eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
امـام خـامنـہ اے؛ جوانان عزیز! شما اگر با به خدا و توکل به خدا حرکت کنید، آمریکا و بزرگ‌تر از آمریکا هیچ نمیتوانند بکنند. ❤️ 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 🆔 @harame_bigharar
✨﷽✨ 💢‌ هر شهیـــ🌷ــد نشانےست از یڪ راه ناتمامـ یڪ #فانوس ڪہ دارد خاموش مےشود و حالا تو مانده‌اے و یڪ شهیـــــد و یڪ راه ناتمام... 🔻فانوس را بردار؛ و راه خونین #شهیـــــد را ادامہ بده.. #هدایت_تا_شهادت #شهـــــادت_روزیتون 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 🆔 @harame_bigharar
حرم بی‌قرار
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_دوازدهم با لرزش موبایل بہ حال خود مے آیم جواب میدهم : بلہ؟ _مریم بیا وسایل
❤️ بعد از چند دقیقہ بیرون مے آیی و حولہ ے کوچک نارنجے رنگ را روے شانہ هایت می اندازے و همانطور کہ دکمہ هاے پیراهنت را میبندے بہ سمتم مے آیی کنارم روے تخت می نشینی و با حولہ ے کوچڪ موهایت را خشک میکنے بہ تمام حرکاتت نگاه میکنم مثل بچہ ها وقتے چشمت بہ صورتم مے خورد با تعجب مے پرسے : چرا اینجوری نگاه میکنے؟! لبخندی میزنم و چیزی نمیگویم بعد از مکث و سکوتے طولانے میپرسم : محمد؟! _جانم؟ ترس شنیدن جواب مرا از پرسیدن سوالم منع میکند... اما تو تا حالت چشمانم را میبینی میگویی : چیزی شده؟! سکوت میکنم و چیزی نمی گویم نزدیک تر میشوی و دستی بہ موهایم میکشے و میپرسی : خانومم؟ این محبت هایت اذیتم میکند یڪ لحظہ نبودنت در ذهنم رد میشود قلبم تیر میکشد با بغض بہ چشمانت نگاه میکنم نگران میشوے و میگویی : چیشده مریم؟ هرچہ سعے کردم جلوے اشڪ هایم را بگیرم نشد... چشمانم خیس شد و قطره اے روے گونہ ام افتاد زیر چانہ ام را میگیرے و صورتم را مقابل صورتت قرار مے دهے _مریمی؟ عزیزم؟ آخہ تو چت شده؟ چرا همش ناراحتے و هیچے نمی گے چرا میخواے با اشکات قلبمو خون کنے... این حرفت تیر خلاصے براے سد چشمانم بود و یکباره صدایم بالا رفت! طاقت نمے آورے و سرم را در آغوش میگیرے و بہ سینہ ات می چسبانے صداے تپش هاے تند قلبت در گوشم میپیچد... صداے تپش هاے قلب مهربانت! _آخہ چتہ خانومم؟چرا با خودت اینجورے میکنے؟ با خودت با من... گریہ هایم از سر میگیرند موهایم را از جلوے چشمانم کنار میزنے نمی توانم حرفے بزنم...نمی دانم بگویم یا نہ؟ سرم را بالا میبرم و بہ چهره ات نگاه میکنم... نگرانی و ناراحتی از چهره ات پیداست... _بگو عزیزدلم بہ محمد بگو چتہ؟! از دست من ناراحتے؟! با سختے صدایت میزنم _محمــ...محمــــد _جـــان محمد _کے میخواے برے؟ _ڪجا...؟ _سوریہ... _سوریه؟!!! از جا بلند میشوم و با صداے بلند و هق هق گریہ هایم میگویم: آره سوریہ ...میدونم میخواے بری بازم میخواے برے... حیرت زده نگاهم میکنی و میپرسی : حالت خوبہ؟ _کی میخوای بری؟ از لبہ ے تخت بلند میشوے و روبرویم مے ایستے و با جدیت پاسخ میدهے : نمیدونم... نویسنده : مـــــریم یــــونسی ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
. گفتم ای دوست مرا در حرمت مهمان کن اشکم از دیده فرو ریخت حرم را دیدم... 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 🆔 @harame_bigharar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ همیشہ این عدد #هشٺ 😇 مهـربــان بــوده اسٺ😍 همیشہ خاطره هایش🌷 انیس جان بوده اسٺ💞 رسیده مــاه خــدا 😌 روز #هشتم و قطعاً☀️ امام ضامن آهـو بہ ✨ فڪرمان بوده اسٺ♥️ #السلام‌علیڪ_یاشمس‌الشموس☀️❣ #غریب_الغربا💛 Join➟ @harame_bigharar
#تـڪرار_تــاریــخ لگد خـوردن #خـانـم‌چـادرے در مـحـاصـره #ڪفـار اعـداء هلهله کنـان... دیــروز مغیــره در #مــدیـنہ امـروز #بـهـایی هـا دردانشگـاه تهــران. 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 🆔 @harame_bigharar
بهشـ🌸ـتـ و جهـ😱ـنمـ را انڱشت‌هاے بر ماشهـ‌ے تو✌️ تعییـن خواهدڪرد👌 آنچنان ڪهـ تنفـس تو😉 صور اسرافیلے ستـ⚡️ بر بیابان‌هاے آغشتهـ بهـ ظلمـ😔 #حفظڪم_الله😍 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 🆔 @harame_bigharar
❤️🍃🌷 هر شهیــدی را که دوستش داری کوچه دلت را به نامش کن ...🌷 یقین بدان در کوچه پس کوچه های پر پیـچ و خم دنیـا تنهـایـت نمی گذارد... 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 🆔 @harame_bigharar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃❤️ بعد از شهادت آقـا محسن علی زیاد زمین می خورد، همه نگران بودند و میگفتند شاید به خاطر اتفاقات این مدت مشکلی براش پیش اومده و نگران بودیم ومی خواستیم او را پیش دکتر ببریم. که شبی آقا محسن به خواب یکی از نزدیکانمان آمــد وگـفـت: نگران نباشید علی وقتی داره بازی میکنه می دود که بیاد بغل من ولی امکانش نیست می خوره زمین... علی مشکلی نداره وسالمه نگران نباشید... راوی همسر شهید مدافع حرم #محـسـن_حججی🕊 Join➟ @harame_bigharar
حرم بی‌قرار
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_سیزدهم بعد از چند دقیقہ بیرون مے آیی و حولہ ے کوچک نارنجے رنگ را روے شانہ
❤️ _نمی دونے؟!نگو نمیدونم...بگو نمی خوام بگم... _چت شده مریم؟!اصلا اگہ هم بخوام برم...چرا اینجوری میکنے؟! _مــــــــحـــــــمد...جنگہ...میفـهمےجنگہ...اگہ اتفاقے برات بیوفتہ...اگہ یہ چیزے بشہ...پس من چے؟!من چے میشم؟!ما هنوز یہ سالم از ازدواجمون نگذشتہ...اصلا اگہ قرار بود هے برے هے برے...چرا همون اول نگفتے؟حداقل یکم بیشتر راجب این زندگے فکر میکردم... اصلا کلماتے ڪہ بہ زمان مے آوردم دست خودم نبود...حواسم بہ چیزهایی کہ مے گفتم نبود... انگار فقط میخواستم بگویم...بگویم...بگویم و بگویم تا آرام شوم... گریہ هایم شدت گرفتند و گوشہ اے از اتاق نشستم اما تو... شڪہ از حـرف هاے من سکوت کردی و بهت زده بہ روبرویت خیره شدے... بعد از مکث طولانے پرسیدے : یعنے...اگہ...بہت میگفتم...بامن ازدواج نمیڪردے؟! نمے دانستم چہ بگویم...راستش اصلا منظورم این نبود...حرفے براے جواب نداشتم...سکوت کردم و بہ گریہ هایم ادامہ دادم آهی سوزناڪ کشیدے و از اتاق هتل بیرون رفتے! بدون حرف و خداحافظے... * * * * * * ساعت هاست ڪہ منتظرت هستم... ساعت دوازده شب است و تو هنوز برنگشتے چند بار با تلفنت تماس گرفتم اما خاموش بود نگران میشوم...میدانم همہ چیز تقصیر خودم بود...دلت را شکاندم...خدایا چہ کردم؟! یعنے کجایے؟! کـاش هیـچوقت آن سـوال را نمی پرسیدم! روے تـخت دراز میکشم و لا بہ لاے ملافہ ها غلت میزنم... بالشت زیر سرم را در آغوش میگیرم...یاد حرف هايم ڪہ می افتم احساس شرمندگے میکنم آنقدر دلم گرفتہ است...کہ حتے کوچکترین خاطره هایمان هم اشکم را در مے آورد اشڪے از گوشہ ے چشمم روے تـخت می افتد... چشمانم را میبندم...تصویر چہره ات کہ با حیرت بہ صورتم زل زده بودے و بہ اعتراض هایم گوش میدادے ظاهر میشود مرا ببـخش مرد زندگے ام...مرا ببـــــخش! نویسنده : مــــریم یـــــونسے ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘