🔹«عقد آسمانی»
🔸 حضرت خاتم النبیین محمد مصطفی صلی الله علیه واله ؛ دختری را از حضرت مسیح علیه السلام خواستگاری کرد...
#بازخوانی_پرونده_یک_ولادت (۸)
📚 کمال الدین (شیخ صدوق)، باب ۴۱، حدیث ۱
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
🔹«دیدار با مادر سادات»
🔸 مدت زیادی بعد از آن خواستگاری باشکوه؛ خوابی دیدم...
#بازخوانی_پرونده_یک_ولادت (۹)
📚 کمال الدین (شیخ صدوق)، باب ۴۱، حدیث ۱
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
◻️▫️#استوری_روزشمار_نیمه_شعبان☀️
🎉 6 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
بشارت به حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در روایات
حضرت امام حسن العسکری علیه السلام در مورد امام زمان علیه السلام فرمودند:
🔆«... أَمَا إِنَّ لَهُ غَيْبَةً يَحَارُ فِيهَا الْجَاهِلُونَ وَ يَهْلِكُ فِيهَا الْمُبْطِلُونَ وَ يَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ ثُمَّ يَخْرُجُ فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْأَعْلَامِ الْبِيضِ تَخْفِقُ فَوْقَ رَأْسِهِ بِنَجَفِ الْكُوفَةِ»
«...آگاه باشيد كه براى او غيبتى است كه نادانان در آن سرگردان شوند و مبطلان در آن هلاك گردند و كسانى كه براى آن وقت معيّن كنند دروغ گويند، سپس خروج مىكند و گويا به پرچمهاى سپيدى مىنگرم كه بر بالاى سر او در نجف كوفه در اهتزاز است»
📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص409
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
حرم
* 💞﷽💞 ❣هوالمحبوب... ♦️ #رمان_غروب_شلمچه ♦️ #قسمت_دوازدهم ♦️با من بمان . این زمان، به سرعت گذشت ... ب
* 💞﷽💞
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_سیزدهم
♦️بی تو هرگز
.
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .
.
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
.
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .
.
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... .
♦️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
* 💞﷽💞
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_چهاردهم
♦️من و خدای امیرحسین
.
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... .
.
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... .
.
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... .
.
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... .
بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... .
.
برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... .
بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... .
هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
.
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ... .
♦️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 افرادی که #حاجت دارند، این کلیپ رو تا آخر ببینند
#اسم_اعظم_خداوند و گرفتن حاجت