eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
632 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 حجامت اسلامی و سنتی 👇 🍃۱.در حجامت طب اسلامی روز و ساعت حجامت خیلی مهمه و وقتی که حجامت پیشگیری است ، پس بهتره در بهترین روزش باشه..که در طول هفته دوشنبه بعد از ظهر و پنج شنبه صبح بهترین زمان حجامت است.در طول ماه و در طول سال هم بهترین زمان اون از طریق روایات اعلام شده...متاسفانه الان اگر به هر درمانگاهی مراجعه کنید و بگید که حجامت میخواهم انجام بدهم بدون در نظر گرفتن روز و مزاج فرد حجامت انجام میدهند.مثلا روز چهار شنبه که حجامت مکروهه.. 🍃۲.در طب سنتی میگویند در موقع حجامت شکم نه باشه نه خالی ولی طبق احادیث برای حجامت باید شکم پر باشد. 🍃۳.در طب اسلامی برای بعد حجامت به افراد طبق حدیث پیامبر گفته میشه ماهی تازه بخورند...در صورتی که در طب سنتی ماهی بعد حجامت ممنوعه.. در طب اسلامی گفته میشه حجامت صفرا رو به هیجان در میاره.. 🍃۴.در حجامت اسلامی مدت زمانی که برای هر حجامت طول میکشه حداقل چهل و پنج دقیقه تا یکساعت است . چون روغن مالی و بادکش های فراوان دارد و تیغ زدن هم است نه سریع..در طب سنتی حجامت سریع و با یک لیوان و بادکش محکم و تیغ کوتاه و سریع انجام میشه. 🍃۵.در حجامت اسلامی تعداد لیوان های بادکش تا هفت عدد است که بادکش از تا گذاشته میشه و بعد هم بادکش دارد.ولی طب سنتی با یه لیوان و یه بادکش محکم انجام میشه و بدون روغن مالی و .‌... 🍃۶.تیغ زدن در حجامت سنتی خیلی کوتاه و سریع است ولی در حجامت اسلامی تیغ زدن بلند و با سرعت کم است...برای حجامت عجله نداریم. 🍃۷.جای حجامت کبد در طب سنتی و اسلامی متفاوت است.. 🍃۸.مدل تیغ زدن در حجامت سر در طب سنتی و اسلامی متفاوت است‌. ⚠️این خلاصه ای از تفاوت ها بود . البته خیلی مختصر... 💯مشاوره ودرمان قطعی بیماریها👇🏻 @haram110
*خانمها بخونن* ❌ *همیشه لباس پوشیدن و آرایش دار بودن توی خونه ...* 💢 این باعث میشه آرایشی که باعث متفاوت بودن شما میشه عادی بشه و دیگه برای ‌ فرقی نکنه یه وقت هایی با قیافه عادی خودتون و بدون آرایش باشین. البته باشین ولی ساده 👈 موهای مرتب، لباس تمیز و ... ولی آرایش دائمی نداشته باشین و اینکه از معجزه لباس های عادی و بسته هم غافل نشین ❤️ چون این لباس ها باعث میشن شما وقتی که لباس باز و وقتی که لباس بسته میپوشین معلوم شه و موقعی که لباس باز میپوشین بشین👌
حرم
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_چهارم 💞 10 #نکته برای #اولین جلسه #خواستگاری 💠 8- هریک از طرفین
*خانمها بخونن* ❌ *همیشه لباس پوشیدن و آرایش دار بودن توی خونه ...* 💢 این باعث میشه آرایشی که باعث متفاوت بودن شما میشه عادی بشه و دیگه برای ‌ فرقی نکنه یه وقت هایی با قیافه عادی خودتون و بدون آرایش باشین. البته باشین ولی ساده 👈 موهای مرتب، لباس تمیز و ... ولی آرایش دائمی نداشته باشین و اینکه از معجزه لباس های عادی و بسته هم غافل نشین ❤️ چون این لباس ها باعث میشن شما وقتی که لباس باز و وقتی که لباس بسته میپوشین معلوم شه و موقعی که لباس باز میپوشین بشین👌
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۴۲ چقدر شرمنده بانویش بود... به یکشنبه فکر کرد. روزی که سوم ماه رجب بود.هم تمام میشد.و هم محرم میشدند.. علی، شیرینی و میوه پذیرایی میکرد. خانم بزرگ و بقیه خانمها به آشپزخانه رفته بودند. تا مهیّا کنند سفره شام را. یوسف برای حرفی به آقابزرگ... دل دل میکرد.نمیدانست بگوید یا نه..! دل به دریا زد..کنار آقابزرگ نشست.سرش را به گوش آقابزرگ نزدیک کرد. آقابزرگ سرش را به گوش یوسف نزدیک کرد. _شما امشب خیلی زحمت کشیدین. یه زحمت دیگه هم بکشید. _چی باباجان _هم اینکه یه برامون بخونین هم با بابا و عمو حرف بزنین برای فرداصبح بریم آزمایشگاه.. آقابزرگ لبخند پهنی زد. _منتظر بودم بیای بگی، باشه باباجان _اجازه ش رو شما بگیرین..من منتظرم الان بگین.. _چرا خودت نمیگی؟! _اخه شما بگین بهتره، من میترسم بگم خراب کنم.شما ، رو حرف شما حرف نمیزنن آقابزرگ پسرانش را صدا زد. کوروش خان و عمومحمد کنارش نشستند. یوسف سرش را انداخت. آقابزرگ رو به پسرانش کرد. _نظرتون چیه یه محرمیت ساده بین این دوتا جوون خونده بشه.البته برا یکشنبه فردا صبح هم برن آزمایشگاه...؟! کوروش خان_ من حرفی ندارم عمومحمد_ مشکلی نیست آقاجون. یاشار که تاحالا ساکت بود. گفت: _وای یوسف دیگه شورشو درآوردی. مگه میخای چکارش کنی، بابا چن کلوم حرف ساده س، محرم شدن میخاد چکار...! یاشارهم محرم شده بود.. یوسف، خودش صیغه محرمیتشان را خوانده بود. اما محرمیت کجا و کجا...! فرق یاشار با یوسف درهمین بود..!یوسف،تا محرم نمیشد، حاضر نبود حتی به دلبرش کند..! یوسف در جواب برادرش، یاشار، لبخندی زد..جواب داشت.اما برادرش بود، بزرگتر بود و واجب. حق داشت درک نکند..درکی نداشت،از اوج عشق ،.. که با خواندن یک جمله عربی، این عشق، و الهی میشد.‌ درکی نداشت از ها.از حرمت دلبرش که باید رعایت میکرد.از پرده های حجب و .از حجاب های .از محرم بودن تا نامحرم بودن.از هایی که با محرمیت کمتر میشد.. آقابزرگ که قبلا تجربه داشت. بین چند جوون محل محرمیت خوانده بود، داشت محرمیت خواندن آقابزرگ... کم کم سفره پهن میشد... همه دور سفره نشسته بودند. سمیرا خواست کنار یوسف بنشیند، که یوسف بلند شد و کنار عمومحمد نشست.این بار هم تیر سمیرا به سنگ خورد.. بعد از صرف شام،.. همه عزم رفتن کردند. و مشغول خداحافظی از هم... یوسف کنار طاهره خانم رفت.دستش را روی سینه اش گذاشت. شرمنده نگاهش را پایین انداخت. _میخواستم امشب جشن بگیرم.نشد. شرمنده تون شدم. _میدونم پسرم با شنیدن کلمه پسرم انرژی گرفت. _مطمئن باشین خوشبختش میکنم.. یعنی..یعنی تمام سعیمو میکنم. طاهره خانم لبخندی زد و گفت: _از کوچیکی پیش خودمون بودی. میشناسمت. ان شاالله عاقبت بخیر بشین. کنار عمومحمد رفت. عمو او را پدرانه درآغوش گرفت. _خیلی مخلصیم عمو.برامون دعا کنین. تمام زندگیمو میذارم براش وسط عمو محمد_ میدونم. تو پسرمی اونم دخترم. خیالم راحته. حسابی از آقابزرگ و خانم بزرگ تشکر کرد.و پشت دستشان را بوسید. نگاهش را پایین داد، سری برای مرضیه تکان داد. باعلی دست داد... علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق.. ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚