⚠️👌بنی امیّه، هیچ نسبت خویشاوندی با پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم ندارند (2)
مرحوم علامه مجلسی در «بحارالانوار» می نویسد:
وَ قَدْ ذَكَرَ بَعْضُ عُلَمائِنا فِي رِسالَةٍ فِي الإمامَةِ أنَّ أمَيَّةَ لَمْ يَكُنْ مِنْ صُلْبِ عَبْدِ شَمْسٍ، وَ إنَّما هُوَ عَبْدٌ مِنَ الرُّومِ، فَاسْتَلْحَقَهُ عَبْدُ شَمْسٍ وَ نَسَبَهُ إلَى نَفْسِهِ، وَ كانَتِ الْعَرَبُ فِي الْجاهِلِيَّةِ إذا كانَ لِأحَدِهِمْ عَبْدٌ وَ أرادَ أنْ يَنْسِبَهُ إلَى نَفْسِهِ أعْتَقَهُ وَ زَوَّجَهُ كَريمَةً مِنَ الْعَرَبِ فَيَلْحَقُ بِنَسَبِهِ. قالَ: وَ بِمِثْلِ ذلِكَ نُسِبَ الْعَوَّامُ أبُو الزُّبَيْرِ إلَى خُوَيْلِد، فَبَنُو أمَيَّةَ قاطِبَةً لَيْسُوا مِنْ قُرَيْشٍ وَ إنّما لُحِقُوا وَ لُصِقُوا بِهِمْ. قالَ: وَ يُصَدِّقُ ذلِكَ قَوْلُ أميرِ الْمُؤْمِنينَ علیه السلام جَواباً عَنْ كِتابِهِ وَ ادِّعائِهِ إنّا بَنُو عَبْدِ مَنافٍ لَيْسَ الْمُهاجِرُ كَالطَّليقِ وَ لَا الصَّريحُ كَاللَّصيقِ، وَ لَمْ يَسْتَطِعْ مُعاوِيَةُ إنْكارَ ذلِكَ. (بحارالأنوار، ج33، ص107)
بعضی از علمای ما در رساله ای در امامت گفته اند که امیّه فرزند عبدشمس نبوده است، بلکه او بنده ای رومی بوده است که عبدشمس او را نزد خود آورد و به خودش منسوب کرد. میان عرب ها در جاهلیت رسم بوده که اگر کسی بنده ای داشت و می خواست او را به خودش ملحق کند، نخست او را آزاد می کرد و زنِ با کرامتی از عرب را برای او می گرفت و او را به نسب خود ملحق می کرد. عوّام، پدر زبیر، نیز به همین گونه به خویلد منتسب شد. پس بنی امیّه از قریش نیستند و به قریش ملحق شده و به آنها چسبیده شده اند. پاسخ امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه که خود را فرزند عبدمناف خوانده بود، مؤید همین موضوع است. آن حضرت فرمود: «هجرت کننده مانند آزاد شده نیست، و پاکیزه مانند چسبیده شده نیست»، و معاویه نتوانست این سخن را منکر شود.
مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در «جنّة المأوی» می نویسد:
پدر امیّة و هاشم یکی نبوده است، زیرا امیّة فرزند صلبی عبدشمس نبود، بلکه بچه سر راهی بود که عبدشمس او را به فرزندی گرفت. (جنّة المأوی، ص 253)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✅ یکی از درهای جهنّم به نام یزید بن معاویه ثبت شده است
عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: لِجَهَنَّمَ سَبْعَةُ أَبْوَابٍ- وَ هِيَ الْأَرْكَانُ- لِسَبْعَةِ فَرَاعِنَةَ: نُمْرُودُ بْنُ كَنْعَانَ فِرْعَوْنُ الْخَلِيلِ، وَ مُصْعَبُ بْنُ الْوَلِيدِ فِرْعَوْنُ مُوسَى، وَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ، وَ الْأَوَّلُ، وَ الثَّانِي، وَ يَزِيدُ قَاتِلُ وَلَدِي، وَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الْعَبَّاسِ يُلَقَّبُ بِالدَّوَانِيقِيِّ اسْمُهُ الْمَنْصُورُ. (بحار الأنوار، ج30، ص410 به نقل از کتاب الاستدراک از ابن بطریق- م600هجری)
حضرت صادق علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کنند که فرمود: جهنم، هفت در دارد که شاخص هفت تن از فراعنه می باشد که عبارتند از: نُمرود بن کنعان که فرعون زمان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام بود، مُصعَب بن ولید که فرعون زمان حضرت موسی علیه السلام بود، ابوجهل، اوّلی، دومی، یزید قاتل فرزندم، و مردی از فرزندان عبّاس به نام منصور دوانیقی.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✅ بعضی از ویژگی های یزید بن معاویة در روایات
1)دعبل از حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامیش از حضرت سجاد علیهم السلام نقل می کند که اسماء به آن حضرت عرض کرد: وقتی حسین بن علی علیه السلام به دنیا آمد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:
تَقْتُلُهُ فِئَةٌ بَاغِيَةٌ كَافِرَةٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ. يَقْتُلُهُ رَجُلٌ يَثْلِمُ الدِّينَ، وَ يَكْفُرُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ. (بحار الأنوار، ج44، ص251 به نقل از امالی طوسی)
گروهی ستمگر و کافر از بنی امیّه که خداوند لعنتشان کند، او را می کشند. هرگز خداوند شفاعت مرا روز قیامت نصیبشان نکند. مردی او را می کشد که به دین، آسیب می زند و به خداوندِ عظیم، کفر می ورزد.
2)فرشته ای از فرشتگان آسمان اعلی، نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمد و گفت:
اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ! أَنَّ رَجُلاً مِنْ أُمَّتِكَ اسْمُهُ يَزِيدُ زَادَهُ اللَّهُ لَعْناً فِي الدُّنْيَا وَ عَذَاباً فِي الْآخِرَةِ، يَقْتُلُ فَرْخَكَ الطَّاهِرَ ابْنَ الطَّاهِرَةِ وَ لَمْ يَتَمَتَّعْ قَاتِلَهُ فِي الدُّنْيَا مِنْ بَعْدِهِ إِلَّا قَلِيلا وَ يَأْخُذُهُ اللَّهُ مُقَاصّاً لَهُ عَلَى سُوءِ عَمَلِهِ وَ يَكُونُ مُخَلَّداً فِي النَّارِ. (بحار الأنوار، ج45، ص315)
بدان ای محمّد! همانا مردی از امّتت که نامش یزید است، و خداوند در دنیا، لعنت و در آخرت بر عذابش بیفزاید، فرزند پاک، پسر آن بانوی طاهره را می کشد، و قاتلش پس از آن در دنیا جز اندکی بهره نمی برد، و خداوند به تلافی کار بسیار بدش، جان او را می گیرد ودر آتش جاویدان خواهد بود.
3)عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله مَرَضُهُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ، ضَمَّ الْحُسَيْنَ علیه السلام إِلَى صَدْرِهِ، يَسِيلُ مِنْ عَرَقِهِ عَلَيْهِ، وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ وَ يَقُولُ: مَا لِي وَ لِيَزِيدَ؟! لَا بَارَكَ اللَّهُ فِيهِ. اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ. ثُمَّ غُشِيَ عَلَيْهِ طَوِيلا! وَ أَفَاقَ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُ الْحُسَيْنَ وَ عَيْنَاهُ تَذْرِفَانِ وَ يَقُولُ: أَمَا إِنَّ لِي وَ لِقَاتِلِكَ مُقَاماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (بحار الأنوار، ج44، ص266 به نقل از مثیرالاحزان)
ابن عبّاس گفت: هنگامی که بیماری رسول خدا صلّی الله علیه و آله شدّت گرفت و بر اثر آن، رحلت فرمود، حسین علیه السلام را به سینه گرفت و در حالی که عرقش بر حسین علیه السلام سرازیر می شد و در حال جان دادن بود، می فرمود: مرا با یزید چه کار؟! خداوند در او برکت قرار ندهد. بارالها! یزید را لعنت فرما. سپس مدّتی طولانی از هوش رفت و وقتی به هوش آمد، حسین علیه السلام را بوسید و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، فرمود: آگاه باش که برای من و قاتلت در محضر خداوند عزِوجلّ جایگاهی (برای محاکمه) خواهد بود.
4)ابن عباس گفت: بعد از میلاد حسین بن علی علیه السلام، جناب جبرئیل بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله نازل شد و چنین گفت: يَا مُحَمَّدُ! يَقْتُلُهُ شِرَارُ أُمَّتِكَ ... أَنَا مِنْهُ بَرِيءٌ وَ هُوَ مِنِّي بَرِيءٌ، لِأَنَّهُ لَا يَأْتِي الْقِيَامَةِ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ علیه السلام أَعْظَمُ جُرْماً مِنْهُ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ، يَدْخُلُ النَّارَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ، وَ النَّارُ أَشْوَقُ إِلَى قَاتِلِ الْحُسَيْنِ مِمَّنْ أَطَاعَ اللَّهَ إِلَى الْجَنَّة. (كمال الدين، ج1، ص283)
ای محمّد! بدترین امّت تو او را می کشد. ... من از او بیزار، و او از من بیزار است، زیرا روز قیامت، کسی نمی آید مگر آن که جرم قاتل حسین علیه السلام از او بیشتر خواهد بود. قاتل حسین، همراه با کسانی که برای خداوند، الهی را شریک قرار داده اند، به آتش وارد می شود، و اشتیاق آتش جهنّم به قاتل حسین علیه السلام، از اشتیاق بندگان مطیع الهی به بهشت، بیشتر است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✅ پاداش لعن بر قتله سیّدالشّهدا علیه السلام منقول از حضرت رضا علیه السلام
عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: يَا ابْنَ شَبِيبٍ! إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَسْكُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِيَّةَ فِي الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِيِّ وَ آلِهِ صلوات الله علیهم، فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَيْن. (امالی صدوق، ص130)
حضرت رضا علیه السلام به ریّانبن شبیب فرمود: ای پسر شبیب! اگر دوست داری که در غرفههای بهشتی با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و خاندانش باشی، پس قتله حسین بن علی علیه السلام را لعنت کن.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✅ لعن بر بنی امیّة، یکی از تعقیبات نمازهای پنج گانه
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِذَا انْحَرَفْتَ عَنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ، فَلَا تَنْحَرِفْ إِلَّا بِانْصِرَافِ لَعْنِ بَنِي أُمَيَّةَ. (تهذيب الأحكام، ج2، ص109)
حضرت باقر علیه السلام فرمود: هر گاه نماز واجب را تمام کردى، جز بعد از لعن بر بنى امیه، از جاى خود حرکت نکن.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👿👹 فحشای هند، مادربزرگ یزید، با ....
قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: و لا تزنين. فقالت هند: أ و تزني الحرة؟ فتبسم عمر بن الخطاب لِما جرى بينه و بينها في الجاهلية. (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج9، ص414)
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز فتح مكه ... تبسم فرمود و هند ملعونه را شناخت و فرمود: زنا مكنيد، هند گفت: آيا زن حرّه زنا مى كند؟ عمر خنديد به اعتبار آنكه در جاهليت با او زنا كرده بود، و او از زنان مشهور به زنا بود و معاويه را از زنا به هم رسانيده بود. (حياة القلوب، ج4، ص1199- 1200)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✅ بعضی از عبارات لعن بر یزید و آلش در زیارات سیّدالشهدا علیه السلام
1) اللهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ اللَّعْنَةَ أَبَدَ الْآبِدِينَ. اللهُمَّ فَضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَةَ أَبَداً لِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ عَلَیهِ السَّلامُ. (كامل الزيارات، ص178)
2) اللهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ وَ أَبَاهُ وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللهِ بْنَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة. (كامل الزيارات، ص179)
3) اللهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ وَ آلَ يَزِيدَ وَ آلَ زِيَادٍ وَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ وَ الشِّمْرَ وَ بَنِي مَرْوَانَ جَمِيعاً.( مستدرك الوسائل، ج10، ص414)
4) اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي، وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلاً، ثُمَّ الثَّانِيَ، ثُمَّ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ، اللَّهُمَ الْعَنْ يَزِيدَ خَامِساً، وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً، وَ آلَ أَبِي سُفْيَانَ وَ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة. (مصباح المتهجد، ج2، ص776)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏🌺😁هلاکت یزید بن معاویه در 14 ربیع الاول بر همه شیعیان مبارک باد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
با دیدن ماشین سمانه نفس راحتی کشید. اما با پیچیدن ماشینی بین ماشین او و سمانه اخم هایش در هم جمع شد
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_هشتاد_و_شش
کمیل سریع اسلحه اش را چک کرد،به دو مردی که از ماشین پیاده شدند نگاهی
انداخت،متوجه ماشینش نشده بودند.
آرام در را باز کرد و از ماشین پیاده شد،باید قبل از اینکه به ماشین سمانه نزدیک میشدن،آن ها را متوقف می کرد،اسلحه را بالا آورد و شلیک هوایی کرد.
آن دو هراسان به عقب برگشتند ،با وحشت به کمیل و اسلحه ان نگاه کردند.
یکی از آن ها با لکنت گفت:
ــ تو،تو زنده ای؟
کمیل همزمان که آن ها را هدف گرفته بود، با دقت به چهره اش نگاهی انداخت اما او را به خاطر نیاورد.
ــ کی هستی؟برا چی دنبال این ماشینید؟
نفر دومی آرام دستش را به سمت اسلحه اش برد که با شلیک کمیل جلوی پایش
دستپاچه اسلحه بر روی زمین افتاد.
عصبی غرید:
ــ با پا بفرستش اینور
وقتی از غیر مسلح بودن آن ها مطمئن شد،دوباره سوالش را پرسید،اما یکی از ان دو بدون توجه به سوال کمیل وتیر شلیک شده دوباره پرسید:
ـ مگه تو نمردی؟من خودم بهت شلیک کردم
کمیل پوزخندی زد!
ــ پس تو بودی که شلیک کردی؟تیمور شمارو فرستاد؟
تا میخواستن لب باز کنند،ماشین های یگان وارد کوچه شدند.
آن دو که میدانستند دیگر امیدی برای فرار نیست،دست هایشان را روی سر
گذاشتند و بر زمین زانو زدند.
دو نفر از نیروه های یگان به سمتشان آمدند و آن ها را به سمت ماشین بردند،تا آخرین لحظه نگاه شوکه ی آن مرد بر روی کمیل بود.
یاسر به سمتش آمد و با لبخند خسته از گفت:
ــ تیمور دستگیر شد
کمیل ناباور گفت:
ــ چی ؟
ــ تیمور دستگیر شد،همین یک ساعت پیش
ــ باورم نمیشه
یاسر دستش را بر شانه اش گذاشت وفشرد.
ــ دیدی جواب این همه سختی هایی که کشیدی ،گرفتی؟
ــ برام همه چیزو بگو
یاسر به ماشین سمانه اشاره کرد و گفت:
ــ فک کنم قبلش کار دیگه ای بخوای انجام بدی
حرم
"رمان #پلاک_پنهان #قسمت_هشتاد_و_شش کمیل سریع اسلحه اش را چک کرد،به دو مردی که از ماشین پیاده شدند
کمیل با دیدن ماشین سمانه،بدون هیچ حرفی سریع به سمت ماشین رفت.
ضربه ای به شیشه ی ماشین زد،سمانه که سرش را بر روی فرمون گذاشته بود،با
وحشت سرش را بالا آورد، امابا گره خوردن چشمان خیس و سرخش در چشمان کمیل،نفس راحتی کشید.
در را باز کرد و از ماشین پیاده شد.
کمیل این را درک می کرد که سمانه الان نیاز به تنهایی دارد،تا بتواند اتفاقات سنگین امروز را،هضم کند
به یکی از نیروها اشاره کرد که به طرفش بیاید.
ــ بله قربان
ــ خانم حسینی رو تا منزل برسونید
ــ چشم قربان
روبه سمانه گفت:
ــ تنهات میزارم تا درست فکر کنی،میدونم برات سخت بوده،اما مطمئن باش برای
من سخت تر بوده،امیدوارم درست تصمیم بگیری و نبود من تو این چهارسالو پاب
خودخواهیِ من نزاری،من فردا دوباره میام تا بهتر بتونیم حرف بزنیم
سمانه که ترس دقایق پیش را فراموش کرده بود،عصبی پوزخندی زد و گفت:
ــ لازم نکرده ما حرفی نداریم ددر ضمن من ماشین دارم ،با ماشین خودم میرم
به طرف ماشین رفت وسریع پشت فرمون نشست،خودش هم از این همه جراتی که پیدا کرده تعجب کرده بود،نمی دانست جرات الانش را باور کند یا ترس و لرز دقایق پیش را.....
یاسر که متوجه اوضاع شده بود،به یکی از نیروها اشاره کرد که ماشین را از سر راه بردارد.
به محض اینکه سمانه از کوچه خارج شد، دستور داد که یک ماشین تا خانه آن را
اسکورت کند،با اینکه تیمور دستگیر شده بود اما نمی توانست ریسک کند.
کمیل نگاهی قدردان به خاطر همه چیز به یاسر انداخت که یاسر با لبخند جوابش را داد.
ــ میخوای صحبت کنیم
ــ آره ،یاسر چه خبره؟تیمور چطور دستگیرشد؟چرا من در جریان نیستم
ــ میگم همه ی اینارو میگم،اما الان باید برگردیم وزارت
حرم
کمیل با دیدن ماشین سمانه،بدون هیچ حرفی سریع به سمت ماشین رفت. ضربه ای به شیشه ی ماشین زد،سمانه که س
چرا خبرم نکردید؟
ــ سردار اینو از ما خواست
تر به یک رمان مراجعه کنید
کمیل ناراحت چشمانش را بست و پرسید:
ــ الان حال سردار چطوره؟
یاسر آهی کشید و گفت:
ــ بهتره،اوردنش بخش.
ــ کی مرخصش میکنن
ــ چون گلوله نزدیک قلبش بوده،یه چند روز باید بستری بشه
کمیل سری تکون داد.
ــ اول قرار بود تو هم تو این عملیات باشی،اما وقتی سردار دید با دیدن همسرت اینجوری آشفته شدی،نظرش عوض شد،از شدت خطر این عملیات خبردار بود و نگران بود که اتفاقی برای تو بیفته،برای همین از من خواست سرتو گرم کنم.
ــ سمانه هم بهترین گزینه بود؟درسته؟تو دیگه چرا یاسر.
ــ به روح مادرم قسم کمیل مجبور بودم،سردار میدونست به محض دستگیری تیمور ،ادماش میان سراغ خانوادت ،اونا خبردار شده بودن که تو زنده ای.
ــ خانوادم؟
ــ اوه ما هم از سرهنگ کمک خواستیم
کمیل با تعجب پرسید:
ــ دایی محمد!!
ــ آره،همه چیزو براش توضیح دادیم و ازش خواستیم که مادرتو به خانه اش ببه و ازش محافظت کنه،و خانومتو پیش خودت نگه داشتیم.
کمیل سرش را میان دستانش فشرد،دستان یاسر بر شانه هایش نشست.
ــ الان همه از زنده بودن تو خبر دارن کمیل،از سرهنگ خواستیم قبل از اینکه بری خونتون،سرهنگ بقیه رو آماده کنه.
کمیل با چشمانی پرا از تشکر به یاسر نگاهی انداخت و گفت:
ــ ممنونم داداش
ــ کاری نکردم ،یه روز تو هم این کارارو برام میکنی
بلند خندید.
کمیل
لبخند تلخی زد و گفت:
ــ امیدوارم هیچوقت از خانوادت دور نشی،چون خیلی سخته خیلی
یاسر از جایش بلند شد لبخندی زد و گفت:
ــ من برم دیگه،سردار گفت که یک هفته با خانوادت باش،بعد باید بیای سرکار،البته دیگه به خاطر این اتفاقات و باخبر شدن همه از کارت نمیتونی تو وزارت بمونی،از هفته ی بعد همکار دایی جونت میشی
هر دو خندیدن.یاسر از اینکه توانسته بود موضوع را عوض کند خوشحال شد.
ــ من دارم میرم سردارو ببینم ،میای؟
ــ اره بریم
ادامه دارد...
"نویسنده : #فاطمه_امیری