آمده ای شاه پناهش بده...
◾️ استاد محمدعلی کریمخانی خالق اثر «آمدم ای شاه پناهم بده» درگذشت.
▪️ فاتحه ای جهت شادی روح این ذاکر اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین نثار کنید
#مزد_نوکری
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️حضرت پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله فرمودند :
مَثَلُ عَلِيٍّ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ الْكَعْبَةِ
النَّظَرُ إِلَيْهَا عِبَادَةٌ وَ الْحَجُّ إِلَيْهَا فَرِيضَةٌ.
🔸 علی (علیه السلام) در میان این امّت مثل کعبه است ، نگاه کردن به او عبادت است و رفتن به سوی او واجب و لازم است.
📚بحار الأنوار ج ۴۰ ص ۴۳
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#مهدویت
👈🏻 شیخ الطائفه طوسی رحمه الله، در کتاب مهم و پربار خود "الغيبة" بابی را اختصاص داده به گزارشاتی از افرادی که سيدنا و مولانا حضرت مهدی عجل الله فرجه را دیدهاند و نشناختهاند يا بعدا متوجه شدهاند که چه کسی را زيارت کردهاند. در میان آنها گزارش ذیل جالب توجه است که حقیر توضیحی نمیدهم. اهل تحقیق و دقت برای مشاهده این روایت به لینک ذیل مراجعه کنند.
🔻 گزارش مذکور با این سند آغاز شده: (عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَائِذٍ الرَّازِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ وَجْنَاءَ النَّصِيبِيِّ عَنْ أَبِي نُعَيْمٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ الْمُسْتَجَارِ [بِمَكَّةَ] وَ جَمَاعَةٌ زُهَاءَ ثَلَاثِينَ رَجُلًا لَمْ يَكُنْ مِنْهُمْ مُخْلِصٌ غَيْرُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيِّ .....) 👇🏻
https://lib.eshia.ir/15084/1/259
(فارغ از اینکه طبق مبنای برخی علماء، این گزارشات و امثالهم با چالش مواجه است)
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️◽️#درس_های_کافی
قسمت🔖 سی • پنجم ✔️
✨❤️امام انیس رفیق ....
♦♦➖➖➖➖♦♦
🗯قال مولانا علی بن موسی الرضا علیه السلام:
الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآد...
•———••———••———••———••———•
☀️حضرت سلطان امام الرئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند :
...امام ، همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، و پناه بندگان خدا در گرفتارى(های) سخت است...
📚کافی ج ۱ کتاب الحجه بَابٌ نَادِرٌ جَامِعٌ فِي فَضْلِ الْإِمَامِ وَ صِفَاتِه ح ۱
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
#مُشکین89
اون وقتها مرجان یه دختر چهارده پونزده ساله بود و توی نظر من یه دختر بچهی لوس، که هیچ کنترلی روی رفتارش نداشت و هیچ چشم نظارتگری هم روش نبود. معصوم، من آدم چشم و گوش بسته و ندیدهیی نبودم. خودت هم خوب میدونی که تا چه حد ناموسپرستم. خدای بالای سر شاهده که نگاهم به مرجان برادرونه بود اما مرجان روی انفعال نوجوونی هر حرکت من رو هزار تفسیر کرده بود و دائم خودش رو میکاشت تو چشمهای من.
انسی میدید که دخترش برای من که زن داشتم و بچه، چشم و ابرو میاد اما بهش میخندید. یه روز عزیز یه سفره نون داد و گفت ببر برای فریبا. اونروز از صبح سرمون خیلی شلوغ بود.
زنگ زدم خونهی انسی، بگم اگه رضا هست بیاد اونها رو ببره. مرجان گوشی رو برداشت و گفت، رضا نیست گفتم، پس باشه ظهر میارمش. اون اصلا به فریبا از تماس من نگفته بود.
دم دمای ظهر بود که حجره رو تعطیل کردیم و تا من برسم اونجا اذون رو هم گفته بودن. عجلهیی زنگ زدم و در باز شد. بیهوا در رو چهارطاق کردم و رفتم تو.
وسط حیاط رسیده نرسیده از پشت سر یکی سلام کرد برگشتم دیدم مرجان با موهای افشون ایستاده، بر و بر نگاهم میکنه. وامونده و جاخورده نگاه ازش گرفتم و عصبانی و جدی بهش گفتم که این چه وضعیه مرجان خانم؟ من و شما به هم نامحرمیم باید خودت رو از من بپوشونی. حتی اگه رضام پشت در بود و شما میخواستی در رو براش باز کنی لازم بود یه چی بندازی سرت. رو ازش گردوندم و گفتم که برو فریبا رو صدا کن عجله دارم باید برم. باز چرخید و اومد ایستاد روبروم و لوندی کرد و با عشوه گفت، فریبا با مامان رفتن خونهی عمومیرزا، ظهرهم میمونن. من هم موندم به خاطر تو و شروع کرد به اراجیف بافتن.
شیطونه و وسوسههاش و من هم معصوم نبودم. مغزم قفل کرده بود لاالهالااللهی گفتم و تنها کاری که به ذهنم رسید رو انجام دادم. سفره رو گذاشتم سر پله و زدم بیرون.
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین90
چند روزی فکرم مشغولش بود و مونده بودم چه کنم تا از این مخمصه دربیام هرچی فکر کردم دیدم من که نه نگاهی نه حرفی، نه حرکتی کردم که این دختر بذاره پای دوستداشتن. به جز روابط معمول دو تا نامحرم. به علی گفتم تو هم که میری سر بزنی به فریبا، انسی و مرجان میان بالا؟ یا توی حیاط؟ گفت نه والا من وقتی میرم هیچکس انگار تو اون خونه نیست. فهمیدم که این مادر و دختر نقشه دارن ولی باورم نمیشد اینطور پام رو بذارن وسط معرکه به اون بزرگی.
رفتارش کم و بیش ادامه داشت تا سر آخر، دل رو زدم به دریا و رفتم پیش باباش.
یه کم نشستم هی نگاه دور و برم کردم، هی با خودم دو دوتا چهارتا کردم دیدم نه بابا! اینجا اونجایی نیست که باید شکایت ببرم و بیفایدهست.
تو اون خونه هیچکس اون بینوا رو آدم هم حساب نمیکرد. انداخته بودنش تو اتاق گوشهی حیاط و زن و بچه بیخیالش شده بودن. رضام اگه نصیحتهای حاج بابا نبود لنگه بقیهشون بود و وارسیش نمیکرد.
اومدم بیرون و رفتم سراغ انسی. گفتم، دخترت اینجور و اونجور. گفت، بچهس محلش نکن بیخیالت میشه. گیر کرده بودم معصی، بد جورم گیر کرده بودم. از اون روز صد پرده بدتر شده بود. دیدم از پس اون برنمیام که از پس خودم برمیام. علی رو جای خودم میفرستادم سرکشی فریبا و دوری میکردم.
من جوون بودم و هر آن امکان داشت وسوسه بشم، ولی به جان خودت که از کل دنیا برام عزیزتره اونقدر چشم و دلم سیر عشق تو بود که به چشمم نیاد.
زیاد نمیرفتم مگه اینکه عزیز رو میبردم دیدن فریبا یا با هم میرفتیم. ولی مگه ول کن بودن مادر و دختری؟ عزم آبروم رو کرده بودن.
خیلی وقتها منباب رفتوآمد همراه فریبا میاومدن و مهمون خونه و سفرهی حاجبابا میشدن و ما هم تو همون خونه زندگی میکردیم.
تو هم اونقدر دلپاک و سادهدل بودی که وعدهشون میگرفتی و هر چقدر ایما و اشاره و چشمغره میرفتم بهت بی فایده بود. تازه شماتت میکردی من رو که عماد تو که خسیس نبودی؟ نمیدونستی دلم از کجا پره!
نه میشد که به تو بگم دوری کن که دنبال چراش بودی و نه تو قانع میشدی که پاشون رو باز نکنی تو زندگیمون.
نمیگم از نامه هایی که مینوشت و مینداخت توی ماشین که ناراحت نشی. نمیگم از وقتهایی که با انسی دوره میفتاد میومد در حجره و چقدر که حرص میزدم. باور کن عذاب میکشیدم.
منی که از مرد جماعت رودست نخوردم داشتم از دسیسهی دوتا زن کم میوردم.
معترض گفتم:
_ چرا همون روزها بهم نگفتی؟ چرا گذاشتی این گره اینقدر کور بشه که کار بده دستمون عماد.
_ یه بار خواستم بهت بگم ولی هر چی فکر کردم دیدم جز اینکه تو رو هم به هم بریزم نتیجهیی نمیده. اون عزمش رو جزم کرده بود من رو از راه به در کنه و مادرش هم پشتش بود و بیدی هم نبود که از این بادها بلرزه ته تهش تو میخواستی چیکار کنی؟ به مادرش بگی؟ یا صداش رو بلند کنی و بگی آبروتون رو میریزم؟ انسی براش مهم نبود که بچههاش بیراهه برن. فقط کورکورانه ازشون حمایت میکرد. اون سر قضیهی رضا و فریبا هم خط و نشون کشید برای حاجبابا که دخترتون رو میدزدیم و ننگ میذاریم رو پیشونیتون.
سکوت کردم. درست میگفت و من کاری از دستم برنمیاومد.
_ یه روز فریبا زنگ زد حجره گفت، هر وقت میخوای بری، بیا دنبالم من رو هم ببر. اونروز مریم سرما خورده بود و قرار بود ببریمش درمونگاه. علی هم باید تا عصر میموند حجره. بافندهها فرش اورده بودن و باید چکهاشون رو میداد.
رفتم دنبالش که با هم بیایم. از همون حیاط صدا زدم.
سر بیرون کرد از پنجره و گفت که، زود اومدی گفتم، پس من میرم عجله دارم، با علی هماهنگ باش. گفت، نه دو دقیقه صبر کنی اومدم. سر پله نشستم منتظر. تو حال خودم بودم که نمیدونم از کدوم گوری پیداش شد و باز شروع کرد لوندی کنه و ادا بیاد. هر چی استغفار، هرچی لا اله الا الله، فایده نداشت که نداشت. سر آخر هم اومد صاف نشست کنارم. پا شدم و انسی رو صدا کردم که اون مادری که حیف اسم مادر، رو کرد بهم که، خوب بابا! بچم دوستت داره، شب تا صبح به خاطرت گریه میکنه. حالا تو هم نمیخواد واسه ما پسر پیغمبر شی. گفتم، بابا خجالت بکشین، من زن دارم بچه دارم تو گوششون نرفت که نرفت.
یه وقت توانم تموم شد، شیطون رفت تو پوستم که، بابا دختره خودش میخواد، تقصیر تو که نیست بذار دلش خوش باشه. باز سریع فکرم رو پس زدم.
وجدانم قبول نمیکرد و خیلی میترسیدم که پام بلغزه. من یه آدم عادی بودم و امکانش بود.
از تصور اینکه لغزیده باشه نفس کم آورده بودم و احساس بدی داشتم. حرفش رو قطع کرد و غمگین و کلافه گفت:
_ خوبی معصوم؟ میخوای دیگه تعریف نکنم؟ بزنم کنار؟
نفس تازه کردم و بغضم رو به سختی فرو دادم و گفتم:
_ خوبم.
پیاپی خودش رو لعنت کرد و بعد هم اونا رو لعنت کرد و گفت:
_ سه ساله دارم بال بال میزنم، هی این حرفها رو توی ذهنم کج و راست میکنم که بتونم برات تعریفشون کنم...
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین91
- تو نخواستی روزهای سختت رو با من شریک باشی و این خیلی من رو اذیت میکنه.
- من فقط نمیخواستم آسایش فکر تو رو ازت بگیرم ولی نمیدونستم که ماجرا به جایی میرسه که دیگه اصلا آسایشی نمیمونه.
خدا میدونه که من بغض حاجبابا رو ندیده بودم جز روزی که فریبا جلوش ایستاد و خواست که به عقد رضا دربیاد. بارها گفت من میترسم از عاقبت این وصلت و دائم نگران فریبا بود غافل از اینکه قربانی این حادثه تو بودی نه فریبا.
نفسش رو غلیظ و صدادار بیرون داد و ادامه داد:
_ باز هم میگم معصوم، من مردی بودم که زن خونهم رو به خاطر پاکی و نجابتش انتخاب کرده بودم. بارها بهت گفته بودم که قبل از اینکه تو پا بذاری تو زندگیم شاید یه جاهایی لغزیده بودم و اشتباه ازم سر زده بود اما بعد ازدواج به حرمت عشق پاکمون پام رو بیراه نگذاشتم. پیش چشمم هیچ زنی نمیومد چون تو برام ارزش بالایی داشتی. هیچکس برای من تو نشده و نمیشه. از حق نمیگذرم که تو هم برام همه جوره زنیتت رو تموم کردی.
اما مرجان هم دستبردار نبود که نبود.
دو سال زمان کمی نیست برای از راه به در کردن یک مرد جوون و من خیلی خودداری کردم که خبط نکنم.
گفتم که بیخیالش شم خودش دست برمیداره. این هیچی نگفتنم روز به روز اوضاع رو بدتر کرد که بهتر نکرد. اون سکوتم رو گذاشته بود پای راه اومدنم. چند ماهی گذشت و دیدم نه، بدجور داره دست و پاگیرم میشه. هر روز وقیحتر میشد و پاش رو بیشتر خفت حلقومم میکرد. نمیگم اشتباه نکردم که حتما اشتباه کردم روزی که با خودم گفتم بچهست و یه کم میگذره بیخیالم میشه. اون روزی که نشستم چشم تو چشم حاج بابا و اومدم بگم و نگفتم و شد زمینهساز اون اتفاق تلخ.
فریبا بیخبر بود یعنی اونقدر ذهنش هم مشغول بود که چشمش زیاد جایی رو نمیدید. آخه رضا اونی نبود که فکرش رو میکرد. رضا خیلی سر به هواست و دائم باید حواسش رو میداد بهش که نادونی نکنه.
از طرفی رضا فکر میکرد چون دکتر گریگوریان آشنای آقاجونه فریبش داده و به دروغ گفته مشکل از توئه که عقیمی و هر روز و شب فریبا رو عذاب میداد و نبود روزی که اختلاف نکنن و خیلی اوقات به جر و بحث و کتک میرسید.
یه بار دور از چشم فریبا، رضا رو طلبیدم حجره و مطلع جریانش کردم که گفت، من نمیتونم کاری بکنم و مادرو خواهر بزرگم پشتش رو دارن و کسی گوش به حرف من نمیگیره. از بیتفاوتیش خونم جوش اومده بود.
تهدیدش کردم که بگو مادرت و خواهرت پا از زندگیم بکشن بیرون وگرنه رسوای شهرشون میکنم، تو چشمم نگاه کرد و پررو گفت که، اگه آبروی خونوادهم رو ببری، من هم فریبا رو میفرستم تنگ دل حاج مصباح. تا اگه اونروز ماجرای عشق و عاشقی دخترش رو با یه پسر غریبه پوشوند و نذاشت دوست و دشمن بفهمن که اهل خونهش اونم دختر کوچیکهش، حرف زده رو حرفش، حالا حرف بیرون کردنش از خونهی شوهرش بشه نقل مجلسشون. اونروز توی حجره کشیدم زیر گوشش و گفتم لعنت به توی بیغیرت لعنت به اون فریبا که گفتم خر حرفهات نشه و دل حاجبابا رو شکوند که زن توی احمق بشه.
اون روز رضا نیشخندی زد و گفت، حالیت میکنم دست رو من بلند کردن یعنی چی.
چند وقتی فکرم مشغول بود و گفتم میره از سر فریبا حرصش رو خالی میکنه اما چند روز گذشت و خبری نشد گفتم بیخیال ماجرا شده.
خلاصه از رضا هم امید بریدم و درموندهتر از همیشه، نمیدونستم چه کنم.
درها همه به روم بسته که هیچی چفت چفت بود معصوم.
اواخر اونقدر وقیح شده بودن که یک روز مادر و دختری اومده بودن دم حجره و انسی رو کرده بود به علی که این داداش نامردت دخترم رو گذاشته سر کار. خوب اگه نمیخواست عقدش کنه همون اول حرفی میزد که این دلسرد شه. نه اینکه سکوت کنه و صداش درنیاد.
وقتی که برگشتم باید به علی جواب پس میدادم که مرد حسابی تو از روی معصوم خجالت نمیکشی چی میگه این؟ چقدر حرف زدم تا علی رو قانع کنم که بفهمه تقصیر من نیست و نبوده. من که کاری نکردم که اگه یه نگاه اصافه هم بهش کرده بودم میگفتم فلان جا و فلان روز اشتباه از من بوده.
فکرهامون رو با علی یکی کردیم و گفت، اگه فریبا خبردار بشه، چون توی اون خونهست شاید کاری از دستش بربیاد. گفتم که رضا خط و نشون کشیده. گفت بگیم به حاج بابا گفتم، معصی بارداره، میترسم حرف پهن بشه و اذیت بشه باید یه کم صبر کنیم. بعدها هزار بار خودم رو لعنت کردم که کاش همون روز رفته بودم پیش حاج بابا.
خلاصه زدم زیر همه چی و رفتم تو حیاط خونهی انسی و داد و بیداد کردم که تو به چه حقی دخترت رو برمیداری دوره میافتید میاید دم حجره؟ بابا، من زن دارم بچه دارم امروز و فردایی، بچه دیگهم هم به دنیا میاد. از سر و صداهامون فریبا دوید پایین...
_ عماد باور کنم که فریبا این میون هیچکاره بود؟ قبول کنم که نخواست من رو بشکنه؟ سخته برام، خیلی سخته و باور نکردنی!
_ فریبا با تو مشکل داره از اول تا همین الان قبول، ولی راضی نبود به حیرونی من...
4_5829910340401368766.mp3
5.15M
💠 #تنگی_کانال_نخاع:
✅ #صوت84
🔆علت تنگی کانال نخاع چیست❓
♻️راه درمان چیست❓
👌غَمز در مانی برای این بیماری خیلی مفید است ...
❌به هیچ عنوان عمل تنگی کانال نخاع انجام نشود...
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
⚠️👌بخشی از آخرین کلام رسول خدا صلَّی الله علیه و آله بر فراز منبر در واپسین روزهای عمر خویش
عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: نُعِيَتْ إِلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله نَفْسُهُ وَ هُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ وَجَعٌ قَالَ: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. قَالَ: فَنَادَى صلّی الله علیه و آله الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ بِالسِّلَاحِ. وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ فَصَعِدَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله الْمِنْبَرَ فَنَعَى إِلَيْهِمْ نَفْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: أُذَكِّرُ اللَّهَ الْوَالِيَ مِنْ بَعْدِي عَلَى أُمَّتِي أَلَّا يَرْحَمَ عَلَى جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ، فَأَجَلَّ كَبِيرَهُمْ، وَ رَحِمَ ضَعِيفَهُمْ، وَ وَقَّرَ عَالِمَهُمْ وَ لَمْ يُضِرَّ بِهِمْ فَيُذِلَّهُمْ وَ لَمْ يُفْقِرْهُمْ فَيُكْفِرَهُمْ وَ لَمْ يُغْلِقْ بَابَهُ دُونَهُمْ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهُمْ، وَ لَمْ يَخْبِزْهُمْ فِي بُعُوثِهِمْ فَيَقْطَعَ نَسْلَ أُمَّتِي. ثُمَّ قَالَ: قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاشْهَدُوا. وَ قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام: هَذَا آخِرُ كَلَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلَّی الله علیه و آله عَلَى مِنْبَرِهِ. (الكافي، ج1، ص406)
حنان بن سدير صيرفى گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنیدم که مى فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و اله تندرست بود و دردی نداشت، اما جبرئیل به ایشان خبر وفاتشان را رساند. آن حضرت براى نماز همگانى جار زد و دستور فرمود که مهاجر و انصار سلاح برگيرند. مردم جمع شدند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالای منبر آمد و خبر وفاتش را به آنها داد و فرمود:
حاکم بعد از خود را به خداوند تذکّر می دهم که مبادا به جماعت مسلمانان رحم نكند. پس بايد بزرگشان را احترام كند، به ضعيفشان رحم كند، عالمشان را بزرگ شمارد؛ و به آنها زيان نرساند و سبب خوارشدنشان شود؛ و آنها را فقیر نکند و سبب کفرشان شود، و در خانه خود را به روى آنها نبندد (تا از حال آنها بى خبر بماند) و بدین سبب افراد قوی جامعه ناتوان هایشان را بخورند؛ و همه آنها را به لشكركشى فرا نخواند که سبب شود نسل امّتم قطع شود.
سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و به شما نصیحت کردم.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر منبرش فرمود.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎 دوستان، عزیزان و سروران گرامی!
23 و 25 ذی القعده، برابر با ۲ (پنج شنبه) و ۴ (شنبه) تیرماه ، از روزهای زیارت خاص حضرت رضا علیه السلام است. از هم اکنون می توانید برای رفتن به این سفر زیارتی و به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام اقدام نمایید.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️چهارشنبه 👈1 تیر /سرطان 1401
👈22 ذی القعده 1443👈 22 ژوئن 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای امور زیر خوب است:
✅ورود بر روسا و مسئولین.
✅آغاز به کار.
✅ و شکار و صید و دام گذاری خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد زندگی پاکی خواهد داشت.
🚘مسافرت :سفر مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه نوزاد.
✳️خرید کردن.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️آغاز به کار و شغل.
✳️دیدار با مسولین.
✳️و ارسال کالاهای تجاری نیک است.
📛ولی امور زراعی و کشاورزی.
📛و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست.
💉💉 حجامت خون دادن فصد سلامت باعث قوت دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث فقر وبی پولی است.
👩❤️💋👨مباشرت: مباشرت برای صحت جسم خوب است و فرزند حاصل چنین شبی (شب پنجشنبه) عالم گردد.ان شاءالله
😴🙄 تعبیر خوابی که دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 23 سوره مبارکه "مومنون" است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم....
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
14.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ دوم »•
◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️
ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️
نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️
راه رو اشتباه رفتیم......
☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️
#مهم #نشر_دهید
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕