* 💞﷽💞
#قسمت_ششم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
پوزخندی زد و گفت:
_راحت باش...
(به خودش اشاره کرد)
_بگو من لیاقت تو رو ندارم.
بلند شدم و گفتم:
_دیگه بهتره بریم داخل.
برگشتم سمت پله ها که برم بالا،با یه حرکت ناگهانی اومد جلوم،با دستش مانع رفتنم شد.
صاف تو چشمهام نگاه کرد و گفت:
_چکار کنم لایقت بشم؟چکار کنم راضی میشی؟
باتعجب و اخم تو چشمهاش خیره شدم که شاید بفهمم چی تو سرشه.
ازچیزی که میدیدم ترس افتاد تو دلم،نگاهش واقعا ملتمسانه بود.
تعجبم بیشتر شد.گفت:
_هرکاری بگی میکنم.به کسی نگاه نکنم خوبه؟ریش داشته باشم خوبه؟
دستشو برد سمت دکمه یقه ش وگفت:
_اینو ببندم خوبه؟
-یعنی برداشت شما از من و عقاید و تفکراتم اینه؟!!
پله ها رو رفتم بالا.پشت در بودم که گفت:
_بذار بفهمم تفکرات و عقاید تو چیه؟
نمیدونستم بهش چی بگم،..
ولی #مطمئن بودم حتی اگه تغییر کنه هم #حاضرنیستم باهاش ازدواج کنم...
از سکوت و تعلل من برای رفتن به خونه استفاده کرد و اومد نزدیکم و گفت:
_بذار بیشتر همدیگه رو بشناسیم.
-در موردش فکر میکنم.
اون که انگار به هدفش رسیده باشه خوشحال گفت:
_ممنونم زهراخانوم.
بعد با لبخند درو باز کرد و گفت:
_بفرمایید.
یه دفعه همه برگشتن سمت ما...
از نگاه هاشون میشد فهمید چی تو سرشونه. خانم و آقای صادقی خوشحال نگاهمون میکردن. مامان و بابا اول تعجب کردن بعد جواب نگاه های خانم و آقای صادقی رو بالبخند دادن.
نگاه محمد پر از تعجب و سؤال و نگرانی و ناراحتی بود...
بالاخره خانواده ی صادقی رفتن.منم داشتم میرفتم سمت اتاقم که بابا صدام کرد:
_زهرا
-جانم بابا
-بیا بشین
نشستم روی مبل،رو به روی محمد.بابا گفت:نظرت چیه؟
به چشمهای بابا نگاه کردم ببینم #چی دوست داره #بشنوه.
نگاهش سؤالی بود و کمی نگران.حتما فهمیده سهیل اونی که باید باشه نیست.
محمد گفت:
_بابا شما که سهیل رو دیدید.فهمیدید چه جور آدمیه.این...
بابا پرید وسط حرفش و گفت:
_بذار خودش جواب بده.
مامان گفت:
_آخه زهرا هیچ وقت با خواستگارش جوری حرف نمیزد که پسره خوشحال بیاد تو خونه!
همه ساکت بودن و به من نگاه میکردن ولی محمد کلافه سرش پایین بود.گفتم:
_من نمیدونم چرا آقای صادقی اون طور رفتار کرد.من فقط بهش گفتم درمورد پیشنهادش فکرمیکنم.
بلندشدم که برم،مامان گفت:
_یعنی فقط از اینکه بهش فکرکنی اینقدر خوشحال شد؟!!
شانه بالا انداختم و گفتم:
_چی بگم؟فقط همین بود.
چندقدم رفتم و برگشتم،بالبخند گفتم:
_شاید اینقدر جاهای مختلف رفته خواستگاری همون اول بهش نه گفتن از اینکه من به پیشنهادش فکر کنم خوشحال شده.
همه لبخند زدن و محمد پوزخند زد.منم رفتم تو اتاقم.
مریم اومد پیشم و گفت:
_چی شده؟محمد خیلی ناراحته!
-خودم هم نمیدونم چرا سهیل اونطوری رفتار کرد.فردا یه سرمیام خونه تون،باید با تو و محمد حرف بزنم.
-خوشحال میشیم.
اینکه خواستم بعدا با محمد صحبت کنم آروم ترش کرده بود.
وقتی داشت میرفت......
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
* 💞﷽💞
#قسمت_هفتم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
وقتی داشت میرفت لبخندی زد و گفت:
_مراقب دلت باش.
همه ش به فکر سهیل و نگاهها و حرفهاش بودم...
تناقض عجیبی داشت.
خانواده سهیل مذهبی بودن ولی اینکه خودش اونطور رفتار میکرد،..
شاید بخاطر این باشه که از #رفتارمذهبی_نماها دچار تعارض شده.
شاید اگه جواب سوالهاشو بگیره،رفتارش اصلاح بشه،
ولی اگه بهم علاقه مند بشه،چی؟ مطمئن بودم نمیخوام باهاش ازدواج کنم.نمیخوام #اذیتش کنم.
تا بعدازظهر تو همین فکرها بودم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم...
رفتم خونه ی محمد.جمعه بود و محمد خونه بود.
تا چشمم بهش افتاد،گفت:
_سلام! اینقدر بهش فکر نکن.
-سلام.یعنی چی؟
-چند دقیقه ست ایستادی فقط نگاه میکنی،نه سلامی،نه حرفی،نه میای تو.
رفتم تو خونه و بالبخند گفتم:
_هوش و حواس ندارم داداش،فکر کنم از دست رفتم.
محمد باعصبانیت گفت:
_حواست باشه ها،بگی میخوای باهاش ازدواج کنی...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
_از ارث محرومم میکنی یاشیر تو حلالم نمیکنی؟
من و مریم بلند خندیدیم.
محمد هم لبخند زد
و اومد دنبالم که از دستش فرار کردم و رفتم پشت مریم قایم شدم،
گفتم:
_قربون داداش مهربونم که اینقدر نگران
منه.
از پشت مریم اومدم بیرون و روی مبل نشستم.
محمد همونطوری که روی مبل می نشست گفت:
_چرا گفتی درموردش فکر میکنی؟
مریم برامون چایی آورد.گفتم:
_همون اول که دیدمش فهمیدم چرا گفتی آدمی نیست که من بخوام.گفت میخواد بعد ازدواج برگرده خارج منم گفتم به درد هم نمیخوریم.بعد #لحنش عوض شد ولی #نگاهش نه... گفت همونجوری میشه که من بخوام. بالبخند تلخی گفتم:گفته ریش میذاره و دکمه یقه شو میبنده.
محمد گفت:
_تو باور میکنی؟
-نمیتونم بهش اعتماد کنم.
-پس میخوای جواب منفی بدی دیگه؟
-جوابم منفیه ولی...
-دیگه ولی نداره.
-ولی شاید برای جواب منفی دادن زود باشه.
مریم گفت:
_منظورت چیه؟وقتی جوابت منفیه میخوای پسر مردمو سرکار بذاری؟
-نه،من بهش گفتم جوابم منفیه ولی ازم خواست بیشتر باهم آشنا بشیم.به نظرم بیشتر حس #کنجکاوی داره،احتمالا میخواد بدونه دختری مثل من چطوری به زندگی نگاه میکنه.
محمد گفت:
_اگه بهت علاقه مند بشه چی؟
-همه نگرانی منم همینه.اومدم پیش شما که بهم بگین چکار کنم.
محمد سرشو انداخت پایین و فکر میکرد.
مریم نگاهی به من انداخت و بعد به لیوان چایی ش نگاه کرد.
بعد مدتی مریم گفت:
_محمد!چطوره اول تو باهاش صحبت کنی؟شاید بفهمی چی تو سرشه،شاید تو بتونی به جای زهرا کمکش کنی.
من و محمد اول به مریم نگاه کردیم و بعد به هم و باهم گفتیم:
_این بهتره.
سه تامون خندیدیم.
از خنده ی ما ضحی بیدار شد و اومد بغلم.وای خدا چقدر این دختر نازه.به اصرار ضحی شام خونه ی محمد بودم.
شب محمد و مریم منو رسوندن خونه.
وقتی احوالپرسی محمد با مامان و بابا تموم شد،مامان به من گفت:
_خانم صادقی تماس گرفت،گفت یادشون رفت بپرسن کی زنگ بزنن برای گرفتن جواب.چقدر زمان میخوای تا جواب بدی؟
نگاهی به محمد انداختم وگفتم:
_سه روز دیگه.
یه کم بعد محمد و مریم خداحافظی کردن و رفتن.
قبل ازخواب محمد پیام داد:
_شماره سهیل رو داری؟
براش نوشتم:
_نه.
نوشت:
_یه جوری پیداش میکنم.
فردا باید میرفتم دانشگاه....
شنبه ها با استادشمس کلاس نداشتم.مثل شنبه های دیگه کلاس رفتم و بعد ازکلاسهام تو بسیج بودم.
وقتی از دفتر بسیج اومدم بیرون آقایی گفت:
_ببخشید! خانم مهدی نژاد داخل دفتر بسیج هستن؟
نگاهش نمیکردم. گفتم: ...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظر قائم
* 💞﷽💞
#قسمت_هشتم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
نگاهش نمیکردم. گفتم:
_بله.
-میشه لطف کنید صداشون کنید؟
-الان صداشون میکنم.
رفتم تو دفتر بسیج و به حانیه گفتم یکی بیرون کارت داره.
حانیه دوستم بود.
گفته بود داداش مجرد نداره.دوباره با بقیه خداحافظی کردم و پشت سر حانیه رفتم بیرون.
چند قدم رفتم که حانیه صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت:
_خونه میری؟
-آره
-صبرکن با امیــــــن میرسونیمت.
-نه،ممنون.خودم میرم،خداحافظ.
-نگفتم میخوای برسونیمت یا نه.گفتم میرسونیمت.
از لحنش خنده م گرفت.
بهش نزدیکتر شدم.نزدیک گوشش گفتم:
_میخوای با نامزدت دور بزنی چرا منو بهونه میکنی؟
لبخندی زد و گفت:
_بیا و خوبی کن.
بعد رو به پسری که کنارش بود گفت:
_ابوطیاره تو کجا پارک کردی؟
پسر گفت:
_تا شما بیاین من میام جلوی در.
بعد رفت.به حانیه گفتم:
_نگفته بودی؟خبریه؟
-آره،خبرای خوب.به وقتش بهت میگم.
سوار ماشین شدیم....
حانیه که خونه ما رو بلد بود به پسر جوان آدرس میداد.
مدتی باهم درمورد کلاسها صحبت کردن بعد حانیه برگشت سمت من و بی مقدمه گفت:
_ایشون هم 🌷امین رضاپور🌷 داداشمونه.
خنده م گرفت،اما خنده مو جمع کردم و یه نگاهی به حانیه کردم که یعنی آره جون خودت.
حانیه گفت:
_راست میگم به جون خودش.امین پسرخاله مه و برادر رضاعی من.
گیج شده بودم.
سوالی به حانیه نگاه کردم.لبخند میزد.معنی لبخند حانیه رو خوب میدونستم.
تو دلم گفتم خدایا قبلنا میذاشتی تکلیف یکی رو معلوم کنم بعد یکی دیگه میفرستادی.
تو فکر بودم که حانیه گفت:
_زهرا خانوم رسیدیم منزلتون،پیاده نمیشید؟! میخوای یه کم دیگه دور بزنیم؟!
بعد خندید.
من یه نگاهی به اطرافم کردم.جلوی در خونه بودیم.
من اصلا من اصلا متوجه نشده بودم.خجالت کشیدم.
حانیه گفت:
_برو پایین دیگه دختر.زیاد بهش فکر نکن.خیره ان شاءالله.
سؤالی نگاهش کردم.
لبخند طولانی ای زد.بالاخره خداحافظی کردم و پیاده شدم.
حانیه شیشه پایین داد و باخنده گفت:
_لازم به تشکر نیست،وظیفه شه.
اینقدر گیج بودم که یادم رفت تشکر کنم....
قلبم تند میزد.
تشکر مختصری کردم و سریع رفتم توی حیاط.
پشت در...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕
◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت -صد • شصت ششم✔️
📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️
📕📗🔍🔎📘📙
✔"حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف دوازدهمین امام و آخرین آنها است."
✍..تنها روایت منتخب از این عنوان از مجموع ۱۵۱ روایت ، از منابع غنی ✨ شیعی بیان میگردد :
...👥...ابو ایوب مخزومی می گوید :
حضرت امام محمد الباقر علیه السلام سیرهء دوازده گانهء راشدین را ذکر کرد و هنگامیکه به آخرین آنها رسید ، فرمودند :
❇️ الثاني عَشَرَ الَّذي يُصَلّي عيسَي بنُ مَريَمَ خَلفَهُ ، [عَليكَ] بِسُنَّتِهِ وَ القرأن الكريمِ .
✴️ دوازدهمی کسی است که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند به سنت او و قرآن کریم (یا بر تو باد به سنت او و قرآن کریم).
📕📗🔍🔎📘📙
✔️ كمال الدین ۳۳۱/۱ ب۳۲ ح۱۷
✔️ اثبات الهداة ۵۱۶/۱ ب۹ ح۲۵۱
✔️ البحار ۱۳۷/۵۱ ب۵ ح۵
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
💥فدک، از عوامل مهمّ در دشمنی و کینهتوزی با حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها قسمت • پنجم ✔️
✍🏻 جناب استاد محقّق، سیّد علی میلانی:
در اين ماجرا _ كه در صحيح بُخارى و مُسلم آمده است _ دقّت كنيد و ببينيد كه شارحان صحيح بُخارى، چگونه كار ابوبكر زندیق را در پذيرش ادّعاى آن صحابى دربارۀ وعدۀ حضرت رسول اکرم صلّى اللّه عليه وآله به او - آن هم بدون مطالبۀ هيچ شاهد و سوگندى در ادّعايش - توجيه مىكنند:
➖ الف- كرمانى در كتاب الكواكب الدرارى فى شرح صحيح البُخارى كه يكى از مشهورترين شرحهاى بُخارى است، مىگويد:
«وأمّا تصديق أبي بكر جابراً في دعواه، فلقوله صلّى اللّه عليه وسلم : من كذب عَلَيّ متعمداً فليتبوّأ مقعده من النار»، فهو وعيد، ولا يُظنّ بأنّ مثله-مثل جابر-يقدم على هذا».
یعنی: تصديق جابر در اين ادّعايش از سوى ابوبكر، به دليل سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده است كه فرمودند: "هر كس از روى عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جايگاه خويش ساخته است." و اين يك وعدۀ عذاب است و گمان نمىرود كه كسى چون جابر، اقدام به چنين كارى كند. ( ج ١٠ ص ١٢۵ )
شما كه گمان نمىكنيد جابر اقدام به چنين كارى كند و به حضرت رسول اکرم صلّى اللّه عليه وآله دروغ ببندد، بلكه بر عكس گمان مىكنيد كه او در ادّعايش صادق باشد، چرا دربارۀ حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام _ فقط به عنوان يك صحابى همانند ديگر صحابه _ چنين گمانى را نداريد⁉️
ب- عينى در كتاب عمدة القارى فى شرح صحيح البُخارى مىگويد:
«إنّما لم يلتمس شاهداً منه-أيمن جابر-لأنّه عدل، بالكتاب والسنّه، أمّا الكتاب فقوله تعالى: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» وقوله تعالى: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً» فمثل جابر إنْ لم يكن من خير أُمّة فمن يكون؟ وأمّا السنّه، فلقوله صلّى اللّه عليه وسلم : «من كذب عَلَيّ متعمداً»... ولا يظنّ بمسلم فضلاً عن صحابي أنْ يكذب على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلم متعمّداً».
یعنی: چون جابر به دليل قرآن و سنّت «عادل» است، پس ابوبكر هم از او شاهد نخواسته است، دلايل قرآنى نيز بر اين، حكم مىكند؛ آنجا كه مىفرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» و يا در آيۀ ديگر كه مىفرمايد: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً». بنا بر اين، اگر كسى چون جابر از «خَيْرَ أُمّةٍ» نباشد، پس چه كسى چنين است؟ و دليل از سنّت هم روايتى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله فرموده است: «هر كس از روى عمد بر من دروغ ببندد، جايگاه خود را آتش قرار داده است».
بنا بر اين، گمان نمىرود مسلمانى از روى عمد به رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله دروغ ببندد، تا چه رسد به يك صحابى». ( ج ١٢ ص ١٢١)
چگونه ابوبكر زندیق ، جابر را در ادّعايش تصديق مىكند، ولى حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام را در ادّعايش تصديق نمىكند؟ آيا حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام كمتر از جابر است؟ آيا او از مصاديق «خَيْرَ أُمَّةٍ» به شمار نمىرود؟ آيا گمان مىرود كه ايشان به حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلّى اللّه عليه و آله دروغ ببندد؟!!! در حالى كه شما نسبت به هيچ مسلمانى -تا چه رسد به يك صحابى- چنين گمانى نداريد. فرق بين ادّعاى جابر و ادّعاى حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام -با صرف نظر از همۀ مقاماتش و تنها بر اين اساس كه وى نيز يكى از صحابه است- چيست؟ چرا ادّعاى جابر پذيرفته مىشود؟ چگونه خبر واحد، آنجا حجّت مىشود؟ چرا ادّعاى حضرت فاطمةالزهرا عليها السّلام با وجود قاعدۀ «يد» و شهود متعدّد پذيرفته نمىشود، امّا ادّعاى جابر بدون هيچ شاهد و قَسَمى پذيرفته مىشود؟!
بنا بر اين، در وراى اين قضيّه، موضوع ديگرى وجود دارد!
📚 مظلومیّت برترین بانو، ص ٨٣ _ ٨٧
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
| #فدک
◼️▪️#روزشمار_فاطمیه
8️⃣ 3️⃣ روز تا شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها باقی مانده است...
☑️تنها اندوه پیامبرمان...😭
▪️النبی صلی الله علیه و آله: ...يَا عَلِيُّ ... إِنَّمَا بُكَائِي وَ غَمِّي وَ حُزْنِي عَلَيْكَ وَ عَلَى هَذِهِ أَنْ تُضَيَّعَ بَعْدِي فَقَدْ أَجْمَعَ الْقَوْمُ عَلَى ظُلْمِكُمْ...
ای علی ...و همانا گریه ام و اندوهم و حزنم به خاطر توست و به خاطر این (بانو) که پس از من تباه و نابود می گردد چرا که این قوم بر ستم به شما عزم خود را جزم کرده اند.
📚بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج22 ؛ ص490
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
| #فاطمیه
جناب ابو حمزه ثمالی رحمت الله علیه گوید:
حضرت علی بن الحسین امام سجاد علیه السلام فرمودند: ... اگر مردی به اندازه حضرت نوح علیه السلام عمر کند – نهصد و پنجاه سال – و در آن مکان روزها را روزه گرفته و شبها را عبادت کند، آنگاه بدون ولایت ما (معرفت به حق ما و اداء آن) با خداوند ملاقات کند، این کارها برای او هیچ سودی نخواهد داشت.
📚عقاب الأعمال(عقاب من جهل حق أهل البيت علیهم السلام)، ص۸-۹، حدیث۶
تصحیح سند:
1️⃣محمد بن الحسن بن الوليد: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۵۵، ش۱۶۲۹
2️⃣محمد بن الحسن الصفار: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۵۶، ش۱۶۴۲
3️⃣أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۲۴، ش۱۳۲
4️⃣عبد الرحمن بن أبي نجران: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۱۰۰ ، ش۱۰۰۹
5️⃣عاصم بن حميد: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۹۴، ش۹۷۳
6️⃣أبو حمزة الثمالي: #ثقة.
📘الوجيزة في الرجال المجلسي، ص۴۱، ش۳۱۸
••••
🟡اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🟡
| #معرفت
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
💠 جمعه
🔸 ۱۹ آبان / عقرب ۱۴۰۲
🔸 ۲۵ ربیع الثانی ۱۴۴۵
🔸 ۱۰ نوامبر ۲۰۲۳
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج میزان» است.
💠 برای امور زیر مناسب است:
آغاز درمان
فروش طلا و جواهرات
نوشیدنیهای داروی
🌎🔭👀
👶 زایمان
نوزاد، عالم و دانمشند گردد. انشاءالله
🚖 مسافرت
سودی ندارد.
🌎🔭👀
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت
🔹 امشب (شب جمعه)
پس از فضیلت نماز عشاء، فرزند سخنوری توانا و کلامش در عمق جان مردم اثر کند و از یاران #امام_زمان علیهالسلام باشد
🔹امروز جمعه (پس از فضیلت نماز عصر)
استحباب ویژهای دارد و فرزند، دانشمندی مشهور گردد. انشاءالله
💇 اصلاح سر و صورت
خوب است.
🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن
موجب درد در سر میشود.
✂️ ناخن گرفتن
روز بسیار خوب و مستحب هم است.
روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕 دوخت و دوز
روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
خوابی که امشب (شب جمعه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۵ سوره مبارکه "فرقان "است.
﷽ یوم تشقق السماء بالغمام
خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد.
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر
📿 ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز جمعه متعلق است به
#حجة_ابن_الحسن_عسکری علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
19.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺شیعه شدن محافظ مولوی عبدالحمید
📌 او (عبدالسلام کمانگیر) که زمانی شیعیان را واجب القتل می دانست با دیدن معجزه حضرت ابالفضل (علیه السلام) در نجات فرزندش از مرگ، شیعه شد..