eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
647 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔍 السّلام قسمت • بیست - دوم✔️ 🔻 عاشورا از دیدگاه جماعت عمریه -17- ذهبی دربارۀ يزيد لعین گفته بود: "لا نسُبّه و لا نحبّه_ نه يزيد را دوست مى‌داريم و نه او را نكوهش مى‌كنيم." (سیر أعلام النبلاء، ج۴ ص٣۶) اين جمله حاكى از تعصّب‌ورزى اوست. چرا او را سبّ‌ نمى‌كنيد؟ مگر يزيد اهل بيت پيامبر عليهم السّلام را نيازرده‌ است‌؟ او فرزندِ حضرت فاطمةالزهرا سلام اللّه عليها، دخت گرامى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله را به آن شكل به شهادت رساند و آزار اهل بيت عليهم السّلام، آزار دادن حضرت رسول اکرم صلى اللّه عليه وآله است و اذيت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله، آزار خداوند متعال و مساوى با كفر است. اى ذهبى! چرا مى‌گويى: «لا نحبّه و لا نسبّه»؟ البتّه تندروى‌ها و تعصّب‌ورزى آنان مراتب و درجات گوناگونى دارد. 🔸 دانشمند دیگری از عمریه كه نتوانسته به خود اجازه دهد كه براى معاويه فضيلتى بسازد، "حاكم نيشابورى" صاحب كتاب المستدرك على‌الصحيحين است. عمریه به او «امام المحدّثين» لقب داده‌اند كه نزد آنان فرد بسيار بزرگى است. براى او نيز داستانى مانند نَسائى پيش آمده است. به او گفتند كه براى معاويه فضيلتى نقل كند. او پاسخ داد: مگر معاويه فضيلتى دارد كه من آن را نقل كنم‌؟ مردم به او حمله كردند... منبرش را شكستند... او فرار كرد و به خانۀ خود پناه برد. خانه‌اش را احاطه كردند و مانع از خروج او از منزل شدند! بعد از مدّتى فردى به او دست‌رسى پيدا كرد و به او گفت كه از منزل خارج شو و حديثى در فضيلت معاويه روايت كن تا از شرّ مردم راحت شوى. حاكم نيشابورى در جواب او گفت: "لا يجئ من قلبي _ از دلم بر نمى‌آيد." (سیر أعلام النبلاء، ج١٧ ص١٧۵) گفتنى است كه بررسى ديدگاه علماى عمریه دربارۀ معاويه لعین ، فرصتى ديگر مى‌طلبد. بنا بر آن‌چه گفته شد، تجليل و احترام به معاويه لعین و يزيد لعین در اين اندازه اختصاص به گروهى از مردم دارد و حتّى ديگر فِرَق مردم از عمریه نيز به اين سخنان و ديدگاه‌ها معتقد نيستند. 📚ناگفته‌هایی از حقایق عاشورا، سیّد علی میلانی، ص۵۵_۶٣ ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
حرم
🌺🍃رمـــان #ازمن_تافاطمه.. 🌺🍃 قسمت ۴ #هوالعشق #دفتر_خاطرات -مامان تروخدا اومدن دلخور رفتار نک
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت ۵ -فاطمه خانوم اینجا وایسید تا من بیام -چشم -بی بلا همراه علی به خرید آمده بودیم تا مایحتاج را فراهم کنیم. به دلیل فشار پایین و کمبود آهنم خستگی زودرس جانم را میگرفت٬ علی هم که رنگ پریده صورتم را میدید سریعا آبمیوه و پسته به خورد من میداد طوری که از صبح سه تا چهار بار لیوان های بزرگ آبمیوه میخوردم. آنقدر خورده بودم که معده ام صدای امواج دریایی میداد؛ به حرف خود خندیدم و آنسوی خیابان را نگاه کردم ٬هوا داشت روبه سردی میرفت و ماه آبان تمام شده بود ٬به قامت مردانه علی نگاه کردم تمام وجود من شده بود٬وجود فاطمه ای که از آمریکا و عشق و حال دخترانه اش به راحتی دست کشیده بود به خاطر مردی که تمام عشقش بود ٬تمام تمامش... -بفرمایید فاطمه خانوم زود بخورید -ممنونم ولی سید اقاخیلی خوردما معدم صدای موج دریا میده علی از خنده دلش را گرفته بود و روبه فرمان خم شده بود خودم هم از اعماق وجودم میخندیدم و هردو به خنده ی یکدیگر لحظه ای نگاهمان با خنده درهم گره خورد و چشم هایش رنگی زیبا گرفت سریع نگاهش را دزدید و پا رو پدال گاز گذاشت٬پسرمان خجالتی بود. من بلد نبودم رو بگیرم چون یاد نگرفته بودم اما از ملیحه خانوم که میگفت مامان صدایش کنم داشتم کمی در حجب و حیا پله هارا بالا میرفتم و ملیحه خانوم برایم ذوق میکرد! به مسجد رسیدیم تا به نماز جماعت برویم هردو پیاده شدیم آنسوی خیابان مسجدی زیبا قرار داشت که از سر ذوق دستی بهم زدم و علی لبخندی زیبا به صورتم پاشید.به سمت مسجد قدم برمیداشتیم پا به پای هم اما قد علی از من بلند تر بود و همین به من احساس غرور میداد. -خب فاطمه خانوم شما برید سمت خواهران هرموقع راز و نیازتون تموم شد بامن تماس بگیرید تا بریم -چشم حتما پس٬فعلا -چشمتون سلامت٬یاعلی از رسمی حرف زدنش عاجز شده بودم اخر مگر ما محرم نبودیم پس چه بود این حد و حدود زیادی؟شاید هم مصلحتی اومیداند و من بی خبرم؛این چند وقت علی اگر میگفت ماست سیاه است تایید میکردم چون تا آسمان قبولش داشتم. نمازم تمام شد به علی تک زنگی زدم و بیرون رفتم اما نبود صدای ماشین می آمد انگار کسی به آن دستبرد زده بود علی را دیدم دوان دوان به انسوی خیابان میرفت من هم به حالت دو دویدم یادم نبود هنوز چادر رنگی مسجد روی سرم بود‌٬کامیون بزرگی به سمت علی می آمد تمام وجودم لرزید او حواسش نبود هرچه صدایش کردم جوابم را نداد ٬ -علییییییییییییی چراغ های کامیون روشن بود لحظه ای نفهمیدم چه شد که دستانم را به بازوهای علی گره خورد و او را باتمام قدرت ورزشیم به کنار پرتاب کردم و نور کامیون درچشم هایم سوخت و برخورد آن به من و صدای بلند علی -فاطمهههههههههه نههه.... 🍃🌺ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت ۶ -مامان جان اونارو اونطور گره نزن ٬پاپیونش کن ٬ ببین اینطوری -وا مادر خب منم اینطوری زدم دیگه پانیون -واااای مردم از خنده مامان٬پانیون نه پاپیون -حالا همون پاسیون هر پاچیزی که هست -الهی دورت بگردم ملیحه خاتون -خدانکنه زینبم صدای تلفن خانه توجهم را جلب کرد ٬به سمت تلفن گام برداشتم علی بود صدایش میلرزید و نفس نفس میزد. -الو داداش٬چیشده٬الووو -زینب...زینب بیا..... فاطمه.. -فاطمه چیی؟ -فاطمه تصادف کرده. -یا فاطمه زهرا تلفن از دستم افتاد روی سرامیک و مانیتورش شکست مادر با وحشت به طرفم برگشت٬ماتم برده بود. -چیشده زینب چرا رنگت پریده دختر؟ -.... -زینببببب چیشده جون به لبم کردی -فاطمه تصادف کرده مامان -یا جدسادات با مادر سریع حاضر شدیم و به طرف بیمارستانی که علی ادرسش را پیامک کرده بود راه افتادیم٬تمام بدنم میلرزید مادر فقط ذکر میگفت و گریه میکرد.. -دکتر سماوات به بخش آی سیو ...دکتر سماوات به بخش آی سیو صدای بیمارستان شلوغ در ذهنم اکو میشد . در راهرو به دنبال علی میگشتم ته سالن دوم آن را پیداکردم ٬باچادر مادر را به آن سمت هدایت کردم٬حدسم درست بود علی آشفته تر از آشفتگان جهان بود.. -علی داداشم٬سلام -فاطمه... -علی مادر چیشد؟چطور تصادف کردید؟الان فاطمه کجاست؟دکترا چی گفتن؟اخه ما که.. -الله اکبر مامان تروخدا یک دقیقه وایسید دیگه _٬داداش؟الان فاطمه کجاست؟ -فاطمه... مثل دیوانه ها شده بود به گوشه ای خیره بود و بعد هر سوالم نام فاطمه را نجوا میکرد ٬هرکس نمیدانست من میدانستم جانشان به هم وابسته بود.. اینطور نمیشد خودم باید با دکترش صحبت میکردم٬در اتاق باز شد و پزشک کهنسالی با عینک فرم پروفسوری سمتمان آمد -همراه خانم پایدار؟ -بله ماهستیم -لطفا همراهم بیاید -من میرم زینب -نه داداش تو حالت خوب نیست باید.. -پس باهام بیا مادر روی صندلی نشست و همراه علی به اتاق پزشک رفتیم.دکتر سریعا توضیحاتش را شروع کرد ... -خب ببینید٬خانم پایدار دچار ضربه مغزی شدند و الان در حالت کما به سر میبرند در همین لحظه علی روی صندلی سر خورد و جسم ناتوانش را به آن تکیه داد -به نخاع ضربه شدیدی وارد نشده اما این احتمال وجود داره بعد بهوش اومدنشون یک دستشون فلج بشه. علی یاحسین گفت و شانه هایش میلرزید و من تنها درشوک بودم که مگر چه شده فاطمه اینطور شد و علی حالش خوب است. -و یک بحث دیگه اینکه ممکنه بعد بهوش اومدن حافظه کوتاه مدتشون رو از دست بدن -یعنی چی دکتر؟ -شما خواهرشون هستید؟ -نه خواهر همسرشون تازه میخواستند عقد کنن -یعنی شاید هیچ کدوم شمارو به یاد نیاره.. اینبار علی لب به سخن باز کرد٬ -خوب میشه؟ -ما سعیمونو میکنیم بقیش باخداست دعا کنید علی سریعا از اتاق خارج شد ٬باعذر خواهی به سمت علی دویدم و دیدم در راهرو رفته و به در میکوبید تمام بیمارستان راجمع کرده بود برادرم وجودش را میخواست و به او نمیدادند ٬چند مامور ازحراست امدند و علی را به بیرون هدایت کردند. مادر فقط گریه میکرد و من میان زمین و اسمان مانده بودم... علی در حیاط بیمارستان راه میرفت بی قرارتر از بیقراری های ادم ها چون عاسق بود٬عاشق.. به پدر و مادر فاطمه تلفن زدم تا موضوع را گفتم مرا به هزار حرف ناجور بستند و گفتند شما لیاقت دختر ما را ندارید ودوروز کنار شما بود به کشتنش دادید از شما شکایت میکنم ادم کش ها و .. مادر به نمازخانه میرفت و دعا میکرد٬پدر هم که رسید مشغول دلداری مادر شد٬ علی سرگردان بود می آمد و میرفت پشت در اتاق به شیشه ای مینگریست که صورت و جسم فاطمه اش را قاب کرده بود... فاطمه خواب بود خوابی عمیق.. 🌺🍃ادامه دارد.... نویسنده: نهال سلطانی
🔻نمونه‌ای از کرامات امام حسن مجتبی علیه‌السلام روایت شده: بعضی از منافقین امام حسن علیه السلام را بخاطر لعنت الله علیه آزار می‌دادند، پس حضرت فرمودند: «اگر من دعا کنم و از خداوند بخواهم می‌توانم عراق را به شام، و شام را به عراق، و زنان ایشان را به مرد، و مردان ایشان را به زن تبدیل کنم»، پس یکی از حضار منافق چنین جسارت کرد: (چه حرف عجیبی میزنی!)چه کسی است که بتواند این قدرت را داشته باشد! پس حضرت به او فرمودند: «برخیر! و از ما دور شو، آیا تو حیاء نمی‌کنی که در بین مردان نشسته‌ای؟!» پس ناگهان مرد شامی به خودش آمد، و دید که تبدیل به زن شده است، سپس حضرت به او فرمودند: «و بدانکه همسر منافق تو نیز تبدیل به مرده شده و بزودی با تو آمیزش می‌کند و از تو فرزندی به دنیا می آید، که خنثا خواهد شد!!» 📚زندگانى حضرت زهرا عليها السلام ( ترجمه جلد ۴۳ بحارالأنوار)، صفحه۳۶۹
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 ️ اهانت‌های وقیحانه مدیران تلویزیون‌های سلطنت‌طلبان و اپوزیسیون به جایگاه رفیع سیدالشهداء(ع)، مراسم اربعین و عزاداران حسینی! 👌 باید حرام زاده و فرزند نامشروع باشی تا وقیحانه به دستگاه سیدالشهدا توهین کنی . 📡 @haram110
‌ نباید عشق را تا بیمار شدن پیش گرفت.
‌ نباید با کلِ شهر خاطره بسازیم.
‌ نباید چون سایزِ پاهامون یکیه کفشِ مردمو بپوشیم.
‌ نباید شماره تلفن کسی را بی اجازه خودش به دیگران بدهیم.
‌ نباید انقدر باسرعت رانندگی کنید شما خودت میمیری راحت میشی پدرومادرت بیچاره میشن 😁
🥀 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین