زرنیخ دار اعلا مشاوره تخصصی نوره درمانی https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3 🌹🌹 کانال دوم طبیعی جات مشکات تولید و پخش محصولات طبیعی و ارگانیک بیش از ۷۰۰ قلم کالا https://eitaa.com/joinchat/190316613C5a8b6f3f9f 🌷🌷 کانال سوم شهر عسل تولید و پخش عسل مشاوره تخصصی عسل درمانی https://eitaa.com/joinchat/2164916309Cb85e9ce3ee ☎️ شماره تلفن ادمین و سفارشات ☎️ 09100100908
*همه بخونن* *خیانت در زندگی، مساوی طلاق نیست* یکی از باورهای غیرمنطقی در خیانت زناشویی این است که زندگی زناشویی بعد از پیمان شکنی دیگر درست نمی شود و بایستی به سمت طلاق رفت. اگرچه ضربه روحی این پدیده بسیار بزرگ است اما نه به این وسعت. تصمیم به بازسازی، با علم به سهیم بودن هر دو طرف در شکل گیری چنین اتفاقی در زندگی زناشویی، نشان دهنده درک منطقی و متعالی زوج دارد. پذیرش سهم و نقش خود و مسئولیت پذیری مهم ترین گام در بازسازی است. یادمان باشد که پاک کردن صورت مساله از مکانیزم های دفاعی است. افراد رشد یافته و منطقی می کوشند تا مساله را شناخته، عوامل زمینه ساز را از بین برده و به * *کمک مشاورومتخصص* راه حل مدارانه به دنبال تجدید ساختار رابطه باشند.
حرم
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_سوم 💞 10 #نکته برای #اولین جلسه #خواستگاری 💠 6- وعده ها و قول هایی
💞 10 برای جلسه 💠 8- هریک از طرفین در جلسه خواستگاری باید از طرف مقابل بپرسد به نظر او، یک ایده آل چه شرایطی باید داشته باشد؟ اگر خصوصیاتی که مطرح می شود، در وجود او نیست، به اعلام کند که این خصوصیات فردی مورد نظر شما، در من نیست و یا اصلاً نمی توانم این گونه باشم. 💠 9- خانم ها حتماً باید از خواستگارشان سؤال کنند که به نظر او زن باید با چه نوع در اجتماع ظاهر شود، چگونه باید با مردم نشست و برخاست کند، نظرش راجع به شاغل بودن زن چیست و ... اگر خانم ها در شرایط فعلی بوده و به شغل شان نیز علاقه مند هستند و کار کردن برای شان اهمیت دارد، اما احساس می کنند که خواستگارشان نظر چندان مساعدی نسبت به شاغل بودن آنان ندارد، باید به این نکته تأکید شدید کنند؛ حتی در صورت لزوم، آن را شرط ضمن عقد قرار دهند. ‹‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‎‌‹⃟⃟⃟‌‌‎‌-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌
🐨کوآلای قهرمان یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند. یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند» . گنجشک گفت: چرا از من می ترسید ؟ به من می گن گنجشک منم بچه هایی مثل شما دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آنها کرم هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. آنها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال می زنی و پرواز می کن، گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آن ها به هرجایی که می خواهم پرواز کنم و از نعمت های خدا برای خودم و بچه هایم غذا تهیه کنم. جوجه ها داشتند با گنجشک صحبت می کردند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و دوباره سرهایشان را لای پرهم پنهان کردند. 🐨🐨🐨🐨🐨🐨 یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی، گوشهای پهن و بدن پشمالو که خیلیم با نمک و مهربون به نظر می رسید به درخت چسبیده بود. به جوجه ها نگاه کرد و گفت: نترسید شما که غذای من نیستید. جوجه ها گفتند: ما را چه جوری دیدی ما که پنهان شدیم. کوالا گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه های قشنگ اسم من کوآلا است من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار این درخت زندگی میکنم. جوجه ها گفتند: خوش به حالت می تونی همه جا بروی. کوآلا گفت: ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید، عجله نکنید، شما هم می توانید مثل مادر و پدر خودتان قشنگ به هرجایی که خواستید پرواز کنید. یک مرتبه کوآلا دید عقابی به لانه کبوترها برای شکار جوجه ها می آید، کوالا سریع فریاد زد: خطر و خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بال های پرنده شکاری می زد، تا پرنده را دور کند. گنجشک که این صحنه را دید خود را به کبوتر پدر و مادر رساند و گفت: جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید. خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند. کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد. کبوتر مادر از گنجشک و کوآلا برای نجات جان جوجه هایشان تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نامیدند. قصه ی ما به سر رسید عقاب به نقشه خودش برای خوردن جوجه ها نرسید. بالا رفتم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود قصه ی ما راست بود. 🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨
29.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 قسمت 9(قسمت دوم از جلسه دوم) 💡پادکست تاریخ زندگانی امام مهدی عجل الله فرجه الشریف موضوع : ▫️تولد مبارک حضرت صاحب الزمان(عج) (جلسه 2 قسمت 2) اللهم عجّل لولیک الفرج زمان فایل :10 دقیقه مدرّس : استاد مهندس دیبایی فرمت فایل : mp4 🌳آموزش مجازی دینکلاس
4_5929223199899257094.mp3
4.08M
💠 🤔علت تشکیل سنگ کیسه صفرا چیست❓ ⚜چرا نباید عمل کرد و صفرا برداشته شود❓ 🔰راه درمان چیست❓ 🎤 🍃🌺
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_پنج تلفن را که قطع کرد صدای مردانه ای او را از جا پراند: میشه من
"رمان آیه گفت: فردا بر میگردیم. ارمیا: خوبه. دلم براتون تنگ شده. وقتی نیستین، همه چیز سخت میشه انگار، حتی تحمل این ویلچر. حال دخترم چطوره؟ آیه: با مشکلی که برای مهدی پیش اومد، دیگه یادش رفته برای خودش غصه بخوره!گاهی غصه های بزرگ، باعث میشن بفهمیم چقدر مشکلات کوچک و بی اهمیت هستند. ارمیا: مثال وقتی منو میبینی، فکر میکنی کمر دردت بی اهمیته وهمینطور به من رسیدگی میکنی و نمیذاری بفهمم کمرت درد میکنه! آیه انکار کرد: کی گفته کمرم درد میکنه؟ ارمیا: جانان! دروغ داشتیم؟ آیه: نگفتن با دروغ گفتن فرق داره! ارمیا: چرا بهم نگفتی؟ آیه: آخه مهم نبود! ارمیا: چیزی مهم تر از تو و سلامتیت هست؟ آیه: آره! تو و بودنت تو خونه ارمیا: یادته؟ اون اوایل، اون روزایی که هر کاری میکردی نباشم؟ یادته چقدر راضی بودی از رفتنم؟ آیه: اون وقتا فرق داشت. من فرق داشتم، تو فرق داشتی. اون وقتا، زندگی طرح و رنگ دیگه داشت. اون موقع برای بودن یاد و خاطره مهدی تو قلب و خونه ام تو رو میروندم، الان بخاطر داشتنت تو خونه، همون کارو میکنم! ارمیا خندید: یعنی منو میرونی؟ آیه: نخیرم!هر چی مانع بودنت باشد رو میرونم. صدای زینب سادات آمد: لیلی مجنون چی میگید سه ساعت؟ بعد به آیه نزدیک شد و گوشی را از دستش کشید: بابا جونم! فقط دلت برای لیلی تنگ شده؟ ارمیا جواب داد: نه عزیزم! دلم برای شیرینمم تنگ شده!خسرو رو پیدا نکردی هنوز از دستت راحت بشیم؟ زینب سادات الکی لب ور چید که آیه خندید. زینب اعتراض کرد: خسرو نمیخوام! فرهاد بهتره! این بار ارمیا خندید و آیه ابرویی بالاانداخت. ارمیا: چرا؟ زینب سادات : فرهاد عاشق تره! ارمیا: مهم اینه که شیرین کدومو بخواد. یادت نره که شیرین خودش رو کنار جنازه خسرو کشت! زینب سادات : اما اسم خسرو ضایعه ها!فرهاد باکلاس تره! ارمیا: هر چی تو بگی!اما جان بابا! برو فرهادتو پیدا کن! خسته کردی منو از بس پریدی وسط جیک جیک ما! زینب سادات: مگه جوجه اید؟ ارمیا: من رو دست ننداز بچه! زودم بیا دلم برات تنگه! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_شش آیه گفت: فردا بر میگردیم. ارمیا: خوبه. دلم براتون تنگ شده. وق
"رمان تلفن را به آیه داد و به آشپزخانه دوید. با دیدن رها در حالی که مشغول درست کردن کشک بادمجان بود نالید: وای خاله! دیشب کشک بادمجون خوردیم که! رها با لبخند مهربانش نگاهش کرد: احسان دیشب نبود. بچه دوست داره کشک بادمجون! زینب سادات اندیشید، چقدر نگاهش مادرانه میشود برای احسان. زینب سادات: یکمی بچه شما بیگ سایز نشده؟ لوسش نکنید دیگه! منِ بیچاره چه گناهی کردم که دوست ندارم کشک بادمجون؟ رها خواست جواب بدهد که صدای احسان مانع شد: کل عمرت بر فناست! کشک بادمجون بزرگترین لذت زندگی هستش! در ثانی، شما ریز موندی خاله ریزه! رها مداخله کرد تا زینب سادات دعوا به راه نینداخته: برای شما آش دوغ گذاشتم که دوست داری! زینب سادات: آخ جون، عاشقتم خاله. احسان: بد سلیقه ای ها! آش دوغ هم شد غذا؟ زینب سادات: نه! کشک بادمجون خوبه. رها ظرف کیک خانگی اش را دست احسان داد و به زینب سادات گفت: برو یک سینی چایی بریز ببرید دور هم بخورید. منم الان میام. مشغول خوردن کیک و چای بودند که رها پرسید: وسایلت رو جابجا کردی؟ کم و کسری داری بگو بهم. احسان تشکر کرد: دست شما درد نکنه. همه چیز هست. رها: برای غذا بیا پیش ما. احسان: نه،لازم نیست. من زیاد خونه نیستم. صدرا: رو حرف رها حرف زدی؟ تو این خونه کسی از این حرات ها نداره ها! محسن خودشیرینی کرد: جز خاله آیه! مهدی ضربه ای پس گردنش زد: خاله خواهر بزرگتره! بفهم! آیه مهدی را در آغوش کشید و روی سرش را بوسید. این پسر عزیز دل این خانواده بود: داداشتو اذیت نکن. لبخند روی لبِ مهدی، حاصل عشق مادرانه این دو خواهر بود. صدرا زنگ خانه بلند شد و مقابل چشمان حیرت زده همه، رامین وارد شد ومقابلشان نشست. کسی برای پذیرایی بلند نشد. رامین تکه ای کیک از روی میز برداشت و به دهان برد: طعم قدیما رو میده! خیلی وقته نخورده بودم! معصومه از این هنر ها نداره! تکه ای دیگر برداشت و بعد از خوردنش گفت: خب حرف معصومه شد! نمیخواید بیاید برای رضایت؟ نگاه همه خیره اش بود. هنوز کسی سخن نمیگفت. خودش ادامه داد: یعنی برای مادر مهدی کاری نمیکنید؟ بعد به مهدی چشم دوخت: مادرت برات مهمه؟ مهدی به تایید سر تکان داد. رامین ادامه داد: هرکاری برای آزادیش انجام میدی؟ مهدی دوباره سری به تایید تکان داد. رامین لبخند تلخی زد: پس به این بابات بگو، خواهر منو طلاق بده! خون بس رو پس بدید تا رضایت بدم. صدرا به ناگاه از جایش جهید: چی داری میگی مردک؟ رامین: جوش نیار. بیست سال خوشبخت زندگی کردی، بسه. بذار خونه شما هم بی چشم و چراغ بشه. رامین از جایش بلند شد: این تنها شرط منه. بهش فکر کنید. آیه گفت: چرا؟ رامین نگاهش نکرد: چون زیادی خوشبخت بوده. همتون زیاد خوشبخت بودید. حتی مادرش با پدر تو! رامین که رفت صدرا غرید: مردک عوضی. رها شوکه بود. مگر میشود برادر باشی و خوشبختی خواهرت خار چشمانت؟ مگر میشود برادر باشی و آرزویت سیه روزی خواهرت باشد؟ مهدی با تعجب گفت: _خونبس رو پس بدیم؟ این یعنی چی؟ احسان گفت: _صبر کن، میفهمی. همان زمان دوباره صدای زنگ بلند شد. محسن گفت: _دایی دوباره برگشت؟! صدرا سرش داد زد: _دیگه نشنوم به اون مردک بگی دایی! محسن بغض کرد و سر به زیر گفت: _چشم! احسان که برای باز کردن در رفته بود، گفت: _یه آقایی میگه با آیه خانوم کار داره! باز کنم؟ رها رو به آیه گفت: _مگه کسی خبر داره اینجایی؟ آیه ابرو در هم کشید: _نه. صدرا گفت: _برم ببینم کیه. امشب اینجا خبره؟! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_هفت تلفن را به آیه داد و به آشپزخانه دوید. با دیدن رها در حالی که
"رمان بعد صدای داد و فریاد بلند شد. صدای محمدصادق که به گوش زینب سادات رسید به سمت اتاق دوید و در را بست. محسن با اخم گفت: _محمدصادق اینجا چیکار میکنه؟ احسان فکر کرد "پس پیدایش شد". صدای محمدصادق واضحتر شد و نشان از نزدیک شدنش به خانه داشت: _باید با زینب حرف بزنم. به چه حقی این مزخرفات رو گفته؟! بعد شروع به صدا زدن کرد: _زینب! زینب کجایی؟ در را به شدت باز کرد و وارد پذیرایی شد. نگاهش که به جمعیت افتاد پوزخندی زد: _آوردینش وسط یه مشت غریبه ی نامحرم قایمش کردید و ادعای اسلامتون گوش فلک رو کر کرده؟ آیه همان آیه بود... همانکه اشک چشمانش را هیچ نامحرمی ندید، همانکه صدای خنده هایش را هیچکس نشنید، همانکه اسطوره شد برای ارمیا، همانکه مشق شب شد کردارش برای رها! همانکه الگوی زینب سادات بود... آیه خودش مرد بودن برای شاخه های زندگی اش را بلد بود. نگاه کن احسان! ببین آیه و آیه ها، مادر بودن را خوب بلدند، پای اعتقاد و ایمان ایستادن را خوب بلدند! هوچیگری را شاید مشق نکرده باشند، اما جنگیدن برای عشق و ایمان را از بر کرده اند... آیه به محمدصادق اشاره کرد وارد شود: سلام. خوش اومدی، بیا بشین صحبت کنیم _چه سلامی؟ چه صحبتی؟ زینب رو بردید قایم کردید و نامزدی رو به هم زدید! اصلا زندگی زینب به شوهر شما چه ربطی داره؟ دایه مهربونتر از مادر شده و منو تهدید میکنه! زینب کجاست؟ آیه هنوز هم آرام بود؛ گاهی آرامش طرف مقابلت در دعواها، کاری میکند که هیچ داد و غوغایی نمیکند. _هر وقت تمدن یاد گرفتی، زینب سادات میاد. محمدصادق روی مبل نشست و گفت: خب. بگو بیاد خانوم متمدن! آیه صدا زد: زینب جان... بیا مادر! زینب با شک و دو دلی بیرون آمد و کنار آیه نشست. داشتن اینهمه تماشاگر هم دلخوشی داشت و هم ترس. محمدصادق از بین دندانهای کلید کرده اش گفت: _حالا نامزدی رو به هم میزنی و فرار میکنی قایم میشی؟ تو آدمی؟ لیاقت خوب زندگی کردن رو نداری نه؟ مهدی خواست حرفی بزند که صدرا ساکتش کرد. آیه گفت: _شما از این به بعد با من صحبت کن؛ زینب هیچ صحبتی نداره. _مگه میخوام با شما ازدواج کنم؟ زینب به من بله داد و باید پاش وایسته. _اونجا هم اشتباه از من بود که بله داد. حرف داری، با من؛ دعوا داری، با من؛ فحش داری، با من! _پس بگو به چه حقی نامزدی رو به هم زدید؟ _به همون حقی که بله دادیم... به همون حقی که تو به خودت جرئت میدی به خانواده ی دخترم توهین کنی. یادت نره، ارمیا پدرشه، هر حقی داره... تاکید میکنم هر حقی! تو به خاطر همین یه کار هم لیاقت این وصلت رو نداری... با اینکه حرفای زیادی بزرگتر از دهنت زدی! _شنیدن حقیقت انقدر براتون سخته؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_هشت بعد صدای داد و فریاد بلند شد. صدای محمدصادق که به گوش زینب سا
"رمان _کدوم حقیقت؟ _ارمیا هیچ حقی نداره! _انقدر بیادبی که نمیدونی بزرگتر از خودت رو چطور صدا کنی! ارمیاپدرشه، چه بخوای چه نخوای! من ازدواج مجدد داشتم؟ به تو ربطی نداره! ایلیا برادرناتنی زینب به حساب میاد؟ بازم به تو ربط نداره! مهدی برادرشه یا نه؟ به تو ربطی نداره! اینجا نامحرم هست؟ به تو ربط نداره! نامزدی رو به هم زدیم؟ بازم به تو ربطی نداره! میدونی چرا؟ چون تو هیچی نیستی! تو نشون دادی لیاقت احترامی که بهت گذاشتیم رو نداشتی. نشون دادی بی لیاقت بودن شاخ و دم لازمم نداره. تو هنوز هیچ نسبتی نداشته، سرک تو کارها و زندگیش کشیدی! باحرفات عذابش دادی. اونقدر احمق نیستم که دخترمو به دست تو بسپارم. _اونموقع که شوهر میکردید به فکر این نبودید که مردم درباره ش چه فکری میکنن؟ اونموقع فکر نکردید که خواستگار برای همچین دختری نمیاد؟ آیه ابرویی بالا انداخت: _خواستگار نمیاد؟ اونوقت چرا؟ محمدصادق حق به جانب شد: _چون از مادرش وفاداری رو یاد گرفته. چند وقت بعد از مرگش ازدواج کردید؟! _مرگ نه و شهادت! محمدصادق به تمسخر گفت: _فرق اینا رو میدونید؟ _چیزهایی که تو شنیدی رو من دیدم. من به وصیت شهید عمل کردم؛ حرفی داری؟ _ازدواج شما به من ربطی نداره! آیه پیروزمندانه لبخند زد: _این رو که من از اول گفتم. _زینب حق نداشت نامزدی رو به هم بزنه. _من به هم زدم! _به شما چه که وسط زندگی ما اومدید؟! _به همون حقی که نه ماه تمام زحمت کشیدم... به همون حق که بیست سال زحمت کشیدم... به همون حق که مادرشم! حرف من همون حرف سیدمحمد و ارمیاست. دیگه دور و بر دخترم نبینمت. محمدصادق نگاهش را به زینب دوخت: _حرف توئم همینه؟ زینب سادات سری به تایید تکان داد. محمدصادق از روی مبل بلند شد: _لیاقت نداشتی زینب! توی جامعه ای که نامزد کرده با عقد کرده فرقی نداره، تو یه مطلقه محسوب میشی! حالا ببینم کی میتونی یه ازدواج موفق داشته باشی! تا آخر عمرت تو حسرت این میمونی که اجازه دادی مادرت برات تصمیم بگیره. _تصمیم مادر بهتر از تصمیمیه که تو براش بگیری! محمدصادق بغضش را پنهان کرد. دلش زینب را میخواست؛ کاش کمی سیاست داشت و زبان به دهان میگرفت! شاید الان زینبی که در کنار آیه ایستاده، در کنارش بود...زینب سادات در آغوش مادر خزید و بغض کرد: نمیخواستم دلش رو بشکنم مامان. آیه سرش را نوازش کرد: زندگی از این لحظات سخت زیاد داره. اگه قسمتت باشه، دوباره بر میگرده، این بار خودش رو درست میکنه و میاد سراغت! اما اگه قسمت نباشه، میره سراغ قسمتش. زندگی خاله بازی نیست. کتاب و فیلم هم نیست. نمیتونی ببینی آخرش خوبه یا بد. اگه بد تموم شد، اگه تلخ تموم شد،نمیتونی تلویزیون رو خاموش کنی و بری. عزیزم، زندگی یک بار اتفاق می افتد و همین یک بار شانس داری درست انتخاب کنی. از سر دلسوزی برای این و اون، جوانی خودت رو، آینده خودت را حرام نکن. زینب اون تو را دوست دارد، اما تو دوستش داری؟نه! جوابش یک نه بزرگ است. زینبم، هیچ حسرتی بعدا قابل قبول نیست. یک سال تحمل، ده سال تحمل، یک روز به یک جایی میرسی میشوی مثل مریم؛ کسی که خودش را گم کرده. کسی که هیچ چیزی ندارد. هویت تو، اعتقادات تو است. هویت خودت را از دست بدهی، هیچ میشوی! احسان سراپا گوش بود ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_نه _کدوم حقیقت؟ _ارمیا هیچ حقی نداره! _انقدر بیادبی که نمیدونی
"رمان درس زندگی میگرفت از مادری که هم پای ایمان و اعتقادش سفت بود، هم پای مادری و ایثار کردن خوب می ایستاد! خوش به حال آن کس که چنین مادری دارد. کاش شیدا کمی مادری بلد بود. کاش شیدا، کمتر شیدای زرق و برق دنیا بود. احسان دلش مادر میخواست، دلش از این حرف ها میخواست. دلش آرامش میخواست. دلش استدلال عاشقانه میخواست. چقدر زیبا و مادرانه زینب را از چاه بیرون میکشید. چقدر مادرانه پای دخترکش میماند. دلش داد و جیغ و فریاد نمیخواست. دلش پر بود از حسرت. پر بود از آرزو. احسان همه چیز داشت و هیچ نداشت. احسان تنها بود. این تنهایی را اکنون بیشتر حس میکرد. چرا اومادری نداشت که برایش بجنگد؟ که نه تنهااکنون، که فردا و فردا و فرداها را ببیند. که نگرانی از چشمانش هویدا باشد. صدرا زیر گوشش گفت: چه شده؟ در فکر هستی؟ احسان: چیزایی امروز شنیدم که درعمرم یک گوشه از انها را نشنیده بودم. صدرا: مغزت ارور نده! احسان: داده! صدرا: بهش فکر نکن. تو از جنس اینهانیستی. برو دنبال هم تیپ های خودت! احسان با تعجب به صدرا نگاه کرد: به چی فکر نکنم؟ اصلا مگه تیپ من چه مشکلی دارد که به اینها نمیخورد؟ صدرا پوزخندی زد: به اینها نگاه کن، به شیوه و سلوک شون نگاه کن. بعد خودت رو از بیرون نگاه کن! احسان ابرو در هم کشیده بلند شد و گفت: من میرم بالا استراحت کنم. رها: برای شام صدایت میکنیم. احسان روی تخت خوابش دراز کشید و به فکر رفت. صدرا راضی از درگیر کردن احسان با فکر زینب سادات، لبخند زد. دوست داشت احسان کوچک این خانواده را به آرامشی که خودش رسیده بود برساند. احسان کمی زیادی از خودش دور شده. کمی شبیه همان روزهای خودش قبل از رها. این خاتون قصه ها. غصه هایش را شست و لبخند و آرامش آورد. قصه احسان هم نیاز به خاتونی دارد که راه و رسم زندگی را خوب بداند. شانس همیشه در خانه آدم را نمیزند. حالا یک بار شانس را به صدرا هدیه دادند، اما گاهی مثل ارمیا، باید صبر کنی و خودت را بکوبی و از نو بسازی. درد بکشی و از پیله بیرون بیایی تا پروانه شوی. تا پرواز کنی با شاپرک ها... رها گفت: حالا با خواسته رامین چکار کنیم؟ صدرا به آنی ذهنش بر هم ریخت. رامین چه فکری با خودش کرده؟ که صدرا دست میکشد از زنی که قبله آمالش شده؟ که دست میکشد از این خاتونش؟ میبرد آن دستی که دست خاتونش را از دستانش بگیرد. صدرا: تو خوابش هم نمیبینه اون روز رو. شما چرا خودتون رو درگیر میکنید؟ خودم به این مسئله رسیدگی میکنم. آیه کنار ارمیا نشست: این روزا مجردی خوش گذشت آقا؟ ارمیا نگاهش خسته بود: میدونی که من از مجردی و تنهایی بیزارم! تو که نیستی، هیچی نیست، نفس نیست! ادامه دارد... نویسنده:
🙏👊🏾 نفرین و لعن دشمنان پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در قنوت های نماز، یکی از سنّت های رسول خدا(1) ابواسحاق ابراهیم نَظّام (م 221ق) یکی از بزرگان نامدار معتزله است و جاحظ از شاگردان وی محسوب می شود. مرحوم شیخ مفید در «الفصول المختارة» می نویسد: ثم طعن على أمير المؤمنين علیه السلام أيضا إبراهيم (نظّام) بأن قال: و خالف الجماعةَ كلَّها في جهره بتسمية الرجال‏ في قنوت الغداة. (الفصول المختارة، ص219) نظّام، امیرالمؤمنین را نکوهش کرده است که وی با نام بردن بعضی از مردان و لعن آنها در قنوت نماز، خلاف جماعت مسلمین عمل نموده است. سپس شیخ مفید در پاسخ به نظّام می نویسد: و أما تشنيعه على أمير المؤمنين ع في القنوت في الغداة و الجهر فيه بتسمية الرجال فيه، فهذا أدل دليل على جهله و قلة فهمه و أوضح برهان على إلحاده و إرادته الطعن على رسول الله ص و ذلك أنه لا خلاف بين الفقهاء و حملة الآثار أن رسول الله ص كان يقنت في صلاة الغداة و يجهر بتسمية الرجال فيه. و قد نقل الناس ذلك و استفاض حتى ليس يخالف في لفظه من أهل العلم اثنان. كَانَ قُنُوتُهُ بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ اللَّهُمَّ الْعَنْ رِعْلًا وَ ذَكْوَانَ وَ الْعَنِ الْمُلْحِدِينَ مِنْ أَسَدٍ وَ غَطَفَانَ وَ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ الْعَنْ سُهَيْلًا ذَا الْأَسْنَانِ وَ الْعَنِ الْعُصَاةَ الَّذِينَ عَادُوا دِينَكَ وَ قَاتَلُوا نَبِيَّكَ. فَجَعَلَ يَلْعَنُهُمْ بِهَذَا الَّذِي ذَكَرْنَاهُ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً. وَ قَدْ رَوَتِ الرُّوَاةُ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَنَتَ فِي الصُّبْحِ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ سَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ وَ عَيَّاشَ‏ بْنَ أَبِي رَبِيعَةَ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ بِمَكَّةَ اللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَرَ وَ رِعْلٍ وَ ذَكْوَانَ وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِيِ يُوسُفَ‏. فإن كان على أمير المؤمنين ع في ذلك عار أو نقص في الدين‏ و حاشاه من ذلك بما ذكره إبراهيم في قنوته و جهره بتسمية الرجال فذلك بعينه عيب على رسول الله ص و عار عليه. (الفصول المختارة، ص225-226) این که نظّام، از امیرالمؤمنین علیه السلام بدگویی کرده است که آن حضرت، در قنوت نماز با صدای بلند اسامی بعضی از مردان را می برده و آنها را لعن می کرده است، دلیل نادانی و کم فهمی نظّام است و نشان دهنده الحاد و بی دینی اوست و در واقع او می خواند رسول خدا صلّی الله علیه و آله را نکوهش کند، زیرا هیچ اختلافی بین فقها و راویان روایات نیست که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز صبح، با صدای بلند نام آن مردان را می برده است. و اهل سنّت نیز این موضوع را نقل کرده اند و آنقدر نقل شده است که دو نفر از اهل علم در این موضوع اختلاف نکرده اند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نمازش، بعد از حمد و ثنای خدا، تا چهل صبح چنین دعا می کرد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ رِعْلًا وَ ذَكْوَانَ، وَ الْعَنِ الْمُلْحِدِينَ مِنْ أَسَدٍ وَ غَطَفَانَ، وَ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ، وَ الْعَنْ سُهَيْلًا ذَا الْأَسْنَانِ، وَ الْعَنِ الْعُصَاةَ الَّذِينَ عَادُوا دِينَكَ وَ قَاتَلُوا نَبِيَّكَ» و روات هم از ابوهریره نقل کرده اند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز صبح چنین دعا می کرد: «اللَّهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ سَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ وَ عَيَّاشَ‏ بْنَ أَبِي رَبِيعَةَ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ بِمَكَّةَ. اللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَرَ، وَ رِعْلٍ، وَ ذَكْوَانَ، وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِيِ يُوسُفَ‏.» پس بر اساس گفته ابراهیم نظام، اگر این کار امیرالمؤمنین علیه السلام ، زشت و نقص در دین محسوب شود، برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیز عیب تلقّی می گردد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»