eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
641 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌎🥀🍂 🥀 ❇️ تقویم نجومی 🗓 دوشنبه 🔹۱۸ تیر / سرطان ۱۴۰۳ 🔹 ۲ محرم ۱۴۴۶ 🔹 ۸ ژوئیه ۲۰۲۴ 💠 مناسبت‌های دینی ♻️ روز امر به معروف و نهی از منکر 🌴 ورود امام حسین علیه‌السلام به کربلا ✉️ ارسال نامۀ امام حسین علیه‌السلام به مردم کوفه 🌓 امروز قمر در «برج اسد» است. ✔️ مناسب برای امور زیر است: بنایی خرید و فروش امور زراعی جابجایی پیش خرید عقد قرارداد رفتن به خانه نو آغاز معالجه مهاجرت خرید حیوان نوشتن عهدنامه نامه نگاری افتتاح کسب و کار امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 🚘 مسافرت کراهت دارد. 👶 زایمان نوزاد شایسته تربیت شود و خوش‌قدم باشد. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب دوشنبه) فرزند حافظ قرآن گردد. 🌎🔭👀 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث حاجت روایی می‌شود. 🩸 حجامت، خون‌دادن خوب نیست. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسب و موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ۲ سوره مبارکه بقره است. ﴿﷽ الم ذلک الکتاب لاریب فیه﴾ خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی‌دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز دوشنبه «یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. ☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان می‌یابد. 🥀 🌎🥀🍂
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۶۳ و ۲۶۴ روزبه‌روز به موعد دادگاه نزدیک میشود و دستمان به جایی بند نیست.اسمم را در سالن جار میزنند.بازپرس دم در ایستاده و میگوید: _دو نفر میخوان تو رو ببینن. _کین؟ _حالا می‌بینیشون... آشنا هستن.خیلی اصرار کردن.ده روزی میشہ دنبال ملاقاتت هستن. در اتاق را باز میکنم.با دیدن عفت خانم و شانه‌های افتاده‌ی بابا اسماعیل دلم میلرزد. دستم را به دیوار میگیرم.خیلی خجالت میکشم.عفت خانم گریه‌اش میگیرد و با صدای بلند میگرید.کمی همان دم در می‌ایستم که بابا اسماعیل با بغض میگوید: _بیا دخترم.. بیا بشین. از دخترم گفتنش دلم میگیرد.عرق شرم بر پیشانی‌ام مینشیند.آخر چطور مقابلشان بنشینم وقتی میدانستم پسرشان چه است و چه میکند؟اشک‌هایم را با کنج چادر پاک میکنم.عفت خانم با گریہ میپرسد: _چی میگن اینا؟ عروس با تو ام؟ لب میگزم و سرم را به پایین می‌اندازم. بابا اسماعیل میگوید: _پیمان رفته قاطی منافقا؟چطور میشه؟ اونکه بیرون اومده بود و توی سپاه کار میکرد.خودم دیدمش لباس پاسدار تنش بود! نمیدانم چه بگویم؟ _یه چیزی بگو بابا؟ تو خبر داشتی نه؟ تنها میتوانم سر تکان دهم.عفت خانم دلش گُر میگیرد و میگوید: _چه خاکی تو سرمون شد. دیدی مش‌ اسماعیل ذلیل شدیم تو آبادی؟ این بار قطره اشکی از چشمان سرخ بابا اسماعیل پایین میچکد. _عمرمو گذاشتم پای این بچه! دو سال شیره‌ی وجودمو به حلقش ریختم.طلاها مو فروختم که بره تهران درس بخونه و کسی بشه برای خودش! نگو که..! دوباره گریه میکند.عفت خانم فین فین کنان ادامه میدهد: _چقدر یادمه میبردمش جلسه‌های قرآن.اینا همش از همنشین بده! مار غاشیه به جونش افتاد از راه به درش کرد. بابا اسماعیل رو به من میپرسد: _کجان؟ پری کجاست؟ خبر داری ازش؟ نمیدانم این خبر سنگین را چطور بدهم.زبانم حرکت نمیکند.سوالشان را تکرار میکنند. _پِ..پیمان تو عملیات بود. کشته شد!پَ..پری هم.. پری هم...برگشت عراق. این بار صدای گریه‌ی بابا اسماعیل را به وضوح میشنوم.عفت خانم چادرش را روی سرش میکشد.صدای دلنشین و حزین بابا اسماعیل گوشم را به خود میخواند: _از مرگش گریه نمیکنم... دلم میسوزه پاره‌ی تنم با توشه‌ی خوبی اون دنیا نرفت. ای وای...! دلم تکه‌تکه میشود.نمیفهمم کی و چطور اما وقتے زمان ملاقات تمام میشود خوشحال میشوم از زیر این بار شرم بیرون آمدم.بابا اسماعیل در آخر رو به من میگوید: _یه آقایب بهمون گفت تو تقصیری نداشتی.بابا... من تو رو مقصر نمیدونم. سرافکندم پیشت وقتے وصف حالتو شنیدم. سرافکندم از تربیت بچم.بگذر ازش دخترم.سختی زیادی کشیدی ولی رحم کن. _این چه حرفیه بابا اسماعیل؟من کی باشم که شما شرمنده‌اش باشین؟ من شرمندم اگه چیزی نگفتم بخدا همش... سر تکان میدهد. _میدونم..میدونم... دلم میخواهد کاش در حصار آغوش پدرانه‌اش محو شوم.بی‌هوا بطرفش میروم و دستش را میبوسم. _این چه کاریه بابا؟ شرمندم میکنی! _متشکرم از محبتتون. ازشان جدا میشوم.باورم نمیشود سبکبار شوم! تنها یکروز، به روز دادگاه مانده.پتو را چندبار تا میکنم.مینشینم به این فکر میکنم اگر ادله‌ای نباشد چندسال حبس خواهم داشت؟بی‌اشتها بودم و کم‌خوراک‌تر هم شدم! شب سجاده‌ام را در دل شب پهن میکنم.عجیب این درد و دل دلم را آرام میکند. انگار میگوید: " بنده‌ی من تو نگران نباشم من هستم... همه چیز را درست میکنم." برای نماز صبح که بلند میشوم مامور صدایم میزند.برادر محسن را میبینم. دستش را در جیب فرو کرده و زمین را مینگرد.امیدوارم بعد از چند روز دست خالی نیامده باشد.سرش را با شرم بلند میکند: _مینا میخواد باهاتون حرف بزنه. از تعجب شنیده‌ام را باور ندارم _چی؟ کی؟ _مینا میخواد باهاتون حرف بزنه. _چی میخواد بگه؟ _من خبر ندارم. اصرار داره تنها با خودتون صحبت کنه. باشه‌ای میگویم و برای دیدن مینا در را هل میدهم.کنجکاوم بدانم مینا این وقت روز چه میخواهد بگوید؟ روی صندلی نشسته.مامور گوشه‌ای می‌ایستد.پشت میز که مینشینم متوجه حضورم میشود و سر بالا می‌آورد. _چیزی شده؟ _ها؟ انگار بدجور در عالم هپروت سیر میکند. _چیزی میخواستی بگی؟ مِن مِن کنان به حرف می‌آید: _مَ..من میخوام شه..شهادت بدم.تو تقصیری نداشتی!من خِ..خیلے اذیتت کردم.توی قرارگاهم من گفتم ت..تو اون کارا رو انجام بدی... از شدت حیرت میپرسم: _شهادت؟؟؟؟ _آره..نپرس چرا! همینو فقط میگم. مامور زن میپرسد: _خب حرفت تموم شد؟ او هم سر تکان میدهد.میخواهد برخیزد که میپرسم: _مینا؟ چرا یهو همچین تصمیمی گرفتی؟ _گفتم که!..نپرس!بذار به حساب یه خواب و بعد سریع از اتاق میرود.برادر محسن وارد میشود و میپرسد: _خب چی میخواست بگه؟ _میگفت میخواد توی دادگاه شهادت بده من بیگناهم! ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۶۵ و ۲۶۶ _واقعا؟؟! نمیتوانم جواب بدهم و تنها چند بار سر تکان میدهم.خدا را هزاران بار شکر میکنم.میدانستم مرا از یاد نمیبرد.چند ساعت مانده به دادگاه.سوار ماشین میشوم.همگی هستند و مینا هم اضافه شده.خانم موسوی دستم را در میان مهر دستانش گرفته و دلگرمم میکند. دادگاه شکل رسمی به خود میگیرد.اتهامم را بازگو میکنند.برادر محسن از دادگاه اجازه میگیرد و میگوید: _با اجازه‌ی شما.برای اثبات بیگناهی خانم توللے.یک شاهد میخواد شهادت بده. این نفر به اثبات رسیده از مهره‌های سازمان بوده و اگر اجازه بدید حرف بزنه. قاضی اجازه میدهد.مینا با ترس برمیخیزد. _مَ...من به این خانم دستور دادم بره خونه‌ی یه پاسدار و از طریق خانواده‌ش برام اطلاعات بگیره.این اطلاعات به من میرسید و بَ..براساس انتظارات سازمان من طرح میریختم.اون عملیات به دلیل لو دادن شکست خورد.بعد هم میدونستم مقصرش این خانمه.دستور دادم پیداش کنن.دستگیرش کردن.میخواستم بکشمش. چون خیانت کرده بود به سازمان.من راضی نبودم به عراق بیاد.و ترجیح دادم بمیره اما شوهرش نگذاشت. بعدم که اومد و برای کارا نظافت و اینا ازش استفاده کردیم. حق ورود به مکانهای دیگه رو نداشت.چیز زیادی از فعالیتها نمیدونه چون نباید میدونست. قاضی چند سوالی از او میپرسد و او هم جواب میدهد.بعد که مینشیند قاضے برای گرفتن تصمیم کمی وقت میدهد.دلم آشفته است...مدام صلوات میفرستم و از خدا کمک میخواهم.بالاخره قاضی می‌آید. میگوید: _رای دادگاه بنا بر شواهد و مدارک موجود اینست که خانم رویا توللے بنا بر... گوشهایم هیچ چیز را نمیشنود. در میان جملات بلندش تنها دنبال یک کلمه میگردم.. _...ایشان بنابر ادله‌های ذکر شده آزاد هستند و در این تاریخ رای دادگاه برای ایشان عفو و بیگناهی‌ست. اشک از چشمانم سرازیر میشود.خانم موسوی خودش را در آغوشم پرت میکند. _خدایا شکرت.رویا جان راحت شدیم! زبانم بند آمده و نمیتوانم چیزی بگویم.هنوز باورم نمیشود!دادگاه که تمام میشود از اتاق بیرون می‌آییم.مامور دستبند را از دستم برمیدارد.به زندان میروم.خورده وسایلم را برمیدارم.از چند نفری خداحافظی میکنم و بیرون می‌آیم.بوی وطن تنم را مست خود میکند.حال حس پروانه‌ای را دارم که از کمند پیله رها گشته.آزاد و رها... از گناه و سایه‌ی شوم سازمان. بی‌‌مقصد قدم برمیدارم.نمیدانم کجا بروم. بدون پول و شناسنامه هم که هیچکس به من جا نمیدهد.درست وضعیتم مثل اولین باری شده که از زندان پهلوی بیرون آمده‌ام...صدای ماشینی را از پشت سرم میشنوم.برمیگردم.برادر محسن است. ماشین را متوقف میکند و صدایم میزند: _خانم توللی؟ _سلام...بله؟ من من کنان سلام میدهد. _می..میخواستم بگم ماشینی نیست.سوار شید تا..تا جایی برسونمتون. حس معذب بودن میکنم _نه متشکر! خودم میرم.همینجوری شرمنده‌تونم دیگه زحمت نمیدم. _این چه حرفیه؟ اینجا ماشین زیاد رد نمیشه. تا خیابون اصلی هم خیلی راهه. در حد یه تاکسی قابل بدونید. _خواهش میکنم. لطف دارین. نگاهی دوباره به اطراف می‌اندازم.درست میگوید ماشینی نیست.سوار میشوم. پیکان سبز رنگش یک جای سالم ندارد!انگار با این ماشین به جبهه میرفته است!سکوت سنگینی میانمان حاکم شده.هیچ جایی نمیشناسم که بروم!به خیابان اصلی میرسیم و برادر محسن میگوید: _کجا برم؟ _نِ..نمیدونم. _آشنایی؟ قومی؟ خویشی؟ _نه!من خیلی وقته تهران آشنایی ندارم. همه‌ی فامیلامون بیشتر فرانسه و انگلیس زندگی میکنن. رابطه‌ای هم باهاشون ندارم.قبلا که با سازمان بودم خودشون تعیین میکردن کجا بریمو بیایم. جایے رو نَ..ندارم. چشمهایش خیابان را میپاید.نمیتوانم چیزی بگویم اما خوش ندارم مرا بدبخت بداند. _شما منو سر چهارراه بعدی پیاده کنین. _کجا میخواین برین؟ از سوالش تعجب میکنم. _میرم یه جایی... _یه خانم تنها اونم بدون هیچ قوم و خویشی صلاح نیست سرگردون کوچه ها باشه. ازحرفش خوشم نمی‌آید!هرکار باشد خودم انجام میدهم نیاز به دلسوزی بیش از این نیست! _سرگرون نیستم.اقوام شوهرم توی روستاهای اطراف تهران زندگی میکنن میرم اونجا. _ دادگاه گفت فعلا از تهران خارج نشین کلافه شده ام!سوار ماشین غریبه میشدم بهتر از این بود که بخواهم جواب پس بدهم! _شما منو سر همین چهار راه پیاده کنین! لااله‌الاالله را آهسته از زبانش میشنوم.سر چهار راه می‌ایستد.تشکر میکنم و میخواهم پیاده شوم که صدایم میزند: _خانم توللی.بنده جایی رو میشناسم.یه پیرزن تنها هستن که نیاز به یه همدم دارن. ثواب میکنین چند صباحی پیش ایشون‌بمونین. اینجوری ایشونم خوشحال میشن هم شما تا تکلیفتون روشن بشه میتونین اونجا باشید. مطمئن باشین مشکلی نیست.مورد اعتماد هستن. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
🌑🕌💎 این موقعیت را از دست ندهید دوستان و سروران گرامی! سایت الکفیل، برای زیارت حضرت سیّدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام در هر روز از دهه اول محرّم، ثبت نام می کند. توصیه می شود از ثبت نام در این سایت غافل نباشید. توصیه می شود این زیارت، به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزمان علیه السلام انجام شود و پاداش این کار بزرگ را به هرکس که در نظر دارید، هدیه نمایید. http://alkafeel.net/zyara/ توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥🌸گریه بر سیدالشهدا علیه السلام روح را برای قبول حق آماده می کند مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد ملک تهران در سال 1383 قمری می فرمود: عقيده قطعى من اين است که گريه بر امام حسين علیه السلام قلب را صاف مي ‌كند، پاك مي‌ كند، براى قبول حق و حقيقت مستعد مي ‌كند. عقيده من اينست گريه بر امام حسين علیه السلام نمك طعام روح ماست. (سخنرانی های مسجد ملک، ماه رمضان 1383 قمری، مجلس دوم) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😢🤝گریه بر سیدالشهدا علیه السلام، نصرت آن حضرت است مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد ملک تهران در سال 1383 قمری می فرمود: امام زمان علیه السلام مي‌گويد: يا جدّاه! آنقدر گريه كنم، آنقدر شب و روز براى تو اشك می ریزم كه اگر اشكم خشك شود، به جاى اشك، خون از چشم‌ها جارى كنم. يا جدّاه! نبودم كربلا شما را ياري كنم، ولى حالا در عوض آن، گريه مي ‌كنم. معلوم مي‌شود گريه نِعمَ ‏البدل است. گريه بر امام حسين علیه السلام نصرت بر امام حسین علیه السلام است. من عقيده ‌ام اينست روضه ‌اى كه گريه بر امام حسين ندارد، آن روضه نمك ندارد. عبادتى كه توسّل به سيّدالشّهدا علیه السلام ندارد، آن عبادت جوهر ندارد. (سخنرانی های مسجد ملک، ماه رمضان 1383 قمری، مجلس پانزدهم) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😫😫😫 روز دوم ماه محرّم، روز رسیدن کاروان سیدالشهدا علیه السلام به سرزمین کربلا به نقل مرحوم شیخ مفید در الارشاد، و مرحوم ابن شهرآشوب  در المناقب، و سید بن طاووس در اللهوف، حضرت سیدالشهدا علیه السلام  و قافله ایشان در روز دوم محرم سال 61 هجری به سرزمین کربلا رسیدند. (الإرشاد، ج‏2، ص‏84/ المناقب، ج 4، ص‏97/ بحارالأنوار، ج44،ص383/ اللهوف، ص‏80-81) مرحوم سید بن طاووس در اللهوف می نویسد: إِنَّ الْحُسَيْنَ علیه السلام ... بَلَغَ كَرْبَلَاءَ وَ كَانَ ذَلِكَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي مِنَ الْمُحَرَّمِ، فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ: مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ؟ فَقِيلَ: كَرْبَلَاءُ، فَقَالَ‏علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ. ثُمَّ قَالَ: هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ، اِنْزِلُوا، هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا، وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا، بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه وآله. (اللهوف، ص‏80-81) حسين بن علی عليه السّلام روز دوّم محرّم به سرزمين كربلا رسيد. فرمود: نام اين منطقه چيست؟ عرض شد: كربلا، فرمود: بار الها من از کرب(اندوه) و بلا به تو پناه می برم. سپس فرمود: اينجا سرزمين اندوه و بلاست، فرود آييد كه اين جا، جاى فرود آمدن کاروان و ريخته شدن خون هاى ماست، و مدفن ما  همین جاست، و جدّم رسول خدا صلّی الله علیه وآله به همين موضوع به من خبر داده است. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عنایت سیدالشهدا علیه السلام به تاجر هندی- حجةالاسلام هاشمی نژاد ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا