#داستان📜
🔸روزی #دم یک روباه در حادثهای #قطع شد.
روباههای گروه پرسیدند دُمَت چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت: خودم قطعش کردم❗️
• گفتند چرا⁉️
این که بسیار بد است و معلوم میشود ...😟
• روباه گفت: خیر! حالا #آزادم و سبک، احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم ...
💥یک روباه دیگر که بسیار #ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد!!
چون #درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم!! منکه بسیار درد دارم😩
📛روباه اولی گفت: #صدایش را در نیاور
اگرنه تمام روز روباههای دیگر به ما #میخندند! هر لحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگرنه تمام عمر مورد #تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت⚡️
♻️همان بود که تعداد #دم_بریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای #دمدار میخندیدند😕
🔴وقتی در یک #جامعه افراد #مفسد زیاد میشوند،
آنگاه به افراد #باشرف و #باعزت میخندند!
گاهی هم آنها را #دیوانه و #امل میدانند.
⭕️ تفاوت وصيت دو تن از حاکمان ممالک اسلامي به فرزندانشان‼️
يک 👇
وصيت منصور دوانيقي🔥(يکي از حاکمان سلسله عباسيان)به فرزندش محمد در سال ۱۵۸ هجري قمري:
من مردم را به طُرُق مختلف رام و مطيع ساختهام. اکنون مردم سه دستهاند:
«گروهي فقير و بيچارهاند و هميشه دست نياز به سوي تو دراز خواهند کرد، گروه ديگر، متواري هستند و هميشه بر جان خود ميترسند و گروه سوم در گوشهي زندانها به سر ميبرند و آزادي خود را فقط از رهگذر عفو و بخشش تو آرزو ميکنند.
وقتي که به حکومت رسيدي خيلي به مردم در طلب رفاه و آسايش ميدان نده.»
📘 تاريخ يعقوبي ، جلد ۳، صفحه ۱۳۳
دو 👇
وصيت امام علي عليهالسلام به فرزندش، امام حسن مجتبي عليهالسلام در سال چهلم هجري قمري:
«ﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪم! ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺗﻮ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ، مانند ﺗﺮﺍﺯﻭ بدان. ﭘﺲ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ همان چیزی را ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ که ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻰﺩﺍﺭﻯ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻣﺨﻮﺍﻩ ﺁﻧﭽﻪ را ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻰﺧﻮﺍﻫﻰ.
ﺑﻪ هیچکس ﺳﺘﻢ ﻣﻜﻦ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﻛﻪ نمیخواهی ﺑﺮ ﺗﻮ ﺳﺘﻢ ﻛﻨﻨﺪ.
ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﻴﻜﻰ ﻛﻦ، ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﻛﻪ میﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﻜﻰ ﻛﻨﻨﺪ.
ﺁﻧﭽﻪ برای ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺯﺷﺖ ﻣﻰﺩﺍنی برای ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺯﺷﺖ ﺑﺪﺍﺭ.
ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻰﺭﺳﺪ ﻭ خوشحالت ﻣﻰکند، ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺳﺪ.»
📗 ﻣﺮﻭﺝ ﺍﻟﺬﻫﺐ، جلد ۲ ، صفحه ۴۲۵
📙 ﺑﺤﺎﺭ ﺍﻻﻧﻮﺍﺭ، جلد ۴۲ ، صفحه ۲۴۸
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
حکایت مداد گمشده
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول میگفت: چهارم ابتدایی بودم
در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم
وقتی به مادرم گفتم سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم
آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم
روز بعد نقشهام را عملی کردم
هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم.
ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد
تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم
خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدهام!»
مرد دوم میگفت: دوم دبستان بودم
روزی از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سیاهم را گم کردهام
مادرم گفت خوب چکار کردم بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم
مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟
گفتم نه چیزی از من نخواست
مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است
پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟
گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود
آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهم و بعد از پایان درس پس میگیرم
خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم
آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم
با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.
〰️❁🍃❁🌸❁🍃❁〰️
{بِسْمِ اللّهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیٖمِ}
🗓تقویم شیعه:
▫️امروز:
شمسی: سه شنبه - ۱۸ تیر ۱۳۹۸
میلادی: Tuesday - 09 July 2019
قمری: الثلاثاء، ۶ ذوالقعدة ۱۴۴۰
▫️امروز متعلق است به:
زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علی بن الحسين عليهما السّلام
باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
▫️اذکار روز:
یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (۱۰۰ مرتبه)
یا الله یا رحمان (۱۰۰۰ مرتبه)
یا قابض (۹۰۳ مرتبه) برای رسیدن به حاجت
▫️وقایع مهم شیعه:
امروز مناسبتی نداریم؛
▫️روزشمار:
۵ روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
۲۳ روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
۳۰ روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
۳۲ روز تا روز عرفه
۳۳ روز تا عید سعید قربان
«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم»
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #سخنرانی
مقام و منزلت امام رضا علیه السلام و زائرین ایشان
🎤 آیت الله العظمی وحید خراسانی
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ڪݪیپ🎥
❓پرسیدم: آقاۍ دڪتر شما هم مثل بقیہ مردان معتقد هستید ڪه زن باید در خانہ بماند و خانه دار باشد!
❗️ از پاسخ دڪتر حیرت ڪردم و چقدر من از این باورهاۍ زیبا دور بودم
🍃🌸🍃
📜 #نکاتی_ناب_از_کتاب_الغدیر
🔹 امام رضا علیه السلام
🔸 و نوکری جبرئیل .....
وقتی از« ابونُواس» شاعر برجسته عرب میپرسند: تو راجع به همه چیز شعر سرودی، چرا راجع به علیبن موسی الرضا علیه السلام شعر نمیگویی؟
میگوید: «من دیدم راجع به همه چیز شعر سرودم ولی حرفی درخور شأن والای علیبن موسی الرضا علیه السلام ندارم و بیان من درباره او جسارت در محضر اوست، چراکه جبرئیل خادم و دربان خانه پدر او میباشد».
‼️ #حاجت_روا_بشید_با_این_ذکر
مداومت نمیکند بر این ذکر جز اهلش
🌸✨ حاج شيخ محمّدابراهيم رياحى درباره آيت الله كوهستانى مىگويد :
به محضرش تشرف حاصل كرديم. ايشان بيمار بودند (و مدّتى بعد بر اثر آن، رحلت نمودند.) تا موقع نماز شد، با آن جسم ناتوان به نماز ايستاد. آن قدر نماز را با خضوع و طمأنينه خواند و سجدههايشان به قدرى طولانى بود كه با وجود آن كه ما جوان بوديم، برايمان مشكل بود. در هر حال، نماز را خوانديم و از ايشان تقاضاى گفتارى كرديم كه به آن عمل كنيم، فرمود :
🔶 «توجهتان به قرآن باشد كه اين روزها قرآن خيلى غريب است».
اين سخن را آنچنان با سوز دل بيان كردند كه ما به گريه افتاديم و چون با اصرار تقاضاى دستورالعملى كرديم، فرموند :
🔶 «ذكرى را برايتان مىگويم كه اگر به آن عمل كنيد، هر حاجتى داشته باشيد به آن میرسيد و آن چنين است :
🔶 تا ۴۰ روز، هر روز ۱۲ بار "إنّا أنزلناه" را بخوانيد. بعد از آن، حاجت شما برآورده مىشود... انشاءالله». ✨
(بیایید با خُدا زندگۍ ڪنیم...!
نه اینڪه گـاهۍ به او سـر بزنیم؛
تا با ڪسۍ زندگۍ نڪنی نمیـټوانۍ او را بشـناسی و با او انس بگـیری.🍃🌸
اڱـر؛مٌدتی شَب و روز با ڪسۍ زندگۍ
ڪنی به او اُنْـس خواهۍ گِرفټ اگر با
خُدا انـس پیدا کنۍ شَدیدا بـه او
علاقمند میـشوی....:)✨
[خـُدا ټنها انیسۍ اسـت ڪه مأنـوس
خــود را هَرگِز تـنها نمیگُـذار🌿]
#استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مادرم پرسیده بودم با گلهایی که خواهم چید،
چه کنم که هرگز خشک نشوند؟
گفته بود بکار،
در دامن محبوبت بکار...
از پدرم پرسیده بودم با
زخمهایت چه کردهای که
ردی از آنها نیست؟
گفته بود بسته ام با روسری محبوبم بسته ام...
به برادرم گفتم
چه میکنی که هرگز کسی گریه ات را ندیده است؟
گفت به هر چیزی که تو را میگریاند
نگو اندوه...
نام کوچکش را پیدا کن
و با نام کوچک صدایش بزن...
🔆 خودت را در آغوش بگیر
در هر آدمی کودکی است که باید دوست داشته شود، باید نوازش شود، باید فهمیده شود.
جهان بدون دوست داشته شدن و فهمیده شدن و نوازش جهنم است.
آدم ها اما فهمیدن و نوازش و دوستی را بلد نیستند.
چون آن را نیاموخته اند، چون تمرینش نکرده اند.
فهمیدن و دوست داشتن و نوازش فقط یک استعداد نیست، مهارت است، هنر است؛ باید آموخته شود، باید تمرین شود.
من اسم دوست داشتن و فهمیدن و نوازش را شفقت می گذارم و فکر می کنم بدون شفقت، زندگی شکنجه ای بی رحمانه است. رنج بودن بدون شفقت تحمل ناپذیر است.
شفقت را باید از خود شروع کرد تا به دیگران نیز برسد.
کسی که خودش را نفهمد و دوست نداشته باشد، هرگز توان فهمیدن و دوست داشتن دیگران را نیز نخواهد داشت.
از خودت شروع کن
خودت را در آغوش بگیر...