eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
636 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ نباید کارهایی که به ما محوّل شده را به دیگران پاس دهیم.
🥀 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ ‌
‌ نباید درس نخونی و نمره کم بیاری، بعد بگی من درسو نمیفهمم. تو خنگ نیستی، فقط درست درس نمیخونی.
‌ نباید همه چیو به خودت بگیری و برای خودت از طرف من داستان بسازی.
‌ نباید نتونی معذرت خواهی یا تشکر کنی‌، اینا عزت آدمو بالا میبره...
‌ نباید وقتی مادر خانواده، که از دوریِ بچه هاش دلتنگه، با عشق یک گروه خانوادگی توی ایتا میزنه، بچه ها یکی یکی ،گروه رو ترک کنند.
‌ نباید وقتی یکی رو به خودت علاقه مند کردی بعد بهش دروغ بگی.
‌ نباید به همکار خانم وآقا بخاطر اینکه مجرد هستند،تهمت روابط مخفیانه بزنیم
‌ نباید فرزندمون رو بخاطر اینکه نتونسته ازدواج کنه،جلو بقیه تحقیر کنیم.
‌‌ نباید فرزندمون که نقص عضو داره رو کم محلی کنیم.
‌ نباید موقع پیاده روی با دوستمون، هی غُر بزنیم.
‌ نباید حسرت روزهایی که رفته رو بخوریم
‌ نباید به دختر مون بگیم داداشت برای من یک چیز دیگس 🤲
‌ نباید فکر کنیم که میزان تحصیلات با میزان شعورِ افراد رابطه مستقیم داره.
‌ نباید از دیگران میزان درامدشان را بپرسیم.
‌ نباید تا بیکار میشیم دلمون برای یکی تنگ شه.
‌ نباید جواب نظرات و انتقادات دیگرانو با بلاک کردن بدیم.
‌ نباید بابت هر کاری که برای دیگران انجام میدیم سرشون منّت بزاریم.
‌ نباید از خودمون بَدِمون بیاد.
‌ نباید زور بزنی تا از همه چی سر در بیاری.
‌ نباید کفش کوچیک تر از سایز پامون بگیریم به امید اینکه جا باز کنه.
‌ نباید فکر کنیم پولایی که قرض میگیریم صدقه است و نیاز به پس دادن نیست.
‌ نباید انقدر بد باشید که برای خانواده خود فقط فحش بخرید.
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی ‌‌ 🗓 دوشنبه 🔺 ۱۹ آذر / قوس ۱۴۰۳ 🔺 ۷ جمادی الثانی ۱۴۴۶ 🔺 ۹ دسامبر ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج حوت» می‌باشد. ✔️ مناسب برای امور زیر است: از شیر گرفتن کودک شروع کسب و‌ کار صـیـد و شــکـار دیـدار بزرگان امـور زراعی بذرافشانی مهمانی نگارش درختکاری آغـاز درمــان امــور عـمـرانی امــور آمــوزشــی سفارش دادن کالا امـور مـربوط به حرز 🌎🔭👀 ‌‌ 🚘 مسافرت مکروه است. 👶 زایمان نوزاد ستاره اقبالش سبک و روزی‌دار است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب دوشنبه) فرزند حافظ قرآن شود. 🌎🔭👀 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث دولت می‌شود. 🩸 حجامت، فصد، خون‌دادن باعث مرگ ناگهانی می‌شود. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسب و موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۷ سوره مبارکه اعراف است. ﴿﷽ و الوزن یومئذ الحق﴾ خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد، برخی در انجام آن تلاش کنند و باعث مقام آنها شود و برخی کوتاهی کنند و از چشم وی بیفتند. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز دوشنبه «یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به: 💞 امام‌حسن علیه‌السلام 💞 امام‌حسین علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان می‌یابد. 📚 تقویم همسران 💞 سلامتی و تعجیل در فرج علیه‌السلام صلوات «اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ» 🌺 🌎🌺🍃
حرم
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۴۶ تک تک جملات
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۴۷ از دور علی را میدیدند.ریحانه، علی را که دید، چادرش را جلوتر کشید. آرام، از کنارش رد شد.سلام کرد.و بسمت پدر و مادرش رفت. علی دلش لک زده بود، برای اذیت کردن یوسف. به سمتش رفت. سرش را کنار گوش یوسف برد. _میبینم که حالت توپه..!خب زودتر میگفتی خودم برات آستین بالا میزدم. یوسف بخیال اینکه علی حقیقت را میگفت. تعجب کرد _واقعا میتونستی؟! _آره بابا.. همین مهسا خانم، دختر آقای سخایی، مگه چشه؟؟!! یوسف،سریع خم شد.تکه سنگی کوچک را برداشت. به نشانه زدن، دستش را بلند کرد. که علی، باخنده فرار کرد. یوسف هم، خنده دندان نمایی زد.. یوسف، پیش بقیه رسید..چشمش مدام پی خانمش بود. جمله عمو او را غافلگیر کرد. _چطوره قبل از رفتنت به شیراز عروسیتونو راه بیاندازیم! _چی..؟هان..؟.نه...ینی آره... ؟! کلمات درهمش خنده بلندی را نصیب عمومحمد کرد. _جای بچه های هیئت خالیه.. مگه نه؟؟ _نمیدونم😅 خیلی شاد و پرانرژی شده بود.دیگر مهم نبود. حرفها، تهمتها، اذیتها، و..نگاهی به خانمش کرد. به او اشاره کرد که بیاید کنارش. فتانه، سهیلا، مهسا هرسه باهم، میگفتند و میخندیدند. باخنده بسمت یوسف میرفتند.یوسف نگاهش را پایین برد. فتانه_سلام یوسفی خووبی....! چه عجب ما شما رو شاد و خندون دیدیم. تاحالا که نمیشد نزدیکت اومد. باصدای ریحانه، یوسف سرش را بالا آورد. ریحانه_یوسفم همیشه شاد و خندون هست. ولی گذاشته برا اهلش. نگاه هرسه، به ریحانه، دوخته شد. مهسا_اهلش؟! جایی برای حیا کردن نبود. باید دفاع میکرد از غرورمردش،از پاکدامنی یوسفش.با ناز، پشت چشمی نازک کرد. _آره دیگه. خنده هاشو گذاشته برا خانمش. یوسف دست به سینه باغرور ایستاده بود. باعشق زل زده بود به بانویش. فتانه_ فقط میخام بدونم قاپ یوسفو چجوری دزدیدی؟! مهسا_ چیز خورش کرده حتما فتانه جون.! ریحانه_من ندزدیدم گلم.. مال من بود..! شما خبر نداشتین...در ضمن حس قلبی آقامون بوده عزیزم سهیلا تنها تیرش را رها کرد. با گریه انگشت اتهام بسمت یوسف برد سهیلا_ این یوسف رو که میگی، خیلی نامرده.. با احساساتم بازی کرده...اول، به من نظر داشته ریحانه نقاب بی تفاوتی زد.دستش را در دست مردش گذاشت. با ناز گفت: _بریم عزیزم؟! یوسف هرلحظه، چیزی میدید بیشتر خداراشکر میکرد.ریحانه ی چند ساعت پیش کجا و ریحانه الان کجا..!؟این همه دلبری را یکجا.؟ این همه جواب حاضری های او در برابر دختران فامیل.؟ دختران..باحرص و عصبانیت، از آنها دور میشدند.. یوسف دلش میخواست کمی دلبرش را حرص دهد... یوسف _خب میفرمودید...!!! که خنده هامو گذاشتم برا تو...؟؟ خب... دیگه چی... که من مال تو بودم آره...؟؟عزیزم..؟؟؟آقامووون؟؟ ریحانه با تک تک جملات یوسفش، گونه سیب میکرد.و آب میشد.. _راستی بند بعدی حسادته بانو ادامه👇
ادامه قسمت ۴۷👇 _راستی بند بعدی حسادته بانو ریحانه هرچی هیس، هیس میگفت. یوسف صدایش را پایین نمی آورد. ریحانه حرص میخورد و یوسف میخندید. لحظاتی مهرداد و یاشار... نگاه به ریحانه میکردند و میخندیدند. این از نگاه یوسف دور نماند.بالبخند بسمت یاشار و مهرداد رفت. بانویش هیچ به مذاقش خوش نیامد. میدانست همه اش زیر سر مهرداد است. گره خیلی بزرگ بین ابروهایش ایستاده بود. با دوانگشت اشاره و شست دستش بین شانه و گردن مهرداد را گرفت باخشم، باتمام قدرتش فشار میداد...از بین دندانهایش می غرید.. _به حرمت مهمون بودنت الان کاریت ندارم..! فقط همینو بگم... به ولای علی یه کلمه دیگه... یه کلمه دیگه...از دهنت دربیاد فکت رو خورد میکنم...نفستو میبرم مهرداد.. حله..؟؟؟!!! دستش را برداشت..با همان خشم نگاهی به یاشار کرد و رفت..به محض رفتن یوسف، یاشار گفت: _بهت گفتم نمیتونی با این چیزا شوخی کنی..! گوش نکردی.. گندت بزنن مهرداد.! مهرداد شانه و گردنش را ماساژ میداد. _ماشالا چه قدرتی هم داره.. یاشار _خدا بهت رحم کرد.. اینجا نبودیم فکّت اسفالت بود بیچاره مهرداد _ای بابا. من چمیدونستم اینقدر غیرتیه!! یاشار _حالا که فهمیدی.. پس دیگه خفه خون بگیر..سری بعد غیرتش رو قلقلک نده.! مهرداد_ حالا تو چته..! یاشار چپ چپ نگاهش کرد. مهرداد تازه کم کم یوسف را می شناخت. دقایقی گذشت.یوسف آرام شده بود. لیوان شربت خنکی مقابلش قرار گرفت. یوسف نگاه کرد. دلدارش بود. با حرص لیوان را یک سره سرکشید. ممنون بود از دلبرش. چه به موقع بدادش رسیده بود.. آن روز گذشت.... یوسف نفهمید که همان جمله و گریه سهیلا، چه بر سر ریحانه اش آورده بود.! آن روز ریحانه حرفی نزد. باید . یوسف از چیزی عصبی شده بود که ریحانه هم نمیدانست که چیست. ریحانه نمیتوانست حرفش را بگوید.. هنوز وقتش نرسیده بود.! ١۶ ماه رجب بود و باز مهمانی... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۴۸ ١۶ ماه رجب بود و باز مهمانی.این بار هم، به دعوت فخری خانم..با این تفاوت که یوسف این بار تنها نبود.دلگیر نبود.مهمانی برایش کابوس نبود.ریحانه اش بود، بانویی، که دلدارش بود.خبری از موسیقی نبود. خبری از آن مهمانیهای قبل نبود..! همه بودند.خانم بزرگ و آقابزرگ، پسرانش و بقیه. بعد از صرف ناهار.فخری خانم، میوه و چای و شیرینی آورده بود. میوه در بشقاب میگذاشت. به حمید میداد تا پذیرایی کند. بشقاب میوه ریحانه سیب بود و خیار. و بشقاب میوه یوسف، موز پرتقال سیب و خیار بود. ریحانه، بشقاب میوه یوسفش را جلو کشید. میوه ها را پوست گرفت.هر کدام را تزیین میکرد.سیب را بصورت گل درآورد.موز را ستاره کرد.خیار را درخت.و پرتقال را خورشید.پوست ها را در بشقاب خودش ریخت. میوه ها را مرتب، در بشقاب یوسفش، چید. همه مات حرکات ریحانه شده بودند حتی دختران فامیل. حتی فخری خانم.یوسف دوزانو، باغرور، باعشق، دست به سینه، نشسته بود و زل زده بود به حرکات دلدارش... دوهفته ای از محرمیتشان میگذشت.... جواب آزمایش را یوسف گرفته بود. هیچ مشکلی نبود.الحمدلله..این دوهفته، هنوز ریحانه دلگیر بود. و یوسف نفهمیده بود. حمید خواست شوخی کند. _میگم ریحانه خانم کاش یه انگوری چیزی میذاشتید کنارش بعنوان آبشار دیگه تکمیل میشد. حمید خندید.و به تبع حمید، بقیه.. یوسف ناراحت شد.حس کرد خانمش رو مسخره میکند..ریحانه بقولش عمل کرد، باید دفاع میکرد. نمیگذاشت ترک بردارد، غرور معشوقش.دلخور بود درست.ناراحت بود درست. اما دلیلی خوبی برای عاشق نبود. ریحانه _این دیگه آبشار نمیخاد. دل آقا یوسف خودش دریایی هست برا همه چی. یوسف، کپ کرده بود.ناخواسته لبخندی زد. سرش را به گوش خانمش نزدیک کرد. _دل دریایی منو از کجا دیدی؟ ریحانه همینطور که دستش را با دستمال تمیز میکرد. برشی از موز را به چاقو زد و بدست مردش داد. آرام گفت: _از صوت زیارتی که اون روز خوندید. از سه تاچله سنگینی که گرفتین. ۴٠ روز روزه با زیارت جامعه یه دلی میخاد به وسعت . تفسیری که شنیده بود.بمانند آبی بود برای تشنه. چقدر مشتاق حرفهایش شده بود. میخواست از او حرف بکشد تا باز هم برایش بگوید... _این چله رو گرفتی خودت.. آره!؟ _آره گرفته بودم ولی... _ولی چی باناراحتی نگاهی به مردش کرد.آرامتر گفت: _هیچی.. بیخیال..مهم نیست برات. چه چیز مهم نبود برای یوسف،؟به فکر رفت. بانوی قلبش چه میگفت.یوسف که همه تلاشش را کرده بود، که به ریحانه اش برسد! جوابش را موکول به کرد. یوسف برشی از پرتقال را برداشت. بدست خانمش داد. شاید میشد.. رفتار ریحانه و دفاع جانانه اش را ندید.! اما همین صحنه را دیدند. هرکسی چیزی میگفت..! ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
17.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} بدون امام عصر علیه السّلام، زندگی بی‌بهره است! 🎤استاد زرّین؛
ای ولی عصــــــــر و امام زمان ای سبــــب خلقت کون و مکان حجّت حــق حامیِ دین العجل شیعه گـــــــــرفتارُ ببین العجل ای بـــــــــه ولای تـــو تولّای ما مهـــــــر تـــــــو آیینهٔ دلهای ما تا تـــــو ز ما روی نهان کرده‌ای غم بـه دل پیر و جوان کرده‌ای ما که نداریم به غیر از تو کس ای شه خوبان تو به فریاد رس جهت سلامتی و تعجیل در فرج موفور السّرور ولیّ امر مسلمین جهان، یگانه وارث غدیر، آقا صاحب العصر و الزّمان، حضرت بقیّة اللّه الاعظم، مهدی موعود، عجّل اللّه تعالیٰ فرجه الشّریف، صلوات بر محمّد و آل محمّد🌷
💫🌺🍃 🌺 ❇️ تعویذ روز دوشنبه ✍ چون کسی خواهد در روز دوشنبه، امورات بر وفق مراد او باشد و گره‌ها و گرفتاری‌ها از او رفع گردد، ✔️ تعویذ امروز را بخواند 👌 ان شاءالله امور بر او آسان و گشایش در کار او پدید آید: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أُعِیذُ نَفْسِی بِرَبِّیَ الْأَکْبَرِ مِمَّا یَخْفَی وَ مَا یَظْهَرُ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ أُنْثَی وَ ذَکَرٍ وَ مِنْ شَرِّ مَا وَارَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْجِنُّ إِنْ کُنْتُمْ سَامِعِینَ مُطِیعِینَ وَ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْإِنْسُ إِلَی اللَّطِیفِ الْخَبِیرِ وَ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ إِلَی الَّذِی خَتَمْتُهُ بِخَاتَمِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ خَاتَمِ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ خَاتَمِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ خَاتَمِ مُحَمَّدٍ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ النَّبِیِّینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِمْ أَخِّرْ عَنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ (نام خود و‌ پدرش را بگوید) کُلَّمَا یَغْدُو وَ یَرُوحُ مِنْ ذِی حَیٍّ أَوْ عَقْرَبٍ أَوْ سَاحِرٍ أَوْ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ أَوْ سُلْطَانٍ عَنِیدٍ أَخَذْتُ عَنْهُ مَا یُرَی وَ مَا لَا یُرَی وَ مَا رَأَتْ عَیْنُ نَائِمٍ أَوْ یَقْظَانَ بِإِذْنِ اللَّهِ اللَّطِیفِ الْخَبِیرِ لَا سُلْطَانَ لَکُمْ عَلَی اللَّهِ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً... به نام خداوند بخشنده‏ی مهربان پناه می‏دهم جانم را به پروردگار بزرگم از آنچه پنهان بوده و از آنچه آشکار است و از شر هر زن و مرد و از شر آنچه خورشید و ماه آن را دیده است، پاک و منزه است پروردگار فرشتگان و روح، ای جن شما را می‏خوانم اگر شنونده و فرمانبرید، و ای انسانها شما را می‏خوانم به سوی خدای مهربان و آگاه. و ای جن و انسانها شما را می‏خوانم به کسی که همهٔ مخلوقات برای او خاضع است، به مهر پروردگار جهانیان مهر نهاده‏ام، و به مهر جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، و مهر سلیمان بن داود، و مهر محمد سرور پیامبران، درود خدا بر او و خاندانش و تمامی آنان باد، و پاسداری کن از فلان بن فلان هر صبح و شام از حیوانات سمی، از مار یا عقرب، یا ساحر یا شیطان رانده شده، یا پادشاه کینه‏توز. گرفتم از او آنچه دیده شده، و آنچه دیده نمی‏شود، و آنچه چشم خوابیده یا بیدار آن را می‏بیند، به اجازهٔ خدای مهربان آگاه، هیچ سلطه‏ای بر خدا ندارید و هرگز شریکی برای او نمی‏باشد، و درود خدا بر پیامبرش سرور ما محمد و خاندان پاکش باد. 🌺 💫🌺🍃