👌🙏🏼 دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایّام البیض
امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: جبرئيل علیه السلام بر من نازل شد در حالى كه در پشت مقام ابراهيم نماز مى خواندم و بعد از نماز براى امّت خود طلب آمرزش میکردم. جناب جبرئيل علیه السلام گفت: «اى محمّد! به تو توصیه مى كنم كه به امّت خود امر نمائى كه سه روز ايامالبيض هر ماه (یعنی از شب سیزدهم تا غروب روز پانزدهم ماه) اين دعاى شريف را بخوانند.» (مهج الدعوات، ص79)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌗🌖🌕 شرافت شب های ایّام البیض
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْعَيْنَاءِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: أُعْطِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ثَلَاثَ لَيَالٍ لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِثْلَهَا: لَيْلَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ. (وسائل الشيعة، ج8، ص24 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این امّت سه شب داده شده است که به کس دیگری مثل آن اعطا نشده است: شب سیزدهم ، شب چهاردهم و شب پانزدهم هر ماه.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5999104649972422623.pdf
235.3K
دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایام البیض
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ فَلاَ يَزِيدُهُ بَعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ کَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ
همانا آن کس که بدون آگاهى (و مطالعهٔ کافى) به انجام دادن کاری بپردازد، همچون کسى است که از بىراهه مى رود و چنين کسى هر قدر جلوتر مى رود از منزل مقصود فاصلهٔ بيشترى مىگيرد، ولى آن کس که از روى آگاهى عمل مىکند، همچون رهروى است که در جادهٔ روشن گام بر مىدارد (و به زودى به مقصد مىرسد).
📚نهجالبلاغه خطبهٔ ۱۵۴
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام حسین علیهالسّلام:
الصِّلَةُ نِعمَةٌ وَ الاِستِكبَارُ صَلفٌ وَ العَجَلةُ سَفهٌ وَ السَّفَهُ ضَعفٌ وَ الغُلُوُّ وَرطَةٌ
ارتباط و پیوند با دیگران نعمت است، و تکبّر، خودستایی و خودخواهی است، و عجله و شتابزدگی بیمورد، بیخردی و ابلهی است، و بیخردی و ابلهی، نشانهٔ ضعف و ناتوانی، و افراط و زیادهروی در هر چیز، موجب هلاكت است.
📚کشفالغمّه ج۲ ص۲۰۵
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَيْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِير فِی يَدِ مَجْذُومٍ
به خدا سوگند اين دنياى شما در نظر من از استخوان خنزيرى كه در دست شخص جذامى باشد، پستتر است!
📚نهجالبلاغه حکمت ۲۳۶
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام رضا علیهالسّلام:
اَلْإِمَامُ اَلدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ
امام، راهنمای در مهلکههاست و هر آن که از او جدا شود، هلاک گردد.
📚کافی ج۱ ص۲۰۰
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
25.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
وقایع ایّام شهادت حضرت معصومه علیها السّلام/
🎤استاد معاونیان؛
حرم
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۲
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۳
برای هدی #جشن_عبادت مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا مهمان.
مولودی خوان هم دعوت کردیم،...
ایوب به #بهانه جشن تکلیف هدی #تلویزیون_نو خرید.
🎊میخواست این جشن همیشه در #ذهن هدی بماند.🎊
.
.
کم تر پیش می آمد ایوب سر مسائل #دینی عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی #عمد اعتقادات دانشجوها را زیر سوال میبرد.
مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به #امام_حسین و ایام #محرم را محبت بی ریشه ای معرفی کرد.
ایوب #دادوبیداد راه انداخت و کار را تا کمیته انضباطی هم کشاند.
از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند...
با همه احوال پرسی می کرد،
پی گیر مشکلات #مالی آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به #زندگی دانشجوها.
#واسطه_آشنایی💕چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود.
خانه ما یا محل خواستگاری های اولیه بود یا محل #آشتی_دادن زن و شوهرها.
کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت:
_"من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم"
بالاخره جوابمان کرد.....
با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد.
کار خودم بود.
چیزی هم به #کنکور_کارشناسی نمانده بود.
شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند.
جزوه های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس میخواندم
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۴
نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود.
روزنامه خریدم و رفتم بیمارستان.
زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه کاکائو بود حتی ایوب.
خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت.
روزنامه را از دستم گرفت
و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند.
انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد.
😍با ایوب هم دانشگاهی شدم.😍
او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم.
روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت:
_"خانم غیاثوند؟درست است؟"
چشم هایم گرد شد:
_"مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
_نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند.... می نشیند می گوید شهلا،... بلند می شود می گوید شهلا... من هم کنجکاو شدم.... اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم.... خیلی دوست داشتم ببینم این خانم «شهلا غیاثوند» کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند.
کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد.
اخم کردم:
_"باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟"
خندید:
_"حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟
استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم.
خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند،
از حال و روزش خبر داشتند.
می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست.
وقتی نامه می آمد برای استاد که:
"به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان" می گذاشتند #بی_اجازه، کلاس را ترک کنم
ادامه دارد...
✿❀
ای ولی عصــــــــر و امام زمان
ای سبــــب خلقت کون و مکان
حجّت حــق حامیِ دین العجل
شیعه گـــــــــرفتارُ ببین العجل
ای بـــــــــه ولای تـــو تولّای ما
مهـــــــر تـــــــو آیینهٔ دلهای ما
تا تـــــو ز ما روی نهان کردهای
غم بـه دل پیر و جوان کردهای
ما که نداریم به غیر از تو کس
ای شه خوبان تو به فریاد رس
جهت سلامتی و تعجیل در فرج موفور السّرور ولیّ امر مسلمین جهان، یگانه وارث غدیر، آقا صاحب العصر و الزّمان، حضرت بقیّة اللّه الاعظم، مهدی موعود، عجّل اللّه تعالیٰ فرجه الشّریف، صلوات بر محمّد و آل محمّد🌷
🌱💚
با آدمایی که دوسشون دارید حرف بزنید؛ وقتی ناراحتن، وقتی خوشحالن، وقتی عاشقن، وقتی دلخورن و نمیتونن ببخشن، وقتی غصه امونشونو بُریده، وقتی اعصابشون خورده. آدمیزاد اگه حرف نزنه، باید تنهایی بارِ درداشو به دوش بکشه؛ حرفِ دل آدمارو پیر میکنه؛ حرف بزنید.