eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
673 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ شنبه 👈 12 تیر / سرطان 1400 👈 22 ذی القعده 1442👈 3 ژوئیه2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز بسیار شایسته و مبارکی است و برای امور زیر خوب است : ✅ خرید کردن. ✅فروش اجناس و کالا . ✅ و شکار و صید و دام گذاری نیک است . 👶 زایمان مناسب و نوزادش مبارک و خوش قدم و خوشبخت و محبوب بوده و زندگی پاکی دارد . ان شاءالله 🚖 مسافرت : مسافرت خوب و سودمند است . 🔭 احکام و اختیارات نجومی . 🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ شکار و صید و دام گذاری . ✳️ آغاز کار و شغل و افتتاح مغازه. ✳️اغاز معالجه و درمان. ✳️ ختنه کودک . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ خرید لوازم منزل . ✳️ و دیدار با رؤسا نیک است . 📛 ولی امور زراعی و کشاورزی. 📛و همچنین آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست . 👩‍❤️‍👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت . 👩‍❤️‍👨 امشب : ( شب یکشنبه) ، مجامعت برای سلامتی خوب است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی است . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، برای سبب قوت دل می شود . 😴😴 تعبیر خواب امشب : خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 23 سوره مبارکه " مومنون " است . و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم .... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
*آقایون بخونن* 🔹 وقتی خانمت گلایه‌ای میکنه، قصدش جنگیدن با شما نیست؛ که همه تلاشت رو میکنی شکستش بدی! 🔸 اون فقط داره درد دل میکنه؛ هیچ منطقی تو حرفاش نیس، حرفاش بهم ربط ندارن، چون فقط داره تخلیه انرژی و روانی میشه. اون میخواد با حرف زدنش از شما انرژی مثبت، تایید و آرامش بگیره. 🔹 پس سعی نکن ازش بِبَری، اون وقت ازش می‌بازی! چون برای مبارزه نیومده، برای همدردی اومده. به حرفاش گوش بده و وقتی مثلا میگه چن وقته بیرون نرفتیم براش تعداد دفعاتی که بردیش بیرون رو مثال نزن...! 🔸 بگو راس میگی! حق با توئه! همین یه جمله آرومش می‌کنه؛ اون وقت این ارامش دوباره به خودتون هدیه میشه. پس آرامبخش خونه باش نه قدرتمند....
🔹برای جوانان مجردی که هنوز نکرده و در معرض احساسات و غرایز هستند. 👇 ☘به منظور کاهش موقت نیازهای غریزی و پیش گیری از سقوط در دام گناه و لغزش های احتمالی، رعایت نکات زیر سودمند است: ▫️الف) در حد امکان روزی یک ساعت ورزش کنید؛ تا انرژی زاید بدنتان کاستی پذیرد. ▫️ب) اگر توان جسمی دارید، هفته ای یک یا دو روز روزه بگیرید. ▫️ج) افکار خویش را کنترل کنید و از اندیشیدن درباره مسائل جنسی بپرهیزید. ▫️د) مراقب های خود باشید و به روابط افراد متأهل با یکدیگر و چهره و اندام جنس مخالف و فیلم های تحریک کننده، نگاه نکنید. ▫️ه) اوقات فراغت خود را با شرکت در برنامه های مختلف علمی، فرهنگی، دینی و انجام دادن کارهای شخصی، هنری و علمی، پر کنید و بکوشید که هیچ گاه بیکار و تنها نباشید. ▫️و) در انتخاب دوستان صمیمی و اطرافیان، دقّت کرده، با افراد متین، باوقار، با عفت، متدین و با ادب، ارتباط داشته باشید و در فرصت های آزاد، درباره مسائل علمی، تحصیلی، اخلاقی و دینی گفت وگو کنید. ▫️ز) سعی کنید نمازهای روزانه را اول وقت و به جماعت بخوانید. ▫️ح) پس از صبح، آیاتی از قرآن را تلاوت کنید؛ در معانی آنها بیندیشید و برای حلّ مشکلات خود، از خداوند متعال یاری جویید. ‹‹‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‎‌‹⃟⃟⃟‌‌‎‌-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌
🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰 💤قصه ی خرگوشی که تو اتاق خودش نمی خوابید.🐰 یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و قشنگ تویه لونه بزرگ با اتاقای خوشگل مامان خرگوشه و بابا خرگوشه با دم پنبه ای خرگوشک ناز و بلا زندگی میکردند.🐇 مامان خرگوشه وبابا خرگوشه خیلی دم پنبه ای رو دوسش داشتن و همیشه واسش هویج خوشمزه و آبدار از مزرعه ی هویج میکندن و اونم هویجا رو با اشتها میخورد و از مامان خرگوشه و باباخرگوشه تشکر میکرد. اونا خیلی از دم پنبه ای راضی بودن و دوسش داشتن اما دم پنبه ای کوچولو یه اشکال بزرگ داشت که خیلی مامان بابا رو ناراحت میکرد. اگه گفتین اون کار اشتباه دم پنبه ای چی بود؟ بله ! دم پنبه ای عادت نداشت تو اتاق خواب خودش بخوابه و دوس داشت شبا پیش مامان باباش بخوابه. 😔😔وقتی روی تخت پیش مامان خرگوشه و بابا خرگوشه میخوابید جاشونو تنگ میکرد و مامان و باباش هر روز صبح با گردن درد از خواب بیدار میشدن. 😭😭 یه شب مامان خرگوشه بهش گفت: دم پنبه ای جان برو تو رخت خواب خودت بخاب ،مثل خرس کوچولو🐻 و سنجاب کوچولو 🐹که روی تخت خودشون و تو اتاق خودشون میخوابن . ولی او گریه افتاد وگفت: .من می ترسم آخه شبا سایه ی اقا روباهه رو تو اتاقم میبینم . میترسم اقا روباهه بیاد منو ببره! مامان خرگوشه بهش گفت بریم تو اتاقت ببینیم اون سایه ای که میگی چیه؟ مگه میشه وقتی مامان و بابا تو خونه پیشتن روباه بیاد ؟🐱 دم پنبه ای به همراه مامان خرگوشه به اتاقش رفتن و چراغها رو خاموش کردن. ناگهان مامان خرگوشه و دم پنبه ای یه سایه رو دیوار دیدن .دم پنبه ای ترسید و با گریه به مامانش گفت : این همون سایه س .ببین روباه تو اتاقمه. اون میخواد وقتی خوابیدم منو با خودش ببره.. مامان خرگوشه که شجاع بود دست دم پنبه ای رو گرفت و به سمت اون چیزی که سایه ش رو دیوار افتاده بود به راه افتادن. وسایل اتاق دم پنبه ای رو یکی یکی برداشتن تا بالاخره اون وسیله ای رو که سایه ی ترسناک درست میکرد ؛پیدا کردن. مامان خرگوشه لامپ رو روشن کرد. شما فکر میکنید اون سایه ،سایه ی چی بود؟ بله سایه ی عروسک دم پنبه ای بود که تو اتاق می افتاد . دم پنبه ای که از اشتباه خودش شرمنده شده بود و خیلی خجالت کشیده بود .رو به مامانش کرد و گفت:مامان جون من تو اتاق خودم خودم میخوابم ولی ازتون خواهش میکنم شما واسم یه قصه ی قشنگ بگین. مامان خرگوشه قبول کرد که واسش یه قصه ی قشنگ بگه. او قصه ی موش کوچولو که شبها تو اتاق خودش میخوابیده. رو واسه ش تعریف کرد و تو قصه ش گفت: وقتی موش کوچولو برای اولین بار تو اتاق خودش خوابید فرشته ی مهربونی که روشونه ی راست او بود رو کرد به فرشته ی مهربونی که رو شونه ی چپ موش کوچولو بود و گفت. حالا که موش کوچولو اینقدر بچه موش🐭 خوبی شده وقتشه که یه هدیه از بهشت واسش زیر بالشش بزاریم، تا صبح که بیدار شد اونو ببینه و خوشحال بشه. وقتی موش کوچولوخوایش برد نزدیکای صبح فرشته ی مهربون جایزه رو زیر بالش او گذاشت و رفت . صبح که موش کوچولو بیدار شد تا چشمش به هدیه ای که زیر بالشش بود افتاد از خوشحالی فریاد کشید و پیش مامان موشه رفت تا بفهمه که هدیه از کجا اومده.مامان موشه بهش گفت: وقتی بچه های خوب شبها مثل آدمهای شجاع بدون این که بزرگتراشونو اذیت کنن تو اتاق خودشون میخوابن ،خدا به فرشته ی مهربون اجازه میده که از بهش واسش یه هدیه ی خوب ببره و زیر بالشش بذاره.حالا توهم چون خوب بچه موشی بودی ؛فرشته ی مهربون واست هدیه آورده ... وقتی قصه ی مامان خرگوشه به این جا رسید دم پنبه ای خوابش برده بود. او داشت خواب میدید.خواب فرشته ی مهربونی که بهش میگفت : دم پنبه ای! چون تو بچه ی خوبی بودی من میخوام واست هدیه بیارم و زیر بالشت بزارم . دم پنبه ای هورایی کشید و گفت: مثل اون هدیه ای که به موش کوچولو دادی؟ فرشته ی مهربون جواب داد :بله مثل همون هدیه . هر وقت بچه ای خوب باشه و مامان باباشو اذیت نکنه و شبها تو رختخواب خودشو و تو اتاق خواب خودش بخوابه ،ما واسش یه هدیه ی خوب میفرستیم که واسه همیشه داشته باشه و یادش بمونه که به خاطر کار خوبشه که این هدیه رو گرفته. اون شب تا صبح دم پنبه ای با فرشته ی مهربون بازی کرد و صبح که بیدار شد چشمش به یه هدیه ی قشنگ افتاد که زیر بالشش بود. شما فکر میکنید اون هدیه چی بود؟؟ بله اون همون چیزی بود که دم پنبه ای همیشه ارزو می کرد داشته باشه. یه اسباب بازیه قشنگ . دم پنبه ای از خوشحالی هورایی کشید و با خوشحالی هدیه ی فرشته ی مهربون رو به مامان باباش نشون داد و بهشون قول داد که همیشه تو اتاق خودش بخوابه... قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید. نویسنده :خاله عسل
47.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت 12(قسمت دوم از جلسه سوم) 💡پادکست تاریخ زندگانی امام مهدی عجل الله فرجه الشریف موضوع :روايات در خصوص تولد و بدنيا اندن حضرت مهدي (عج) و گواهي به اينکه اين امام بزگوار بدنيا امدن ▫️ اللهم عجّل لولیک الفرج زمان فایل :5 دقیقه مدرّس : استاد مهندس دیبایی فرمت فایل : mp4 🌳آموزش مجازی دینکلاس
🎗چی رفت، چی آمد⁉️ 🎬آرد سبوسدار رفت.......دیابت آمد 🎬نمک دریا رفت..... فشار خون آمد 🎬روغن شحم رفت....گرفتگی عروق آمد 🎬سرکه طبیعی رفت... نارسائی قلبی آمد 🎬شکر سرخ رفت...حساسیت،آلرژی آمد 🎬لباس پنبه ای رفت.... عفونت زنان آمد 🎬خضاب به حنا رفت.... آلزایمر آمد 🎬نوره کشیدن رفت..... سرطان آمد 🎬برگ چغندر رفت... پوکی استخوان آمد 🎬سبزی خوردن(تره)رفت... کم خونی آمد 🎬فلفل خوردن رفت...چربی خون آمد 🎬سویق خوردن رفت...ضعف عمومی آمد 🎬چای زعفران رفت... ضعف اعصاب آمد 🎬چوب مسواک رفت...خرابی دندان آمد 🎬سرمه اثمد رفت...عینک و آب مروارید آمد 🎬کندر جویدن رفت....ضعف حافظه آمد
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هشتاد دقایقی نگذشته بود که دوباره احسان سر بحث را باز کرد: یعنی هرکس ری
"رمان صدرا چراغ خواب را روشن کرد: چیشده رها؟از غروب تا حالا پکر بودی. جلوی پسرا نپرسیدم چون اگه میخواستی بدونن، میگفتی. رها دست از قدم زدن برداشت و چشمان پر اشکش را به صدرا دوخت: امروز با رامین حرف زدم. صدرا اخم کرد: مگه نگفتم دیگه سراغش نرو؟ رها: بخاطر مهدی!نمیتونم کاری نکنم! برادر من داره مادرش رو ازش میگیره، اونم برای بار دوم. صدرا: خودم یک کاری میکنم. رها: اما اون هیچی نمیخواد. همه حرفاش الکی بوده. رامین هیچ وقت رضایت نمیده. درخواست قصاص هم نمیده. میخواد معصومه تو برزخ بمونه. میخواد دردی که از نبود بچه اش میکشه رو اون با ترس مرگ تجربه کنه! صدرا: آخه چرا؟ رها: نمیدونم. فقط میدونم رامین نمیذاره معصومه آزاد بشه. صدرا: به نظرت واکنش مهدی چیه؟ رها: همین که زنده میمونه، مهدی رو راضی میکنه. اما نگرانی من چیز دیگه ایه! صدرا: دیگه چی پیدا کردی برای نگرانی؟ رها لبخند ملیحی زد: معصومه دوام نمیاره. صدرا: معصومه از مرگ سینا دوام آورد، زندگی با یک قاتل رو دوام آورد، سر کردن با هوو رو دوام آورد، قتل یک بچه رو دوام آورد، زندان هم دوام میاره. رها: فکر میکنم آه مادرت دامنش رو گرفت. هیچ وقت اون شبی که فهمید داماد، قاتل پسرشه رو فراموش نمیکنم. صدرا: بد کاری کرد. رها: آدما همیشه تصمیم درست نمیگیرن. خیلی وقتا اشتباه تصمیم میگیرن و تمام زندگیشون رو تقاص پس میدن. *** زینب سادات وسایلش را جمع کرد و از کلاس بیرون رفت. تلفن همراهش زنگ خورد. نگاهش به شماره دوخته شد. بعد از این همه وقت، تماس مریم برایش عجیب بود. ینب سادات: سلام. مریم: سلام عزیزم. خوبی؟ زینب سادات: بله ممنون. مریم: میدونم انتظار تماس منو نداشتی. اما باید باهات حرف میزدم. زینب سادات: من واقعا نمیتونم با اخلاق و رفتار مریم میان حرفش آمد: برای این زنگ نزدم. زنگ زدم بگم تو کار درست رو انجام دادی. کاری که من انجام ندادم. فکر کردم میتونم شرایط رو درست یا بهتر کنم اما نشد. هیچی بهتر نشد. هیچی درست نشد. من زندگیمو باختم. عمر من رفت و هیچ چیزی ارزش این باخت رو نداشت. فکر کردم تصمیمم درسته. خیلی ها شاید با دیدن زندگی من، بگن کار درست رو انجام داد اما من میگم با کسی که احترام به زن رو بلد نیست، نمیشه زندگی کرد. با کسی که من باشه و نیم من نشه، نمیشه زندگی کرد. تو کار درست رو انجام دادی. خوشحالم که تو قرار نیست بسوزی. برای محمدصادق هم بهتره که زنی بگیره با شرایط خودش. زنی که فکر نکنه،اطاعت کنه. تو اینجوری نبودی. خوبه که تصمیم درست رو گرفتی. تو دختر آیه ای! فرق تو با من اینه ببخشید مزاحمت شدم. خوشبخت بشی، خداحافظ. تماس قطع شد و زینب سادات هاج و واج باقی ماند... ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #قسمت_هشتاد_و_یک صدرا چراغ خواب را روشن کرد: چیشده رها؟از غروب تا حالا پکر بودی. جلوی پسرا
"رمان صدرا در واحد بالا را زد: احسان!خونه ای؟احسان. وارد خانه شد. قریب به یک سال بود که احسان ساکن این خانه بود. صدایی از اتاق خواب شنید. به سمت اتاق رفت و احسان را ایستاده بر سجاده دید. لبخند زد و به تماشایش ایستاد. مثل آن روزها که رها را تماشا میکرد. آرام نماز میخواند. با تمام صبر و حوصله اش و صدرا با همه احساسات پدرانه اش تماشایش میکرد. سلام نماز را که داد گفت: قبول باشه! احسان به پشت سرش برگشت و لبخند زد: ممنون. از این طرفا؟ صدرا: افطار حاضره. دیشبم کشیک بودی، نگرانته! احسان: این رهایی از دلنگرانی خسته نمیشه؟ صدرا: نه. بعضیا آفریده شدن که مهربون باشن و مهربونی کنن و دنیا رو قشنگ کنن. خانوم منم یکی از اونهاست. احسان بلند شد: بریم. نگاه صدرا به قرآن کنار تخت افتاد. همان که روزهای زیادی مهمان دستان ارمیا بود و این روزها مهمان دستان احسان: چند بار خواستم اون قرآن رو از ارمیا بگیرم، نداد. به جونش وصل بود. چی شد که داد به تو؟ احسان: نمیدونم اما میدونم منم به شما نمیدمش!زمینه چینی نکن. صدرا: چیز جالبی داخلش پیدا کردی؟ احسان: خیلی زیاد. اما از همه جالبتر برام آیه بود که انگار سیدمهدی خیلی ارادت داشت بهش. همین طور آقا ارمیا. صدرا: چطور؟ احسان: اون صفحه خیلی خونده شده. زیر آیه خط کشیده شده، چند جای دیگه هم دیدم با دو تا دست خط نوشته شده. صدرا کنجکاو شد: اون آیه چی بود؟ احسان: الیس الله بکاف عبده! آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ صدرا: چی این آیه توجه هر دو اونا رو جلب کرد؟ احسان: احسان متعجب به صدرا نگاه کرد. باورش نمیشد که صدرا عمق این کلام را نفهمیده. احسان: یک لحظه صبر کن عمو. الان میام. احسان به اتاق رفت. قرآن را برداش و صفحه مورد نظرش را آورد. خودکارش را در دست گرفت و کنار آن دو دست خط نوشت: الیس الله بکاف عبده. بعد زمزمه کرد: خدایا تو برای من کفایت میکنی، تا تو باشی هیچ چیزی نیاز ندارم و وقتی نباشی هیچ چیزی ندارم. خودکار را درون جیبش گذاشت، قرآن را بوسید و بلند شد.
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هشتاد_و_دو صدرا در واحد بالا را زد: احسان!خونه ای؟احسان. وارد خانه ش
"رمان زینب سادات گفت: امشب من میرم مسجد دانشگاه. ایلیا گفت: منم با دوستام قراره بریم مصلی. حاج علی: منم امشب نمیام. هنوزنمیتونم کمرم رو تکون بدم. ارمیا شرمنده گفت: تقصیر من شد. تو این سن و سال منو بالا پایین میکنید. حاج علی: این حرفا چیه بابا جان. پیری من چه ربطی به تو داره؟ زهرا خانوم همانطور که چای میریخت گفت: الان کیسه آب گرم میارم دردتون سبک بشه. امشب شما هم خونه بمونید. شب بیست و سوم باهم میریم. آیه تند تند آشپزخانه را تمیز کرد: نه، خودمون دوتایی میریم حرم. حاج علی: سختت میشه ها. آیه: نه. روبروی مسجد امام حسن عسگری(ع) میشینیم که راحت برگردیم. ارمیا: یک امشبم آیه خانوم زحمت مارو بکشه، اون دنیا از خجالتش در بیام. اینجا که کاری از دستم بر نمیاد. آیه از آشپزخانه بیرون آمد: نگو این حرف رو. حاضر شو بریم. ارمیا: الان زوده. من برم نماز بخونم. بک یا الله و بک یا الله و بک یا الله... اشک ها و التماس ها. خواسته ها واستغاثه ها. جایی از زمین که خدایی میشود... آیه ویلچر ارمیا را هل داد. از میان کوچه ها گذشتند. آیه گفت: امشب خیلی حس خوبی دادم. سبک شدم انگار. خوب شد اومدیم. ارمیا: آره. امشب منم حال خوبی دارم. آیه! خسته شدی از دستم؟ آیه: دیوونه شدی؟ چرا باید خسته بشم؟ ارمیا: هر وقت خسته شدی بهم بگو. آیه: باشه. تو هم هر وقت خسته شدی بگو. ارمیا: من خسته نمیشم. آیه: منم خسته نمیشم! صدای قدم هایی از پشت سرشان آمد. در یک لحظه صدای جیغ در کوچه پیچید. آیه به عقب نگاه کرد. چند مرد سیاه پوش به مردم حمله کردند. ناگهان صدای فریاد ارمیا بلند شد. آیه نگاه چرخاند و.... مردی گلوی ارمیا را برید. به سمت آیه دوید و همان چاقو را درون سینه اش فرو کرد. نفس هایش به خس خس افتاد: اشهد ان لا اله الاالله نگاهش به بدن ارمیا که از تکان افتاده بود، دوخته شد: اشهد ان محمد الرسول الله ارمیا رفته بود. شاید راست میگفت و خودش خسته بود که زودتر پرکشید. گلوی پاره اش زمین را گلگون کرده بود. آیه به سختی خود را به کنار ارمیا کشاند و دستانش را گرفت و گفت: اشهد ان علی ولی الله چشمانش را بست. قصه ی همه آدما به یک پایان خوش نیاز داره. از اونایی که لباسهای قشنگ و خوشبختی ابدی و یک عشق بدون پایان داشته باشه. مثل آیه که اسم شهید بالای سنگ قبرش نقش ببنده و مثل ارمیا که شاپرک شد و پر زد تو قصه آیه... هرگز گمان مبر کسانی که در راه خداکشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. [۱۶۹آل عمران] ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هشتاد_و_سه زینب سادات گفت: امشب من میرم مسجد دانشگاه. ایلیا گفت: منم
دوستان عزیز سلام✋🏻 ان‌شاءالله از فردا شب با فصل چهارم از همین مجموعه داستانی همراه شما هستیم...🍃🌹 التماس دعا یاعلی🌸
🔈🗣💎 روز 23 ماه ذی القعده، روز شهادت و زیارت حضرت رضا علیه السلام 1) تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام در تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام، چند قول بیان شده است: الف) 17 یا پایان ماه صفر ب) 23 یا 24 ماه رمضان ج) 23 ذی القعدۀ مرحوم شیخ مفید در «مسارّالشیعۀ» می نویسد: «در روز بیست و سوم ماه ذی القعدۀ سال 203 هجری، وفات سرورمان، حضرت ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام در سرزمین طوس اتفاق افتاد». (مسارّالشيعة، ص34) مرحوم شیخ رضیّ الدّین علیّ بن یوسف حلّی ، برادر علّامه حلّی نیز در العدد القویّۀ، وفات حضرت رضا علیه السلام را در بیست و سوم ذی القعده گزارش می کند. (العدد القوية، ص276/ بحارالانوار، ج49، ص293 و ج 98، ص198 به نقل از العددالقویۀ) مرحوم محدّث قمی در «هدیۀالزائرین» می نویسد: «روز بیست و سوم ماه ذی القعده، به قول شیخ مفید و غیره وفات امام رضا علیه السلام واقع شده است». (هدیۀ الزائرین، ص549) 2) زیارت حضرت رضا علیه السلام در روز 23 ذی القعده از راه نزدیک و دور مرحوم سیّد بن طاووس در «اقبال الاعمال» می نویسد: «در بعضی از کتب اصحاب عجم ما که رضوان الهی بر ایشان باد، دیدم: زیارت مولای ما، حضرت رضا علیه السلام در روز بیست و سوم ماه ذی القعده از نزدیک و دور، با متنی از زیارات معروف آن حضرت یا هر متنی که زیارت بر آن صدق کند، مستحبّ است». (اقبال الاعمال، ص616/ بحارالأنوار، ج 101، ص44 به نقل از اقبال الاعمال) مرحوم علامه مجلسی در «زادالمعاد» می نویسد: «بعضی از علما گفته اند که در روز بیست و سوم ماه ذی القعده زیارت حضرت امام رضا علیه السلام از نزدیک و دور سنّت است». ( زادالمعاد، ص235) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»