⏳در روزهای پایانی ماه شعبان، از این دعا غافل مشوید.. به چشم به هم زدنی نه تنها ماه رجب گذشت که به روزهای پایانی ماه شعبان رسیدیم..
قدر فرصت باقیمانده را بدانیم!
✍ پینوشت 1 : حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: در #آخر_الزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته میشود؛ هر سالی به قدر یک ماه، و هر ماهی به قدر یک هفته، و هر هفته ای به اندازه یک روز، و هر روزی به قدر یک ساعت میگذرد و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه میگردد.
✍ پینوشت 2 : اللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِي رَجَبٍ وَ شَعْبانَ، وَ بَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ = خدایا ماه #رجب و #شعبان را بر ما مبارک گردان و ما را به ماه رمضان برسان!
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
4_5990137909309608416.mp3
4.54M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
نقش بانوان در جامعه/
🎤استاد شیخ محمدحسین یوسفی؛
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
به راستی، چه جوابی برای این سؤال داریم؟!
حرم
⚠️👌مسافرت در ماه مبارک رمضان(2)- پاداش زیارت سیدالشهدا علیه السلام در ماه رمضان عَنْ مُحَمَّدِ بْن
⚠️🌹⚠️مسافرت در ماه مبارک رمضان(3)- جمع بندی
مرحوم سید بن طاووس بابی را در اقبال الأعمال تحت عنوان «فَضلُ المُهاجَرَةِ إلَى الحُسَينِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ فِي العَشرِ الأواخِرِ مِن شَهرِ رَمَضان»یعنی فضیلت مهاجرت به سوی حسین بن علی صلوات الله علیه در دهه آخر ماه رمضان، مطرح می کند. (اقبال الاعمال، ج1، ص195)
مرحوم شیخ حرّ عاملی، در کتاب وسائل الشیعه بابی را تحت عنوان«بَابُ اسْتِحْبَابِ اخْتِيَارِ الْإقَامَةِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الصَّوْمِ عَلَى السَّفَرِ لِلزِّيَارَةِ وَ الْإفْطَارِ»(یعنی استحباب مسافرت نرفتن در ماه رمضان و گرفتن روز بر سفر زیارتی و روزه نگرفتن) باز می کند و اقامت در ماه رمضان و روزه آن را نسبت به زیارت و خوردن روزه ترجیح می دهد. (وسائل الشيعة، ج14، ص573 به نقل از تهذیب). امّا در عین حال به دلیل وجود روایاتی که استحباب زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام در ماه رمضان را مطرح می سازند، اینگونه نتیجه گیری می کند:
أَقُولُ: وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ فِي الصَّوْمِ، وَ تَقَدَّمَ مَا يُنَافِيهِ، وَ هُوَ مَحْمُولٌ عَلَى الْجَوَازِ أَوْ مُضِيِّ لَيْلَةِ الْقَدْرِ. (وسائل الشيعة، ج14، ص573-574)
می گویم: روایاتی بر روزه گرفتن (و سفر نرفتن) دلالت می کند، و روایات دیگری نیز هست که با آن منافات دارد (و زیارت سیدالشهدا علیه السلام را مستحب می شمارد). لذا در مورد زیارت کردن، یا حمل بر جواز می شود یا بعد از شب قدر مجاز دانسته شده است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5987677210876579207.mp3
1.89M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
طلبِ دعا از امام عصر علیه السّلام/
🎤استاد معاونیان؛
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چرا زندگیهایمان سخت شده است؟!
خداوند در آیه ۱۲۴ سوره مبارکه طه میفرماید: «وَمَن أَعرَضَ عَن ذِكرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا» یعنی: هر که از ذکر و یاد من روی گرداند، برایش زندگی سخت و نکبتی رقم خواهد خورد؛ در تفاسیر شیعه از «ذکر» به #ولایت حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین علیهمالسلام و یاد امامعصر ارواحنافداه تعبیر شده است؛
و امروزه شاهدیم در زندگیهایی که ذکر اهلبیت علیهمالسلام و توجه به وجود مقدّس امام زمان عجّلاللهفرجهالشریف در آنها نیست و یا کمرنگ است، به همان نسبت، مشکلات مختلف فرهنگی، ناهنجاریهای اخلاقی و اختلافات خانوادگی بیشتری به چشم میخورد.
در بیان آیتالله بحرالعلوم میردامادی
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت44 کابوس خجالت رهایم نکرده است که به آدرس می رسیم. یک
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت45
به نظر کتاب جالبی می آید؛ از دین، آیه و حدیث کم ندارد و تعابیر جالبی هم ازشان شده که مزه ی خوبی به تفکرم می دهد.
آنقدر غرق کتاب می شوم و حس ورق زدنش حالم را خوب می کند که یادم می رود کی سپیدهی صبح بالا آمد؟
تنم را از روی زمین جدا می کنم و به طرف آشپزخانه می روم.
شیر آب را باز می کنم و صدای قلپ قلپ اش از خودش زودتر به گوشم می رسد.
لوله تکان می خورد و آب هری پایین می ریزد.
دستم را زیر شیر می برم و به صورتم می پاشم.
حس نوازش آب بر روی پوست خوشایند ترین حس اول صبح است.
پنجرهی آشپزخانه که رو به کوچهی دیگر است را باز می کنم تا از صدای جیک جیک گنجشک ها آن هم اول صبح بی نصیب نباشم.
همه چیز باب دلم در حال حرکت است که صدایی گوشم را به خود می رساند.
رو بر می گردانم و با قیافهی خواب آلود و چشمان سرخ پیمان رو به رو می شوم.
دست را به پنجره می رساند و قفلش را می بندد.
از این کارش، هیچ خوشم نمی آید اما اعتراضی نمی کنم.
_این جا کمتر تو دید باشه بهتره!
پوزخندی در دل نصیبش می کنم.
او فقط می خواهد به من امر و نهی کند و بگوید عقلش بیشتر می کشد در حالی که من بیشتر از او حالی ام هست!
دزدکی با نگاهم می پایم اش و او کنار پری می نشیند و صدایش می زند.
پری خمیازه کشان سر جایش سیخ می نشیند و به برادرش نگاه می کند.
_صبح شده؟
برای اولین بار شاهد لب های کشیدهی پیمان هستم که می توان نامش را پدیده ای به نام لبخند گذاشت!
خوب به چهرهی خندانش زل می زنم و تازه به عمق زیبایی صورت مردانه اش پی می برم.
آن تیله های خوشرنگ و پوست سفیدش بعلاوهی سیبل پر کلاغی که ابهت مردانه را تقدیمش کرده.
اثری از ریش در چهره اش نمایان نیست.
پری صبح بخیری را حوالیه گوش هایم می کند و به آرامی جوابش را می دهم.
چشم برمی گردانم و می بینم اثری از پیمان نیست!
با نشستن دست پری بر روی شانه ام و فشاری که به آن وارد می شود به عقب برمی گردم.
لبخند شیطنت آمیزی به لب می زند و می گوید:" چی شده؟"
_چیزی نشده که!
کتاب شناخت را از روی کابینت برمی دارد و سریع کل کتاب را ورق می زند.
باد ملیحی که به صورت می خورد را می توانم از دور لمس کنم.
حس دوندگی و جریان زندگی که در میان کلمات خفته است.
_شناخت میخوندی؟
فکر می کنم نباید بی اجازه برمی داشتم و با شرمندگی لب می زنم:" ببخشید... باید اجازه می گرفتم."
تک خندهی پری مرا از عالم پشیمانی بیرون می کشد.
_نه بابا! اون که مشکلی نداره.
میگم چطور بود؟ دوست داشتی؟
حس رضایت در صورتم می دود و با ذوق می گویم:
_من هیچی از دین نمی دونم، از نهج الباغه و قرآن اما این کتاب جالبه برام!
رگه هایی از اسلام رو در زندگی میشه دید.
این که اسلام فقط برای آخرت نیست و حکم به جهاد میده.
زبان پری شروع به تحسینم می کند:
_آفرین تو واقعا خیلی باهوشی!
واجب شد تو رو به رابطم معرفی کنم.
دستم را ناباورانه روی دهانم می گذارم و چشمانم تت آخرین حد بیرون می زنند.
_واقعا؟ تو منو معرفی می کنی؟
دستانش را از هم باز می کند و قیافهی جدی به خود می گیرد.
_آره چرا که نه!
در همین میان پیمان تقی به در می زند و در خانه سرک می کشد.
پری، پیمان را صدا می زند تا اندکی وقتش را به ما بدهد.
پیمان با کیفی به دوش مقابل مان می ایستد و معطل شنیدن است.
_داداش عضو جدید داریم!
ابروی پیمان بالا می پرد و موشکافانه به پری زل می زند.
_کی؟
نگاه پری را روی خودم احساس می کنم و سر کج می کنم.
برای لحظه ای ذهنم به سوی فکری سرازیر می شود.
پیمان هم متوجه نگاه پری شده اما میخواهد مستقیما از خودش بپرسد.
_کی؟
پری دستش را به طرفم دراز می کند و انگشتانش دور مچ ام حلقه می شود.
_رویا جان!
چند بار پلک می زنم تا تعجب در چشمانم محو شود.
پیمان با تمام بی ذوقی اش لب کج می کند و هنگام رفتن می گوید:
_درموردش فکر می کنم.
قیافهی پری هم دست کمی از من ندارد!
هر دوتایمان مثل خمیر وا رفته ایم و او با این واکنش اش برجک مان را زد!
⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت46
سنگین نگاه پری را روی خودم احساس می کنم و کمی بعد دست گره خورده به مچم مرا به طرفش می کشاند.
_ناراحت نشی رویا جونم.
این پیمان از بچگی بی ذوق بود! مثلا دوردونهی مامانم بود و مامان کلی بهش می رسید.
اگه سهم ما توی خونه دو تا بود او دوبرابر ما سهم داشت!
اگه مامان چیزی می خرید به اون بهترشو می داد اما اون هیچ وقت معنی محبتو نمیفهمه. کلا همین شکلیه!
مایوس بودم و با این حرف ها پر و بال امید بیشتر چیده می شود.
هر زمان به سازمان فکر می کردم یک طرف قضیه اش هم پیمان بود.
با خودم می گفتم اگر من وارد سازمان شوم آن وقت پیمان بیشتر به من اهمیت می دهد یا حداقل ارزش قائل می شود.
برای منی که گوشم به چشم خانم و حتما خانم عادت کرده بود، این حرف ها خیلی سنگین و گستاخانه به نظر می رسید.
پری دلداری ام می دهد و رویش را به من می کند و با دهان به آب افتاده ای می پرسد:
_صبحونه بخوریم؟
لب برمی چینم و سر تکان می دهم.
لیوان چای را جلویم می گذارد و قندی از توی قندان برمی دارم.
جرعه ای چای مساوی است با نابودی قند و شیرین شدن کامم.
صبحانه را با بی میلی می خورم.
حوصله ام توی خانه سر رفته و به کارهای پری نگاه می کنم.
روی زمین پر شده از برگه هایی که آرم سازمان بالایش کشیده شده.
با دست به برگه ها اشاره می کنم و می پرسم:
_اینا چیه پری؟
دستش شروع می کند به جمع کردن برگه ها.
_اینا اعلامیه است.
_خب چرا این همه زیادن؟
میخوای باهاشون چیکار کنی؟
برگه ها توی کیف جا می گیرند و پری بعد از تکیه دادن به پشتی با صدایی که به زور شنیده می شود، می گوید:
_باید بین اعضا تقسیم بشه.
همیشه با پیمان میریم برای پخش اما الان خبری ازش نیست.
من هم مثل او به در نگاه می کنم و یکهو در آسمان ذهنم، لکه ای فکر پدیدا می شود.
_خب میتونیم یه کاری بکنیم.
_چیکار؟
_ببین! تو مگه نمیگی اینا باید پخش بشه و پیمان نیست؟
خب این که کاری نداره، منو تو میریم اونا رو پخش می کنیم.
برای لحظه ای عصارهی شادی در حالات چهره اش هویدا می شود و جمع شدن گونه هایش را متوجه می شوم.
خیلی زود این عصاره صورتش را ترک می کند و می پرسم:
_بریم؟
با شک و تردید جواب می دهد:" نه! پیمان میگه خطرناکه و باید باهم بریم."
اکنون گمان می برم که خیلی شجاع هستم پس شجاعانه حرف می زنم:
_ببین پری، تا کی میخوای به برادرت بچسبی؟
اون تو رو توی سازمان آورده اما دیگه نباید به خودت اجازه بدی همش تو رو بپاد.
مگه تو نمیتونی انجامش بدی؟ مگه ضعیفی؟
با حرف های من صورتش را جمع می کند.
_نه! من ضعیف نیستم ولی...
با سر انگشتانم کیف را لمس می کنم و با استواری سخن لب می زنم: پس بریم!"
صبر پری کارد را به استخوانم می رساند که یک باره بلند می شود.
کیف را میان مشتش می گیرد و روسری حریرش را سر می کند.
با تعجب نگاهم را به او می سپارم که می گوید:
_معطل چی هستی؟ بیا بریم انجامش بدیم.
لبخند روی صورتم محو نمی شود و لباس می پوشم.
پری به قد و قامتم در آینه نگاه می اندازد و می پرسد:
_لباس دیگه ای نداری؟
دست هایم را باز می کنم و به پالتوی خز دار و شال گردن پشمالو ام نگاه می کنم.
_چطور؟
_یه چیز ساده تر بپوش.
باید بهم بیایم یا نه؟
نظرم را به گوشش می رسانم که او مثل من لباس بپوشد تا کسی به ما شک نکند.
از نظرم خوشش می آید و یکی از لباس های گرانم را به دستش می دهد.
کلاه کاموایی را تا روی گوش هایش می کشد و خودش را در آینه زنگار رفته جست و جو می کند.
_رویا، موهام که دیده نمیشه؟
از پشت سر نگاهش می کنم که یقه را تا آخرین حد بالا آورده و چیزی مشخص نیست.
سر تکان می دهم که یعنی نه.
برگه ها را توی کیف زنانه ای می گذارد و به راه می افتیم.
در میان کوچه هستیم که لب می گزد و می گوید:" اگه پیمان بفهمه، بیچاره میشیم!"
حرفش اندکی استرس را به من وارد می کند اما همانطور که سعی دارم سرم را بالا بگیرم؛ لب می زنم:
_نترس، مگه همهی خانوما که توی سازمان فعالیت دارن آقا بالا سر دارن؟
من فکر کنم ازین که ببینه چقدر شجاعانه این کارو انجام دادیم خوشحالم بشه.
سرش را به دو طرف تکان می دهد و زیر لب غر می زند: تو پیمانو نمیشناسی."
خودم را به نشنیدن می زنم و باهم وارد کوچه ای می شویم.
⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سه شنبه
🔺 ۱۵ اسفند / حوت ۱۴۰۲
🔺 ۲۴ شعبان ۱۴۴۵
🔺 ۵ مارس ۲۰۲۴
🌎🔭🍃
🦂 ساعت ۲۱:۳۶ امشب (شب سه شنبه) قمر از صورت عقرب خارج میگردد.
🌗 امروز قمر در «برج جدی» است.
⛔️ ممنوعات
امور ازدواجی
دیدارهای سیاسی
امور مربوط به حرز
👶 زایمان
مناسب نیست.
🚙 مسافرت
همراه با صدقه باشد.
🌎🔭👀
💑 انعقاد نطفه
فرزند دستانی سخاوتمند دارد و زبانش از دروغ و تهمت پاک است. انشاءالله
💇 اصلاح سر و صورت
باعث اصلاح امور میشود.
🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن
خوب نیست.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سه شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۴ سوره مبارکه «نور» است.
﴿﷽ یوم تشهد علیهم ألسنتهم﴾
خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید که بر او شاهد بیاورد و بر خصم خود غلبه کند. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تاعشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
☀️ امروز متعلق است به
#امام_سجاد علیهالسلام
#امام_باقر علیهالسلام
#امام_صادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
🌎🌺🍃
🌺
❇️ خلاصهٔ تقویم نجومی هفتگی
🗓 از ۱۲ اسفند تا ۱۸ اسفند
♻️ شنبه (قمر در برج و صورت عقرب)
ساعت ۱۷:۲۶ قمر از برج عقرب خارج میشود.
ساعت ۱۴:۰۵ قمر وارد صورت عقرب میشود.
حجامت، اصلاح، امور حفاری
♻️ یکشنبه (قمر در صورت عقرب)
سفر، زایمان، رفتن به خانه نو، افتتاح شغل، امور ازدواجی، حجامت
♻️ دوشنبه (قمر در صورت عقرب)
خروج قمر از صورت عقرب ۲۱:۳۶
امور ازدواجی، رفتن به خانه نو، افتتاح شغل، زایمان، بریدن پارچه، حجامت، اصلاح
♻️ سه شنبه
اصلاح
♻️ چهارشنبه (چهارشنبه آخر ماه قمری)
صدقه، زایمان، بریدن پارچه، حجامت، زایمان
♻️ پنجشنبه
رفتن به خانه نو، بنایی، زایمان، بریدن پارچه، حجامت، اصلاح
♻️ جمعه
مقارنۀ ماه و زهره ۲۲:۴۲
بارندگی و رطوبت هوا در مناطق شمالی و شدت سرما، محتمل است.
امور ازدواجی، افتتاح شغل، زایمان، رفتن به خانه نو، خرید منزل، بریدن پارچه
🌺
🌎🌺🍃
May 11