eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
643 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️🔘دانستنی‌های ابوبکر مأبون زندیق 🎴 🔖 قسمت 🎴3 ❓چرا به پدر ابوبکر ملعون، ابوقحافه میگفتند؟ [پدر ابوبکر زندیق ملعون با بچه‌های یهودی لواط میکرد...] ⬅️ ابوقحافه اجیر یهودیان بود و اولاد آنان را تعلیم می داد (نوشته‌اند که شکار یا خیاطی یاد می‌داد) مشهور شد که با بچه های آن‌ها لواط میکند، به خاطر همین او را طرد نمودند، ابن جدعان او را اجیر کرد که برای آمدن میهمانان با صدایی بلند فریاد بزند، آتش روشن کند! ⏪ شبی زمستانی و بارانی سر رسید به همین خاطر نتوانست در چوب‌ها آتش روشن کند در نتیجه به چوب ها روغن مالیدند و روغن بر روی چوب‌ها خشک شد ابوقحافه این روغن‌ها را با شدت ولع می‌خورد، ⬅️ خبر این کار به ابن جدعان رسید و از این عمل او بدش آمد و او را طرد کرد . ⏪ در نتیجه به خاطر همین ابوقحافه نامیده شد چون با شدت ولع روغن می‌خورد. ⏪ قحف و الاقتحاف به معنای با شدت و ولع خوردن است. 📚 کتاب الاربعین، محمد طاهر قمی شیرازی، صفحه ی ۵۳۲، به نقل از مشارق الانوار. 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۷۲   فکر کن یه مسیر ۷۰، ۸۰ کیلومتری، تماما پره از موکبهایی که یا غذا یا چای یا میان وعده طبخ میکنن و تحویل میدن تقریبا ۲۴ ساعته! بعضی هاشون جای خواب و سرویس بهداشتی دارن که زائرا استراحت کنن چون معمولا پیاده روی این مسیر دو تا سه روز طول میکشه حتی کسایی که موکب ندارن توی مسیر با یه سینی پذیرایی میکنن مثلا طرف میگفت من راننده تاکسی ام، روزانه یه بخشی از درآمدم رو میذارم کنار که تو اربعین چند روز غذای نذری بدم فکر کن هر روز از درآمدت برای یه کاری بذاری کنار یعنی خیلی برات مهمه! میخوام بگم این اعتقاد که همه باید به زائر حسین خدمت کنیم تا به چشم حسین بیایم، درجریانه هیچ کس هیچ کس رو نمیشناسه اونجا موکب دارا زائرا از نژادای مختلف ادیان و مذاهب مختلف جمع شدن فقط تلاش میکنن به هم خدمت کنن مهربانی در سطح عالی اونجا دیده میشه دعوایی نیست حتی اگر مشکلی پیش بیاد همه به احترام اون مزور گذشت میکنن این آقا کیه و چی داره که خود این آدما بی هیچ عامل کنترل کننده ای بخاطرش ادب میکنن و نه تنها با هم دعوا ندارن بلکه خیلی هم به هم محبت میکنن! آدمایی که اصلا همو نمیشناسن! جای دیگه همو ببینن شاید جواب سلام همم ندن انقدر که تفاوت وجود داره بینشون هر جور کمکی که فکرش رو بکنی توی این مسیر هست موکبایی هست که خیاطا با چرخهایی که خودشون آوردن کوله های پاره شده ی مردم رو میدوزن یا دندون پزشکهایی که خودشون یونیت و مواد میارن و زائرا و بومیها رو مداوا میکنن! _رایگان؟! _تمام این مسیر همه خدمات رایگانه هیچ پولی توی این مسیر مبادله نمیشه جز پول کرایه ماشین اونم خیلیا هستن نذرش رو دارن و رایگان انجام میدن چشمهاش از تعجب گرد شده بود: اینا رو جدی میگی؟! یعنی اتفاق به این عجیبی و به این پرجمعیتی توی دنیا می افته پس چرا هیچ خبری ازش نیست چرا ما چیزی درموردش نشنیدیم _برای ما هم خیلی عجیبه که پوشش رسانه ای غرب از این واقعه تقریبا صفره! شبکه هایی که مراسم پرتاب گوجه و جشن بالش رو پوشش و بازتاب میدن، درباره این تعاون بی سابقه که ناب ترین پدیده بشری در انسانیت و اخلاقه با این وسعت و حجم، هیچ خبری تولید نمیکنن! سکوت محض... یعنی هیچ جای تامل نداره که ۲۵ میلیون آدم کجا میرن و چکار میکنن؟! اونم توی چه شرایطی این کشور درگیر جنگ با داعش بوده امنیت چندانی هم نداشته تازه دوساله الحمدلله پاکسازی شده و امنیت برقراره سالهای پیش اینطوری نبود حتی خطر وجود داشت ولی باز مردم میرفتن خب چرا مگه چه جذابیتی داره؟ چه جذابیتی داره هوای گرم و خشک عراق و پیاده روی تو کویر زیر آفتاب با لباس مشکی و یه کوله سنگین حداقل یک هفته خواب نصفه نیمه بهداشت اندک، چون امکانات چندانی وجود نداره ولی چرا مردم با این حجم استقبال میکنن؟ و هر کس میره حتما سال بعدش رو هم میره با وجود همه سختی ها برای همینم جمعیت رو به افزایشه تازه اونایی که رفتن انقدر بهشون خوش گذشته که تلاش میکنن بقیه رو هم با خودشون ببرن! چی داره این فضا که زائر از راحتی و امکانات نسبی خودش دل میکنه و میزبان حاضره از جیب خرج کنه غذا بپزه بده به غریبه هایی که فقط یه وجه اشتراک دارن، همه زائر امام حسینن تصور کن یه جایی هست که اینهمه آدم با این سطح از محبت بیست روز توش در حال رفت و آمدن چقدر دیدن اون فضا میتونه جذابیت داشته باشه؟ چقدر نفس کشیدن توی اون فضا حال آدم رو خوب میکنه؟ اونقدر این تعامل زیبا و مملو از محبته که زبان از توصیفش قاصره؛ اونجا دم موکبا کسایی رو میبینی که سن و سالی ازشون گذشته یا حتی شیخ یه عشیره ان خب قبلا گفتم تو سیستم عشیره ای شیخ عشیره احترام عجیبی داره با یه نماینده مجلس برابری میکنه به لحاظ قدرت و جایگاه برای مردم یه همچین کسی بیست شب وایمیسته دم موکب چای میده یا حتی پای زائرا رو توی موکب ماساژ میده عمدا میخواد خدمت کنه به زائر امام حسین اون آدم اگر یه جای دیگه ببیندت شاید اصلا نگاهتم نکنه ولی توی اون فضا اصلا مهم نیست کی هستی چه رتبه اجتماعی چه موقعیت کاری و مالی و چه خانواده و نسبی داری همه مثل هم کنار هم با یه پتو تو دو متر جا میخوابن هیچ تفاوتی نیست شان فقط یکیه و اون زائر و خادم امام حسینه خیلیا حتی وسعشون نمیرسه غذا بدن ولی بیکارم نمیشینن یه کاری میکنن! یکی میبینی سر راه وایساده یه جعبه دستمال کاغذی دستشه هر کس لازم داره برداره! یکی واکس دستشه میگه بیاید کفشاتونو واکس بزنم بچه های بومی رو میبینی، عطر دستشونه میزنن به دستت یکی تو موکبا میچرخه پای زائرا رو مشت و مال میده! اصلا زیبا تر از این فضایی توی زندگیم درک نکردم من یه جورایی تقابل صد درصد با دنیاییه که توش محبوس شدیم تو دنیایی که اصالت با پوله، یهو اهمیت پول کنار میره نه تنها کسی از کسی پولی نمیگیره تازه از جیب برای هم خرج میکنن!
تو دنیایی که اصالت با امکانات و رفاه هرچه بیشتره، یهو کلی آدم میزنن تو دهن هر چی امکانات چند روز پیاده میرن
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۷۳   و با امکانات اندک سر میکنن تو دنیایی که هیچ کس بی طمع به هیچ کس محبت نمیکنه تو این فضا مردم بی دریغ به هم محبت میکنن فقط کافیه تو اون مسیر بخوری زمین یا کیفت بیفته بیست نفر میان جلو کمکت میکنن اونقدر غذا زیاده با التماس به زائرا غذا میدن میگن تو رو خدا غذای ما رو هم بخورید! این فضای همدلی اونقدر جذابه که آدم باورش نمیشه همینجوری شکل گرفته باشه یادته گفتم قلب امام مثل مغناطیس به براده ها جهت میده؟ وقتی او اراده کنه این اجتماع شکل بگیره قلوب حولش اجتماع میکنه همه بی اون که بدونن چرا هر کاری از دستشون بربیاد میکنن برای این فضا و شکل میگیره ژانت آب دهانش رو فرو داد: عکسی هم داری از این فضا؟! لپتاپم رو از روی پاش برداشتم: _آره رضوان این چند ساله هر دفعه عکس میفرستاد ایناها اینجاست یکی از عکسها رو باز کردم و باز ناخودآگاه قلبم از جا کنده شد! با پشت دست اشکهام رو گرفتم و لپتاپ رو برگردوندم روی پای ژانت طاقت دیدن نداشتم خسته بودم از این جاماندگی... ژانت همونطور که تصاویر رو میدید گاهی هم سوال میکرد و من بی حوصله تر از همیشه جواب میدادم تا آخر زبانش به اعتراض باز شد: چیه انقد گرفته ای؟! خب سال دیگه که درست تموم شد میری _گفتم که هرسال این موقع انگار آلارم دعوت این سفر برای همه قلوب محبین ارسال میشه از کجا معلوم تا سال دیگه باشم و چطور باشم و اوضاع چطود باشه کی فردا رو دیده اصلا چطور تا سال دیگه صبر کنم! نگاهش رنگ غم گرفت: غصه نخور دلم میگیره منم خیلی دلم میخواست به این سفر میرفتم دوست داشتم ببینم چجوریه کلی هم عکس میگرفتم! آخرش هم میرسیدم کربلا دلم میخواست اونجا رو ببینم ولی خب... شدنی نیست چیزی نگفتم و ژانت در سکوت مشغول دیدن عکسها شد کمی بعد خودش یکی از نوحه ها رو پلی کرد و باز اشک من جاری شد: دارم میبینم با پاهای تاول زده پیاده مهمونم از راه دور اومده دلا قطره قطره راهی دریا شده بیا... که زینبم داره میاد به کربلا میاد... یه کاروان خسته از شام بلا میان... فرشته ها به خونه ی خون خدا .. آغوش من بازه برای زوارم به راهتون چشمِ من و علمدارم ... خودم... مسافرای عاشقُ صدا زدم خودم... دارم کنارتون میام قدم قدم خودم... دل شما رو میبرم به اون حرم دوای درداتون غبار این راهه به راهتون چشمِ شهید شیش ماهه ... تویی که اینجایی به دعوت خواهرم خودم همراهت تا قیامت و محشرم بهشتی هستی با شفاعت مادرم بهشت... همش یه گوشه ای از این ضیافته بهشت... خودش تو آرزوی این زیارته بهشت... یه جلوه از شکوه این قیامته یار منه هر کی بیاد در خونه م منم دلم تنگه برای مهمونم ... دلای دریایی میون این جاده ها میان دریا دریا تو جمع دلداده ها اسیر این راهن تموم آزاده ها میام... میون موکبا کنار زائرا میام... خودم کنار تک تک مسافرا میام... برای آب و دونه ی کبوترا اجر قدمهاتون با مادرم زهرا جای شما خالی غروب عاشورا... من عاشق این نوحه بودم و تا تموم نشد متوجه نگاه متعجب ژانت و کتایون به گریه هام نشدم ناچار زیر لب "ببخشید بچه ها" یی گفتم و بلند شدم و پناه بردم به اتاق و خلوت خودم...
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۷۴ هفته های پیش رو تا رسیدن به تربعین مثل هرسال سخت میگذشت تمام ساعات بیکاری حتی در راه برگشت توی اتوبوس نوحه های اربعین رو باز میکردم و با هدست گوش میکردم و اکثر اوقات هم اشکها راه خودشون روباز میکردن بی توجه به تلاش مذبوحانه من برای مهارشون! توی حال و هوای خودم غرق بودم و کمتر متوجه نگاه متعجب مردم و حتی کتایون و ژانت میشدم دلم پر بود در حال انفجار با رضوان که حرف میزدم بدتر هم میشد اون مهیای رفتن بود و جسته گریخته از مقدمات سفرشون حرف میزد و من... احساس بی ارزشی و حقارت سلول به سلول بدنم رو گرفته بود مثل قطره ای که از موج جا میمونه و به دریا نمیرسه مثل مسافری که دیر به ایستگاه قطار میرسه یا... نمیدونم مثل چی مثل خودم... مثل یک ضحای تنها و جامونده پر از حسرت... اونقدر درگیر احوالات خودم بودم که نمیفهمیدم ژانت چقدر تغییر کرده حتی درست نمیفهمیدم چه سوالاتی ازم میپرسه و چه جواب هایی بهش میدم گوشه گیر شده بودم مدام دلم میخواست توی خلوت خودم فرو برم و به حال خودم زار بزنم اونقدر این گوشه گیری ادامه پیدا کرد که جمعه شب سر میز شام صدای کتایون در اومد: تو چته ضحی! نه یه کلمه حرف میزنی نه مثل قبل شوخی میکنی نه سراغی از ما میگیری نه حتی غذای درست و حسابی میخوری انقدر گریه کردی زیر چشمات گود افتاده این چه وضعشه! من اصلا نمیفهممت تا حالا اینجوریتو ندیده بودم همیشه خیلی انرژی داشتی آهی کشیدم: این موقع سال همینجوری ام تا یکم بعد اربعین بعدش کم کم برمیگردم به همون حالت غفلت زده خودم میدونی خیلی حس بدیه که هر لحظه بدونی یه جایی یه خبری هست ولی به تو نمیرسه یا تو به اون نمیرسی! یعنی اتفاقی درحال افتادنه که تو دوست داری توش باشی ولی نیستی یعنی نمیتونی باشی فکر کن یه بچه رو دعوت میکنن تولد دوستش ولی مامانش اجازه نمیده که بره تا زمانی که هنوز اون تولد تموم نشده این بچه گریه میکنه حالشم خوب نمیشه حال منم اینجوریه! _ای بابا یعنی تا چند روز دیگه ما باید این قیافه تو رو تحمل کنیم؟! _یه ماه! _پس همون بهتر که تصمیمی که گرفتم رو عملی کنم که تا برمیگردم تو هم درست شده باشی کنجکاوی خاصی نداشتم اما حس کردم این حرف رو زده تا بپرسم: کجا به سلامتی؟! _بالاخره سیما راضیم کرد که برم ایران! ژانت لبخندی زد: چه خوب خوشبحالت خوش بگذره _میخوای اگر دوست داری تو هم باهام بیا _نه من که خودت میدونی دیگه حتی یه روزم نمیتونم سر کار نرم کتایون_کاش تو هم می اومدی ضحی! _من اگر میتونستم جایی برم به اربعینم میرسیدم تو برو بهت خوش بگذره حالا کی میخوای بری؟! _فعلا دوهفته درگیر کارای شرکتم تا این پروژه رو تحویل بدن بچه ها بعدش میرم دنبال بلیط البته هنوزم خیلی برام سخته ولی خب هم اون خیلی بیتابی میکنه هم من دلم میخواد ببینمش فقط بهش گفتم که خونه شون نمیرم! باید با کمند بیان هتل دیدنم آهی کشیدم: خدا شفات بده ما کجاییم در این بحر تفال تو کجا! بلند شدم و ظرفها رو جمع کردم حالم خوب نبود و خوب نمیشد جز گریه با هیچ چیز سبک نمیشدم بی اختیار دستم رفت سمت گوشی و نوحه همیشگیم رو باز کردم صداش رو تا حد امکان کم کردم و مشغول ظرف شستن شدم هق هقم رو فرو میدادم اما ژانت متوجه گریه م شد و کنارم ایستاد: انقد گریه نکن ضحی من ناراحتتم وقتی میبینم تو انقد غصه میخوری منم حس میکنم فرصت بزرگی رو از دست دادم و حالم بد میشه زیر لب گفتم: خوشبحالت که نمیدونی چه فرصت بزرگی رو از دست میدی! دوباره پرسید: این چیه که گوش میدی خیلی قشنگه عربیه؟ میفهمی چی میگه؟! _آره اینم یه نوحه ست شاعر از زبان امام حسین با زوار اربعین حرف میزنه _چی میگه؟! _میگه؛ به زیارتم بیاید با شما عهد میبندم که شما رو میشناسم و شفاعتتون میکنم اسمهاتون رو تک به تک سیاهه میکنم خوش آمدید زائران من قسم به حق جوانمردی و پرچم که من و عباس با شما پیادگان قدم خواهیم زد... _عباس همون برادر امام حسین که توی مسجد درموردش شعر میخوندن همونی که حرم رو به روی امام حسین مال اونه درسته؟ _آره _راستی یادم رفت بپرسم خب تو گفتی که امام حسین ۷۲ تا یار داره که همراهش شهید شدن پس چرا این یک نفر فقط حرم داره؟! _وقتی خورشید تو آسمونه ستاره ها دیده نمیشن بیاد ماه باشی تا کنار خورشید به چشم بیای _منظورت چیه؟ _منظورم اینه که عباس(ع) خاصه فرق داره... _چه فرقی؟! _چجوری بگم چه فرقی در امام شناسی متفاوته همه شهدای کربلا به شدت شان بالایی دارن ولی حضرت عباس... خب ایشون برادر امام حسینه یعنی فرزند امیرالمومنین از همسر دیگه‌شونه با این حال خیلی نسبت به امام حسین و مقامش مودب و مطیع بوده و هرگز مقابلش ادعایی نداشته در فرهنگ عربی علم و پرچم خیلی اهمیت داره حضرت عباس علمدار این سپاه کوچکه کسی علمدار میشه که پهلوان ترین باشه
چقدر سخته توصیف کردنش! میدونی شناخت گاهی اونقدر عمیق میشه
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۷۵   که توصیف کردنش سخت میشه _میفهمم _ضمنا سهمش هم از بقیه در این بلا بزرگتره نحوه شهادت ایشون خیلی خاصه _چطور؟ _با اینکه عباس(ع) مرد جنگی بود ولی چون آب رو روی حرم بسته بودن و زنها و بچه ها دچار تشنگی شده بودن اباعبدالله ازش میخواد آب بیاره ایشون هم برای آوددن آب میره اما دستهاش رو قطع میکنن و به چشمهاش تیر میزنن و بعد با عمود فرقش رو میشکافن همونجا کنار فرات شهید میشه بخاطر همین مزارش دورتر از بقیه ست نزدیک فرات بقیه شهدا رو امام حسین برگردوند سمت خیمه ها که میشه فضای فعلی حرم امام حسین اما ایشون چون هم بدنش مقطع بود و هم نمیخواست برگرده، برنگشت و همونجا دفن شد _نمیخواست؟ چرا نمیخواست؟! بغض کردم: چون... شرمنده بود بچه ها از عموی جنگاور و قهرمانشون انتظار داشتن براشون آب بیاره ولی... نتونست... برای همین نخواست پیکرش برگرده ضمنا نقل شده ایشون با اینکه خودش وارد رود شد آب نخورد و فقط مشک رو پر کرد بخاطر اینکه نمیخواست قبل از بچه ها آب بخوره برای همین در فرهنگ عاشورا این شخصیت تبدیل شده به اسطوره وفا و ادب و جوانمردی آخرین لیوان رو هم توی آبچکون گذاشتم و گوشی رو برداشتم نمیدونم کجای نوحه بود بستمش و برگشتم به اتاق حتی ندیدم ژانت چه واکنشی نشون داد فقط دلم میخواست غرق تنهایی خودم اشک بریزم دلم عجیب تنگ بود! ... یک هفته دیگه همین حال ادامه پیدا کرد نه از درس چیزی میفهمیدم و نه از روزهایی که میگذشت نه از احوال بچه ها خودم بودم و خودم و حسرت کاش میشد خودم رو حبس کنم و تا اون روز از تنهایی خودم بیرون نیام طاقت هیچ هوا و فضایی رو نداشتم دلم فقط چیزی رو میخواست که نبود هیچ حواسم نبود سوالات ژانت چند روزیه که تموم شده تعطیلات اخر هفته که رسید ژانت دنبال بهانه ای بود تا حرف بزنه ولی انگار نمیتونست تعجب کرده بودم چون همیشه راحت سوالهاش رو میپرسید شنبه صبح سر میز صبحانه پرسیدم: ژانت از دیشب انگار یه چیزی میخوای بگی ولی نمیگی چی شده؟! لبخندی زد: پس هنوز ما رو میبینی؟! لبخندی زدم و عمیق نفس کشیدم: ببخش عزیزم حالا بگو ببینم چی شده _میخوام... خب میخوام باهم بریم مسجد امام علی اولین بار بود مسجد نیویورک رو به اسم خطاب میکرد اخم کم رنگی بین ابروهام نشست: بریم مسجد چکار کنیم فعلا که مناسبتی نیست! تکه نانی که توی دستش بود رو روی میز گذاشت سر بلند کرد و عسلی های نم دارش رو مطمئن بهم دوخت: میخوام... میخوام شهادتین بگم! هم من و هم کتایون همزمان صاف نشستیم انگار شوک الکتریکی سنگینی از این جمله به هر دومون وارد شد مطمئن بین ما چشم چرخوند: چیه؟ واضح نبود؟! میخوام مسلمان بشم ایرادی داره؟! کتایون زودتر از من از شوک خارج شد و به حرف اومد: چی داری میگی ژانت حالت خوبه؟! تا حالا هر کار کردی فان بود و خوش گذشت ولی الان مثل اینکه پاک زده به سرت؟! با اخم جواب داد: متوجه منظورت نمیشم کتی مشکل کارم چیه؟! چشمهای کتایون هرلحظه بازتر میشد: واقعا لازمه برات توضیح بدم؟ نمیفهمی چه بلایی سرت میاد با اینکار؟ لابد میخوای حجاب هم بذاری! _بله چه ایرادی داره _اولین ایرادش بیکار شدنته بعدم زندگی سخت و تحت فشار اصلا برای چی باید اینکارو بکنی تو همینجوری هم که هستی داری خدا رو میپرستی حتما باید خودتو انگشتما کنی‌؟ _کتی من نمیتونم مثل تو نسبت به ادراکاتم بی تفاوت باشم! من یه چیزایی رو این مدت درک کردم که منو به این تصمیم رسونده ما کلی حرف و استدلال شنیدیم قرآن خوندیم هیچ ایرادی توی اون کتاب نبود کلی حرف جدید و متفاوت توش بود من با یه فلسفه جدید آشنا شدم که جای دیگه ای ندیدم خب چرا به سمتش نرم؟ بخاطر اینکه دنیا بلوغ این رو نداره که این نعمت رو درک کنه؟ خب نداشته باشه من این شجاعت رو دارم که با تمام سختی هاش این لذت رو بپذیرم من از این فلسفه و این منطق و این احساس متفاوت دارم لذت میبرم ضحی رو ببین پس اون چطور زندگی میکنه؟ اینهمه مسلمان رو دو هفته پیش تو مسجد نیویورک ندیدی؟ اونا چطور زندگی میکنن؟ اونا کار نمیکنن؟! کتایون عصبی از جاش بلند شد: تو حالت خوب نیست ژانت دچار هیجان کاذب شدی امیدوارم وقتی به خودت میای همه چیزتو نابود نکرده باشی ژانت لبخندی عصبی تحویلش داد: تو میتونی با این حرفا خودتو گول بزنی ولی من رو نه دست ژانت رو گرفتم: لطفا بحث نکنید بچه ها خواهش میکنم کتایون مثل مارگزیده ها به اتاق برگشت و ژانت با حال گرفته نگاهش رو داد به من: میبینی چطور برخورد میکنه؟ مسلمان شدن من به کی آزار میرسونه؟ مگه من حق انتخاب ندارم؟ نگاهم رو روی صورتش چرخوندم: ژانت! تو درباره تصمیمت مطمئنی؟ _معلومه اگر مطمئن نبودم که نمیگفتم! _منظورم اینه که... میخوای یکم بیشتر به تمام تبعاتش فکر کنی؟
کلافه دستش رو از دستم بیرون کشید: نمیفهمم چی میگی ضحی فکر میکردم حداقل تو از تصمیمم استقبال میکنی! فکر میکردم حتما کمکم میکنی من بعد از هفت ماه تحقیق به این تصمیم
✴️ جمعه👈8 بهمن/دلو 1400 👈25 جمادی الثانی 1443👈28 ژانویه 2022 🏛مناسبت های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. 📛 صدقه صبحگاهی آخر هفته رفع نحوست کند. 🚖مسافرت: در صورت ضرورت بعد از ظهر و همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍💋‍👩 مباشرت امروز : مباشرت پس از وقت فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن، دانشمندی با شهرت جهانی شود .ان شاءالله 👶 مناسب زایمان و نوزاد عالم و دانشمند و حکیم و نجیب و روزی دار خواهد شد.ان شاءالله 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه. امشب (شب شنبه) ، حکمی وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی: 🌗 امروز قمر در برج قوس است و برای امور زیر نیک است: ✳️ تعلیم و تعلم. ✳️ و شروع به کار و شغل. ✳️شرکت و امور مشارکتی. ✳️و تجارت و امور بازرگانی نیک است. 📛 ولی فروش جواهرات و حیوان خوب نیست. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سر و صورت) ، خوب است. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث صفای خاطرمی شود.(حجامت هنگام ظهر جمعه خوب نیست) ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 26 سوره مبارکه " شعراء" است. قال ربکم و رب آبائکم الاولین... و از معنای آن استفاده می شود که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود. ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
حرم
تمام هفته و غروب دعا . کمی از این هم خوب است .