eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
643 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 مقام حضرت فاطمةالمعصومه سلام الله علیها در زیارت مأثوره شان! حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند: مَنْ زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الْجَنَّةُ کسی که فاطمه معصومه علیهاالسلام را زیارت کند، در حالی که حق او را بشناسد، بهشت برای او است 🔻بخشی از متن زیارت نامه: أَسْأَلُ اللَّهَ...أَنْ لَا یَسْلُبَنَا مَعْرِفَتَکُمْ از خدا می‌خواهم.... معرفت شما را از ما نگیرد فَإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ براستی برای شما نزد خداوند شأن و مقام بالایی وجود دارد 🔸 پ.ن۱: در زیارت مأثوره حضرت فاطمةالمعصومه سلام الله علیها از خدا میخواهیم که معرفت شان را از ما سلب نکند ، اینکه درخواست می‌کنیم که مبادا از ما معرفت و شناخت حق ایشان گرفته شود ، گویای مقام بسیار عظیم ایشان هست ، همچنین در صدر روایت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به زیارت با شناخت حق معرفت شان تأکید می‌فرمایند. 🔸 پ.ن۲: تعبیر «فَإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْن» را در روایات و زیارات در خصوص معصومین علیهم السلام  اینجا ، اینجا ، اینجا مشاهده میکنیم ، چنین تعبیری دلالت بر جایگاه و شأن عظیم ایشان دارد
شهد دیدار رضــــا را نچشیدی بانو از غم هجرِ امامت چه کشیدی بانو 🏴لحظه‌های آخر، نگاه معصومانه‌ات را دوخته بودی به سمت طوس، چشم به راهِ همان عزیزی که زهر فراقش، زمین‌گیرت کرده بود، منتظرِ همان غایبی که به شوق دیدنش، آوارهٔ بیابان شده بودی، مگر می‌شد رضایت دهی به ندیدن "رضا"یت؟! مگر منتظر، تا گمشده‌اش را نبیند آرام می‌گیرد؟! 🏴شهادت کریمهٔ اهل‌بیت حضرت فاطمهٔ معصومه سلام اللّه علیها، به محضر مقدّس حضرت بقیة اللّه الاعظم عجّل اللّه فرجه الشّریف تسلیت و تعزیت باد/ «اَلسَّلامُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ وَلِیِّ‌ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکِ يَا أُخْتَ وَلِیِّ‌ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکِ يَا عَمَّةَ وَلِیِّ‌ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ‌ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»
4_5814638720892014218.mp3
10.16M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} 🏴تک: زاهده‌ٔ با وقار، عالمه‌ٔ روزگار/ 🎙حاج محمّدعلی قاسمی؛
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۲۷ دلم پر بود... چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود. سرخود دردش که زیاد می شد، تعداد قرص هارا کم و زیاد می کرد. بعد از چند وقت هم درد نسبت به مسکن ها می کرد و بدنش به ها جواب نمی داد. از خانه رفتم بیرون. دوست نداشتم به بروم خانه آقاجون. می دانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم، می شوم. رفتم خانه عمه، در را که باز کرد، اخم‌هایش را فوری توی هم کرد. _"شماها چرا مثل لشکر شکست خورده، جدا جدا می آیید؟ منظورش را نفهمیدم... پشت سرش رفتم تو صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و محمد حسن یکی شد. _"ایوب و بچه ها آژانس گرفتند، آمدند اینجا بالای پله را نگاه کردم.. ایوب ایستاده بود. + توی خانه عمه من چه کار می کنی؟ با قیافه حق به جانب گفت: _ "اولا عمه ی تو نیست و ...ثانیا تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که رفته بودی قهر؟ دعوایمان به چند ساعت برسد. یا کاری می کرد که یا اینکه با ای پیش قدم آشتی میشد. به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید. حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان میکرد. گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد. اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم. ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم. با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد. قند توی دلم آب، می شد وقتی می خواندم: " ، تو عشق منی و این عشق، و پاک است. من فکر میکنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم" ادامه دارد... ✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۲۸ برای روزنامه مقاله می نوشت. با اینکه سوادش از من بیشتر بود، گاهی تا نیمه های شب من را بیدار نگه میداشت تا را نسبت به نوشته اش بدهم. روزهای امتحان، خانه عمه پاتوق دانشجوهای فامیل بود غیر از خواهرم و دختر عمم، ایوب هم به جمعشان اضافه شد. با وجود بچه ها ایوب نمی توانست برای، چند دقیقه هم جزوه هایش را وسط اتاق پهن کند. دورش جمع می شدند و روی کتابهایش نقاشی می کشیدند. بارها شده بود که جزوه هایش را جمع می کرد و میدوید توی اتاقش، در را هم پشت سرش قفل می کرد. صدای جیغ و گریه بچه ها بلند می شد. اسباب بازی هایشان را می ریختم جلوی در که آرام شوند. یک ساعت بعد تا لای در را باز میکردم که سینی چای را به ایوب بدهم، بچه ها جیغ می کشیدند و مثل گنجشک که از قفس پرواز کرده باشند، می پریدند توی اتاق ایوب. بعد از امتحان هایش تلافی کرد. آیینه بغل دوچرخه بچه ها را نصب کرد و برای هر سه مسابقه گذاشت. بچه ها با شماره سه ایوب شروع کردند به رکاب زدن. را تشویق می کردیم که دلخور نشوند. هدی، تا چند قدم مانده به خط پایان اول بود. وقتی توی آیینه بغل نگاه کرد تا بقیه را ببیند افتاد زمین ایوب تا شب به غرغرهای هدی گوش میداد که یک بند می گفت: "چرا آیینه بغل برایم وصل کردی؟ لبخند میزد. . . دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را می گذاشتم. سفارش هدی و محمد حسن را به کردم و غذای روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم. وقتی برگشتم همه قایم شده بودند. صدای هق هق محمد حسین ازپشت دیوار مرا ترساند. با توپ زده بودند به قاب عکس عمو حسن و شیشه اش را خرد کرده بودند. محمد حسین اشک هایش را با پشت دست پاک کرد: _"بابا ایوب عصبانی می شود؟" روی سرش دست کشیدم _"این چه حرفی است!؟ تازه الان بابا ایوب بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم. ببینم فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟ مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما تنها هستید." سرش را تکان داد _"چشم" ادامه دارد... ✿❀
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان شرم دارم خجلم من ز شما آقا جان با چه رویی بنویسم ز غم دوری تو که گناهانِ من آزرده تــو را آقا جان مهربانانه بـــــــه یاد همهٔ ما هستی آه از غفلت روز و شب مــا آقا جان جهت سلامتی و تعجیل در فرج یگانه منجی عالم بشریّت، حضرت اباصالح المهدی علیه السّلام، صلوات بر محمّد و آل محمّد🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ سلام بر تو ای دختر رسول خدا زیارت نامه حضرت معصومه(س)🤚 (س)🥀 💔 🥀