🌸🍃✨
|| همہ مےگویند:{🙆♀}•°
میاݩ عِده اے بآٰ ڪٰلاس
اُمُل بودݩ جرأتــ مےخواهد...
امٰا منـ مےگویَم:↻
ٰݦیان عِده اے حُرمتـ•••
شڪن حُرمَتـ نِگه
داشتن،شجاعتـ استـ . ∙͜•
شـ•_•ـیر زن🌱💙
به خودتــ ببال 🙆♀
بدان که از میان عدهے ڪثیرے
#لیــــاقتـداشتےڪهمدافع
چــادر مـ💚ـادر باشے...
#مداآفعان_حیآ 😇💙
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜ #سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سےونهم 😍✋ #قسمت_3 صداے زنڱ همراهم بلند مےشود دست مےبرم و ان ر
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_چهلم😍✋
#قسمت_1
سمانه_عرووس خانوم چطورن؟
با نیش باز به سمتش برمیگردم و لب مےزنم:وااے دارم از ڪم خوابے میمیرم سمانه! تازه دیروز اثاث خونه رو چیدیم و جمع و جور ڪردیم...شمام ڪہ خبرے ازت نشد،هے چشمم به در بود،میگفتم الان میاد،الان میاد...
سمانه_واای محنا بخدا شرمندتم،یه مشڪلے پیش اومد،حاله خودمم گرفته شد...
_چه مشڪلے سمانه؟
لبخند دندان نمایے مےزند و خیره به ڪف مےشود و مےگوید_هیچے دیگه،خواستگار اومد و این حرفااا...
به شوخے مےگویم:این مشڪله یا معجزههه،بنظر من ڪہ جز معجزه چیزه دیگه اے نمیتونه باشه،وقتے هم من قراره راحت شم و هم خانوادت،معجزه اس دیگه،نیس؟؟؟
نگاه گذرایے به اطراف ڪلاس مےاندازم تا نامحرمے نباشد و مانع خندیدنمان نشود...
خداراشڪر هم ڪسے نبود،ازاد و رها شروع مےڪنم به قهقهه زدن،قیافه خجول و عصبے اش،لحظه اے از جلوے چشمانم نمےرود...
زیر لب الفاظ زیبا و رکیکش را نثارم میڪند و نیشڱون ریزے از بازویم مےگیرد...
چند ثانیه بعد استاد اخلاق به ڪلاس مےاید و حین ورودش همراهم زنگ مےخورد،انهم با صدا...
یڪ ڪلاس بود و صداے زنگ همراهم سریع از ڪلاس خارج مےشوم و ڪمے انطرف تر درست انتهاے سالن دایره سبز رنگ را لمس مےڪنم و همراه به سمت گوشم هدایت مےڪنم...
صداے بم مردانه اش در گوشم مےپیچد و ارامم مےڪند ...
میعاد_سلااام ،بانوے من چطورن؟خوبن الحمدلله؟
_سلام علیڪم اقااا،الحمدلله خوبیم،فقط بخاطر شما مث اینڪہ از ڪلاس در شدیم بیرون،اونم سر زنگ اخلاق
میعاد_اوه اوه،خدا به داده خانوم برسه،از همین جا برات دعا مےڪنم...
نمےگذارد حرفے بزنم و مےگوید:محنـا جان؟
چه زیبا مےشود نامم وقتے تو ان را بر زبانت جارے مےڪنے!
_جانم اقا؟
میعاد_یه خبر برات دارم! حدس بزن چه خبرے؟
_هوووم؟؟؟ منڪہ ندونم...شما بگو
میعاد_بگم یعنے؟
نفس عمیقے مےڪشد و ميگوید:باااشه،میخواستم بگه ڪہ بعده ڪلاس میام دنبالت،بریم واسه سفارش و خرید لباس عروس...
برق از سرم مےپرد،تپش هاے قلبم بیشتر مےشود و با شوق تمام رو به میعاد مےگویم:واقعــا؟؟
میعاد خنده ڪنان مےگوید:واااقعا جانم! ولے قبلش باید ببینیم استاد بزرگوار اخلاق شمارو رسما در ڪرده یا میکنه بیرون یا نه...اگه شما رسما بیرون شدی،زنگ بزن بگو بیام دنبالت،اگرم نه ڪہ هیچے،بعده ڪلاس میام!
_دعا ڪن بیرون شده باشم!
میعاد_هن؟ یاخدا انقدر ذوق و شوق دارے براش؟؟؟
_ارره خیلے...
میعاد_بدو برو..فقط یادت باشه،خیلے شیک و مجلسے بدون اینکہ بروت بیارے حرفش برات مهم بوده و ناراحتت ڪرده،از ڪلاس بزن بیرون...
خنده ڪنان مےگویم:اقایے استاد اخلاق شماایے،بقیه سوءتفاهمن!!!
چند ثانیه بعد از او خداحافظے مےڪنم به سمت ڪلاس قدم برمیدارم...
.
.
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜💜⚜
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_چهلم 😍✋
#قسمت_2
با استرس تمام و لرزان به سمت ڪلاس قدم برمیدارم،درست مقابل درب ورودے ڪلاس قرار مےگیرم،اب دهانم را با استرس قورت مےدهم و کمے نفس مےگیرم و ارام ارام ان را بیرون ميدهم،دستان لرزانم را به سمت در مےبرم و لحظه اے مڪث مےڪنم،باید اتمام حجت ها را مےڪردم،اینڪہ چه بگویم و چہ بڪنم؟
چند تقه به در مےزنم و خود را براے شدید ترین برخورد اماده مےڪنم،همهمه ڪلاس ڪاهش مےیابد و سریع دستگیره در را مےفشارم و ان را به داخل هول مےدهم و درست مقابل در مےایستم و سربه زیر مےگیرم ...
خبرے از استاد نمےشود...
مشغول تدریس است و حتے براے لحظه اے هم نیم نگاهے به من نمےاندازد و چیزے هم نمےگوید...
سمانه مدام با ایما و اشاره،مےگوید ڪہ ڪیفم را بردارم و بروم...
همین ڪہ یڪ قدم به سمتش برمیدارم،استاد به حرف مےاید و مرا مخاطب قرار مےدهد...
استاد_خانوم ڪجا؟مگه من اجازه دادم؟
_ميبخشید،مےخواستم ڪیفمو بردارم...
استاد_اها،خب پس ...
به سمانه اشاره مےڪند و مےگوید:شما بدین بهشون...لطفا هم هرچه زودتر ڪلاسو ترڪ ڪنید بیشتر از این وقته ڪلاسو نگیرین و اختلال در نظمش بوجود نیارین...مثل اینکه مطلع نیستید این کارا همه حق الناسه!
مرا جلوے انهمه دانشجوے مخالف عقایدم ،اب ڪرد...
دندانم را میسابم و به محض گرفتن ڪیفم ارام خدانگهدارے مےکنم و از ڪلاس خارج مےشوم...
ڪیف را به زیر چادر مےبرم وشماره میعاد را مےگیرم،نام حضرت یار روے صفحه ام نقش مےبندد و میشود دلیل ارامشم...
با اولین بوق جواب مےدهد...
میعاد_سلاااام خانوووم،میبینم ڪہ در شدین بیروون
_بعله،به لطف تماسه شما
میعاد اینبار جدے مےگوید:توهین نڪرد؟
گرفته ميگویم:نه خیلے،فقط از اینڪہ اونایے ڪہ باهام زمین تا اسمون فرق دارن خوشحال شدن از رفتار اینجوری استاد با من،ناراحت شدم...
میعاد_اشڪااال نداااره،الاناس چشمت منور شه به لباس اینا،همه چے از یادت میره...
ریز میخندم،میگوید:من بیام دنبال خانووم؟
_بله بفرماایید،منتظریم اقااا
میعاد_مراقب خودت باش،فعلا،یاعلے
_شمام مراقب خودت باش ،یا زهرا
تماس را قطع مےڪنم و به سمت محوطه بیرونے دانشڪده قدم برمیدارم و روے نیمڪتے مےنشینم و منتظر امدنش مےمانم...
چند دقیقه بعد همراهم زنگ مےخورد،میعاد است،مےگوید ڪہ بیرون بیایم و به یڪ خیابان بالاتر بروم...
همین ڪار را هم مےڪنم و از دانشڪده خارج مےشوم و به سمت خیابان بالاتر ڪہ ترافیڪ سبڪے داشت،مےروم...
به محض اینڪہ مےرسم،چند قدم جلوتر ماشینش را مےبینم،با قدم هاے بلند خود را به او مےرسانم...
به محض رسیدنم از ماشین پیاده مےشود
میعاد_سلاااام،عروس خانوم خسته نباااشن!
معذب سربه زیر مےگیرم و میگویم:سلام بر عامل اخراجم از ڪلاس،سلامت باشے
میعاد_فکر کنم تا عمر دارم اینو قراره بشنوم...
_نمیدونم،بستگے داره...
لبخند دندان نمایے میزند و اشاره مےڪند تا بنشینم...
به سمت دیگر ماشین قدم برمیدارم و در جلو را باز مےڪنم و ارام مےنشینم...
بوے خنڪ عطرش،روحم را نوازش مےدهد...
_وااے چه بوے خوبے! عاشق این جور عطرام...
میعاد دست مےبرد و داشبورد را باز مے ڪند و اتݣلنے را بیرون مےڪشد و مقابلم مےگیرد و لب مےزند:تازه گرفتم،قابل بانورم نداره...
قیافه اش را ڪمے کج و معاوج مےڪند و مےگوید:مردونستااا
_مودونوم
میعاد_اها،خب پس، وقتے مودونے منم حرفے ندارم...
به سمت روسرے ام مےگیرد و چند پیس به ان مےزند...
_مررسے میعااد
میعاد مےخندد و شروع مےڪند به حرڪت...
#نویسنده:اف.رضوانے
☆هرگونه کپےبدون ذکرنام نویسنده پیگردالهےدارد!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚜❤️⚜💛⚜💚⚜💙⚜
حرم بیقرار
🌸🍃❤️ ازامشب ان شاالله؛ باعنـایت #حضرتزهــرا و #شهــدا می خوایم نـمـازشــبـــ❤️ بخونیم. یــازده ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا