•| بیسیـم چـے بگـو نیـایــد❌
•| حـاجـے حـاجـے بگــوشـے😓
•| بگـو ایـنجـا ولے تنهاستـــ💔
•| بگـو رزمنده ها رنگـ باختـه انـد✨
•| زنـدگے حال معنـویشـ باختـهـ🙂
•| بگـو کاروانـ شهـدا بیـایــد😭
•| شهــر ما چون دلمـان💞
•| رنگ و بوے گناه گرفتهـ😑
#حال_دلـ_گرفتـه
#نقل_عشق_بانگاه_یک_خادم❤️
🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇
♻️ @harame_bigarar
4_5981108475009172595.mp3
3.98M
🌸🍃❤️
شـمـس الضـحۓ ابـوالفـضـل💚
#هـــادۓ_غـفــوری
#نـــواۓ_دل
حــرم هــــاۓبیقـــرار
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
🍄🍃🍄🍃🍄🍃🍄🍃🍄 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_10😍✋ سعی می کردم آرامش داشته باشم... دستم سر خورد و چنگ ش
🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_11😍✋
لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام!
به زور دهن باز کردم:
_بفرمایین!
امیر علی نفسش رو فوت کرد:
_می تونم راحت حرف بزنم؟
فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه
حالیه؟!
خیلی خیلی بی مقدمه گفت:
_میشه جواب منفی بدی؟!
برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم
شوخی میکنه...
ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم:
_متوجه منظورتون نمیشم؟!
کلافگی از چشمهاش میبارید:
_ببین محیا
مکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت:
_وقتی می گم محیا بی پسوند ناراحت که نمیشی؟
به نشونه منفی سر تکون دادم ...
چه حرفی!!
از خدام بود و اگر امیر علی می دونست با این محیا
گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه چه آشوبی توی قلبم به پا کرده دیگه
نمیپرسید ناراحت میشم یانه!
آروم گفت:
_خوبه
بازم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزدو نه واکس مو...
ساده بود و ساده...
و من چه دلم رفته بود برای این سادگی...
که این روزها دیگه خریدار نداشت!
_ببین محیا راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن ولی
متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم ...
می دونی من اصلا قصد ازدواج ندارم
امیدوارم فکر اشتباه نکنی...
نه فقط تو..
بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمی خوام شریک زندگیم بکنم...!
و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن!
دیگه حاالا قلبم تند نمیزد انگار داشت از کار می ایستاد!
پریدم وسط حرفش
_االان من باید چیکار کنم نمی فهمم؟؟!
عصبی نفس کشید
_میشه تو بگی نه!؟
حرف امیرعلی توی سرم چرخ می خورد و آرزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا میرفت!...
باسردی قطره اشک روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام
برای گریه!
امیرعلی عصبی و کلافه تر فقط گفت: محیاجان!
امیرعلی می خواست من بگم نه و نمی دونست چه ولوله ای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن بی موقعش که همه وجودم رو گرم کرد!
غمزده گفتم:
_حاالا؟االان میشه؟ آخه چرا شما...
نزاشت تموم کنم حرفم رو
_نپرس محیا نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطر
خودته!
🌈|M_alizadeh
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘