😞نبش قبر حضرت حمزه علیه السلام و شهدای احد توسط معاویه
محمد بن سعد در الطبقات الكبري مي نويسد:
أَخْبَرَنَا شِهَابُ بْنُ عَبَّادٍ الْعَبْدِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ وَرْدٍ، عَنِ الزُّبَيْرِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ:
" لَمَّا أَرَادَ مُعَاوِيَةُ أَنْ يُجْرِيَ عَيْنَهُ الَّتِي بِأُحُدٍ كَتَبُوا إِلَيْهِ: إِنَّا لا نَسْتَطِيعُ أَنْ نُجْرِيَهَا إِلا عَلَي قُبُورِ الشُّهَدَاءِ "، قَالَ: " فَكَتَبَ: انْبُشُوهُمْ "،
قَالَ: " فَرَأَيْتُهُمْ يُحْمَلُونَ عَلَي أَعْنَاقِ الرِّجَالِ كَأَنَّهُمْ قَوْمٌ نِيَامٌ، وَأَصَابَتِ الْمِسْحَاةُ طَرَفَ رِجْلِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَانْبَعَثَتْ دَمًا "
(الطبقات الكبري ، ج 3، ص 10)
جابر بن عبد الله می گويد: هنگامي كه معاويه قصد كرد تا نهر خود را كه در احد قرار داشت، جاري كند، عاملانش به او نامه نوشتند:
اين كار ممكن نيست؛ مگر اين كه آن را از روي قبور شهدا جاري كنيم.
معاويه در جواب نوشت: قبور را نبش كنيد (بشكافيد).
راوي گويد: ديدم مردم از سر و كول هم ديگر بالا مي رفتند (تا براي نبش قبر سبقت بگيرند) انگار كه مردم در خواب بودند.
در هنگام نبش قبر ، كلنگي به پاي حضرت حمزه سلام الله عليه اصابت كرد و خون از آن جاري شد.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • دو ✔️ ✍... نحوه بندگی خدا، اگر بخ
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • سه ✔️
✅ معرفی راهنمایانِ الهی به وسیله خداوند متعال
✍... ویژگیهایی که برای برگزیدگان الهی بیان شد، چیزهایی نیستند که انسان بتواند با خواست و میل خود در خود یا دیگری به وجود آورد ؛
و یـا حّتی کسـانی را که چنین ویژگیهایی دارنـد با عقل خود بشناسـند. بنابراین هم ایجاد این ویژگیها و هم شـناخت آنها فقط این افراد به وسیله خود خداوند انجام شود.
یعنی هم خدا این خصوصیات را به هرکس که بخواهد عطا میکند، و هم معرفی این افراد به وسیله خداوند انجام میپذیرد.
مثلاً تشـخیص ویژگی «عصـمت» از عهده انسان عاقل خارج است. ما حّداکثر میتوانیم در یک حوزه بسیار محدودی که دین به ما تعلیم داده است تشخیص دهیم که آن پیامبر یا امام ، طبق آن عمل میکند یا خیر.
ولی این، عصمت نیست.
#عصمت یعنی حفظ و صـیانت الهی از هرگونه احتمال اشـتباه و لغزش. این یک امر آشـکار و نمایان نیست که قابل تشـخیص حس یا عقلی
باشد. بنابراین تنها راه حصول اطمینـان از وجود این ویژگی در برگزیـدگان الهی، این است که خود خـدا نشـانه هایی را برای تشـخیص این افراد در آنهـا قرار دهـد؛
ماننـد #معجزه که عبـارت است از عمـل خـارق العاده اي که نشاندهنـده قـدرت الهی(نه بشـري) در برگزیـده خـداست؛
قـدرتی که تحصـیل آن بـا قوای انسـانی غیرممکن است.
پس از آنکه نبوت یـک رسول برای انسان ثابت گردیـد، اوصیای او هم به وسیله خودش از طرف خدا مشخص میشوند
و ما در مقام تشخیص نباید به چیزهایی برخورد کنیم که با شأن سفارت و مُعَبّریّت از جانب خداوند ناسازگار باشد ؛ که اگر چنین بود معلوم میشود که آن شـخص، مـّدعی دروغین مقام و منصب الهی است.
✔️ مثلا برگزیدگان الهی باید خداشناس ترین انسانها باشند و سخنان و اعمال آنها انسان را با توحید خداي یکتا بیشتر آشنا نماید،
و اگر به فرض از خدا و احکام او بی اّطلاع یا کم اطلاع باشـند و خودشان محتاج دسـتگیری و تعلیم دیگر انسانها باشـند، نمیتوان به حرف و سخن او اعتماد کرد. اینجاست که سرّ سخن حکیمانهٔ حضرت امام جعفر الصادق علیهالسلام براي ما روشن میشود:
💠 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَاللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي
🔹خـدایا، خـودت را بـه مـن بشـناسان؛ که اگر خـود را به من نشـناسانی، پیـامبرت را نمیشـناسم. خـدایا، رسـول خـود را به من بشـناسان ؛ که اگر رسـول خود را به من نشـناسانی، حّجت تو را نمیشـناسم. خـدایا،حّجتت را به من بشـناسان؛ که اگر حّجت خود را به من نشناسانی، از دین خود گمراه میشوم.
🔚 این دعایی است که حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام برای خاص زمان غیبت حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف تعلیم دادهاند. و مفاد آن این است که شناخت پیامبران الهی از طریق شناخت و معرفی خدا صورت میگیرد و شناخت حجت الهی نیز از طریق شناخت پیامبران.
🔵ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔵
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗کابوس رویایی💗
قسمت123
در میان افکار یکهو به خود می آیم.
ابواسامه در مورد گرفتن پاسپورت و شناسنامهی جعلی با پیمان حرف هایی می زند.
شب به انتها نزدیک می شود. حنیفه ما را به یکی از اتاق ها راهنمایی می کند.
بالشت را زیر سرم هل می دهم و چشمانم را می بندم.
با دراز کشیدن پیمان در کنارم و صدای نفس هایش پلک هایم را حرکت می دهم و می گویم:
_پیمان؟
انگار خیلی خسته است و نای حرف زدن ندارد.
_جان؟
_ما تکلیف مون چیه؟ امروز از حنیفه خانم شنیدم قراره بریم سوریه.
درست شنیدم؟
صورتش را به طرف دیگری کرده و نمی توانم او را ببینم.
حرکت ریزی می کند و زیر لب چیزهایی می گوید که برایم نامفهوم است.
صبح از صدای اذان برمی خیزم.
دو زانو ام را روی زمین می کشانم تا صدای زمزمه ای که مثل نسیم در گوشم فرو می رود را تشخیص دهم.
از لای در نگاه می کنم.
حنیفه در حال نماز خواندن است.
آن جاست که پی می برم این زن و مرد چه تفاوت هایی دارند!
حنیفه دست هایش را بسته و بعد از جا به جا کردن چادر روی سرش به سجده می رود.
سپس تشهد و سلامش را می گوید.
برای این که مرا نبیند در تاریکی پنهان می شوم.
کمی به زندگی حنیفه نگاه می کنم. گرد تنهایی اش به دلم می نشیند.
زندگی در شهر غربت آن هم برای عمل چنین کارهایی واقعا عذاب آور است.
مخصوصا که حنیفه از پس کارهای ابواسامه بر نمی آید.
در جایم دراز می کشم و از پنجرهی کوچک شاهد تیغ کشیدن خورشید بر فراز آسمان هستم.
پیمان که بیدار می شود روسری ام را به سر می کنم.
باهم به بیرون می رویم.
حنیفه صبحانهی مفصلی برایمان در حیاط چیده.
خوردن چای در کنار حیاط به این سرسبزی لذت بخش است.
بوی نخل و ریحان با هم قاطی شده و گاهی نسیم مهمان مان بر سر سفره می شود.
لقمهی کره و عسل به دهان می گذارم و شیرینی اش تمام کامم را پر می کند.
حنیفه برای اسرا لقمه می گیرد و به دهانش می گذارد.
کار من هم در اینجا شده بخور و بخواب!
معذب هستم که پیمان مرا در خانه رها می کند و خود به بیرون می رود.
حنیفه مشکل حصیربافی است. گوشه ای می نشینم و تماشایش می کنم.
دستم را می گیرد و با لهجهی عربی که با فارسی مخلوط شده می پرسد:
_تو فکری دختر؟
لبخند می زنم و ادعایش را رد می کنم.
می پرسد دوست دارم حصیربافی کنم.
با خوشحالی می گویم بله.
نشانم می دهد چگونه با حصیر کار می کند. بعد به دستم می دهد و می گوید چطوری ببافم.
خودش می رود تا ناهارش را بپزد.
اسرا گوشه ای نشسته و اسباب بازی هایش را ریخته. به طرفش می روم.
ابتدا غریبی می کند بعد که می گویم میخواهم با تو بازی کنم یکی از عروسک هایش را به من می دهد.
نیم ساعت بعد آن چنان یخش آب می شود که انگار نه انگار او اسرای چند دقیقه پیش است.
گاهی که با او صحبت می کنم میفهمم معنای برخی کلماتم را نمی فهمد.
دیگر پیمان را جز بر سر سفرهی ناهار و شام نمی بینم.
عصر توی حیاط می روم تا اندکی دلم باز شود.
حیف که گل ها نمی توانند غنچهی دلم را شکوفا کنند.
صدای حنیفه را از پشت سر می شنوم.
بر می گردم و قامت رعنایش را می بینم.
_حاضر شو میخوایم بریم شط.
_شط؟!
_آره. آقا پیمان پیشنهاد داد همگی بریم.
خوشحالی در دلم زنده می شود.
باشه ای می گویم و به داخل می روم.
بعد از تعویض روسری ام بیرون می آیم.
حنیفه با دیدن من متعجب می شود و بعد با خنده نگاهم می کند.
دستانش را روی شانه ام سپر می کند.
_با این لباسها میخوای بیای؟
نگاهی به قد و قواره ام می کنم و لب می زنم:" خب... بله!"
پیمان از ایوان به داخل می آید و به گفت و گویمان گوش می دهد.
_اگه میخوای جلوی مردم انگشت نما نباشی باید مثل خودشون لباس بپوشی.
_یعنی چی؟
این بار پیمان که شاهد گفت و گوی ماست پا به عرصهی سخن می نهد.
_یعنی این که شیله و چادر بپوشی.
بی مقدمه دستم را می کشد و به اتاق می رود.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت124
در صندوق فلزی که در پستوی یکی از اتاق هاست را باز می کند.
از درونش چند تکه لباس در می آورد و می گوید:
_اینا فکر کنم اندازهت میشه.
مال اوایل ازدواجم هستش.
لباس بلندی به نام نِفنوف را به طرفم می گیرد.
همه را می گوید چطور به تن کنم و بعد بیرون می رود.
برای چند ثانیه به لباس ها خیره می مانم.
دستی به عبا می کشم. جنس زخیمی دارد و دورش گلدوزی شده.
این گلدوزی ها با گل های روی نفنوف هماهنگی دارد.
به اجبار لباس ها را به تن می کنم.
موقع سر کردن شیله خیلی به زحمت می افتم چون آینه ای توی اتاق نیست تا خودم را در آن ببینم.
بعد از به تن کردن تمام ان لباس ها احساس سنگینی می کنم.
برای منی که به سختی روسری را تحمل می کنم این چیزها خیلی سخت به نظر می رسد.
پیمان و حنیفه دم در به انتظارم ایستاده اند.
حنیفه با دیدنم چشمانش به برق می افتد.
_وای خودتی؟ عجب زیبا شدی دختر!
پیمان لبخند ریزی می زند و به طرف ابواسامه می رود.
یکهو وا می روم و می گویم نکند زشت شده ام؟
اما حنیفه که خیلی از من تعریف می کند.
حنیفه مرا رو به روی آینه قرار می دهد و می گوید خودم را ببینم.
شیله صورتم را قاب گرفته و سفیدی پوستم در محاصرهی این سیاهی بیشتر به چشم می آید.
او پوشیه را هم می آورد و می گوید:
_اینم از اخریش!
آن را برایم گره می زند. دوباره خودم را در آینه برانداز می کنم.
پنجرهی کوچکی برای چشم باز گذاشته اند. چشمانم را خمار نشان می دهد و جذبهی خاصی پیدا می کند.
اما یک مشکلش این است که سریع گرمم می شود و گرمای هر نفس هم مرا اذیت می کند.
به راه می افتیم.
تا شط چندی راه نیست.
قدم زنان پشت سر مردها به راه می افتیم.
هوای شرجی شط به صورتم می خورد.
با این بار و بندیلی که من پوشیده ام چنین هوایی فضا را چون جهنم برایم می کند.
اطراف شط پر شده از زن و مرد و صدای خندهی کودکانی که هم را دنبال می کنند.
تخت هایی گذاشته شده تا خانواده ها بنشینند.
ابواسامه روی یکی از تخت ها می نشیند و پیمان را تشویق به نشستن می کند.
نگاهم به قایق های پدالی است که امواجی را در شط به وجود می اورد.
حنیفه نگاهم را دنبال می کند و می گوید:
_کجایی؟
لبخند دندان نمایی می زنم.
_همین جا.
او به شوهرش چیزی می گوید که به دلیل عربی گفتنش چیزی متوجه نمی شویم.
اسامه به قایق ها اشاره می کند و به عربی چیزی به پدرش می گوید.
ابواسامه هم پیشنهاد می دهد قایق سوار شویم.
قبول می کنیم.
به فاصلهی خالی بین قایق و سکو نگاه می کنم.
پیمان دستش را دراز می کند و می گوید:
_بیا دیگه!
آب دهانم را قورت می دهم و می گویم باشه.
آهسته و با ترس پایم را به طرف قایق می برم.
پایم در اثر لغزش قایق سست می شود.
چشمم را می بندم و خودم را در آغوش پیمان می بینم.
نفسی از روی اسودگی می کشم. عبایم را در دست می گیرم و آن طرف قایق می نشینم.
قایق حالت غو دارد و پدال هایش هم جلوی پایمان است.
پیمان در حالی که پدال ها را به حرکت درمی آورد قایق هم حرکت می کند.
به وسط شط می رسیم که سکوت را می شکند.
_چقدر خوشگل شدی.
سرم را پایین می اندازم که دستش را به چانه ام می رساند.
نگاه تشنه اش به چشمانم است.
_تا حالا دقت نکرده بودم. عجب چشمایی داری!
از دقت او جا می خورم.
میخواهد پوشیه ام را کنار بزند که دستش را پس می زنم.
از تعجب پلکش باز می شود.
از خجالت سرم را پایین می اندازم. انگار دو کفگیر به گونه هایم چسبانده اند که گر گرفته است!
_بِ... ببخشید. گفتم زشته. نگاهمون می کنن.
همان وقت نگاهش را می چرخاند. من هم به خود جرئت می دهم و همپای نگاهش می شوم.
ابواسامه و زنش با قایق شان به ما نزدیک می شوند.
خدا خدا می کنم خلوت مان را ندیده باشند.
پیمان دستم را می گیرد.
_نترس! ندیدن. نمیخواد اینقدر یخ کنی.
خدا را شکر می کنم که نمی تواند گونه هایش گل انداخته ام را ببیند.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
💠 پنجشنبه
🔸 ۶ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳
🔸 ۱۶ شوال ۱۴۴۵
🔸 ۲۵ آوریل ۲۰۲۳
🌓 امروز قمر در «برج عقرب» است.
💠 روز مناسبی برای امور زیر است:
استعمال دارو
معجون گذاشتن بر زخم
در آوردن زگیل، دمل
استحمام
تحقیق و تفحص در امور
امور زراعی
درختکاری
از شیر گرفتن کودک
خرید باغ و زمین زراعی
جراحی چشم
کشیدن دندان
⛔️ ممنوعات
امور زیربنایی و اساسی
امور ازدواجی
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
مکروه است.
👶 زایمان
مناسب و نوزاد عاقل و عامل باشد. انشاءالله
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب پنجشنبه)
فرزند دانشمند گردد.
🔹 هنگام زوال ظهر
فرزند آقا، سیاستمدار، عاقل و بزرگوار خواهد بود.
🌎🔭👀
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث اندوه میشود.
🩸 حجامت، فصد و زالو انداختن
باعث نشاط میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز خیلی خوبیست.
موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕 بریدن پارچه
روز خوبیست.
شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب پنجشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۶ سوره مبارکه « نحل » است.
﴿﷽ و علامات و بالنجم هم یهتدون﴾
برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۲ تا عشاء آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز پنجشنبه
«لا اله الا الله الملک الحق المبین»
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۳۰۸ مرتبه «یا رزاق» موجب رزق فراوان میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز پنجشنبه متعلق است به:
💞 #امام_حسن_عسکری علیهالسلام
اعمال نیک و خیر خود را به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز پنجشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است...
🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ...
🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ...
🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ...
🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند
🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸
🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁
✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨
السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا
اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ
قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله
بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا
رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟
🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام)
اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید
بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹
هدایت شده از حرم
👌دوستان و سروران گرامی!
شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم.
زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام:
http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/
زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام:
http://alkafeel.net/zyara/
توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
#حمزه #حضرت_حمزه #سیدالشهدا #سیدالشهداء #حمزه_سیدالشهداء #حمزه_سیدالشهدا #اسدالله
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : عَلَى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ
رسول الله فرمودند : روی ستون عرش مکتوب است که حضرت حمزه ، شیر خدا و شیر پیامبر است و او آقای شهیدان است
منبع : کافی ، جلد ۱ ، صفحه ۲۲۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء علیه السلام با بیان بندانی نیشابوری
#حضرت_حمزه #حمزه_سیدالشهدا #روضه #مصیبت #شهادت_حضرت_حمزه #روضه_حضرت_حمزه #شهادت #داغ #پیامبر #احد #جنگ_احد #وحشی #هند #هنده #بندانی #عبدالحسین_بندانی #بندانی_نیشابوری #منبر #سخنرانی
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جایگاه بلند حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام با بیان ناصر رفیعی
#حضرت_عبدالعظیم #حضرت_عبدالعظیم_حسنی #شاه_عبدالعظیم_حسنی #شهرری #سیدالکریم #دکتررفیعی #ناصررفیعی #رفیعی #منبر #سخنرانی
❤️نهج البلاغه ای شویم❤️
🌹🌹امیرالمومنین علی عليه السلام:
🔹افْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً
فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ وَ لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ إِنَّ أَحَداً أَوْلَي بِفِعْلِ الْخَيْرِ مِنِّي فَيَكُونَ وَ اللَّهِ كَذَلِكَ إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلًا فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ.
💢كار نيك بجا آوريد، و آن را هر مقدار كه باشد كوچك نشماريد، زيرا كوچك آن بزرگ، و اندك آن فراوان است،
نباید یکى از شماها بگوید که فلان در انجام دادن کارهاى نیک سزاوارتر از من است. به خدا سوگند، بسا که چنین شود.
💢زیرا گروهى اهل #خیرند و گروهى اهل #شر، که هرگاه کار خیر یا کار شر را شما رها کنید، اهل آن به جاى شما به آن پردازند.
📚نهج البلاغه، حکمت ۴۲۲
✅آیا شیعه هستم؟
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام میفرمایند:
« شیعَتُنا المُسَلِّمُونَ لِاَمْرِنا
الْآخِذُونَ بِقَوْلِنا
الْمُخالِفُونَ لاِعْدائِنا
فَمَنْ لَمْ یَكُنْ كَذلِكَ ، فَلَیْسَ مِنّا ...
شیعیان ما تسلیم امر ما هستند
گفتار ما را سرلوحه ی زندگى خود قرار میدهند ؛
مخالف دشمنان ما هستند ؛
و هر كه چنین نباشد ، از ما نیست... »
📚جامع أحادیث الشّیعه: ج ۱، ص ۱۷۱
📚بحار: ج ۶۵, ص ۱۶۷