حرفِ دل :))♥️
الهی قلبی محجوب ، و نفسی معیوب :))) #دعای_صباح [ Eitaa.Com/HarfeQalb ]-🌿
وَعَقْلِى مَغْلُوبٌ،
وَهَوَائِى غَالِبٌ ...
#دعای_صباح
[ Eitaa.Com/HarfeQalb ]-🌿
حرفِ دل :))♥️
وَعَقْلِى مَغْلُوبٌ، وَهَوَائِى غَالِبٌ ... #دعای_صباح [ Eitaa.Com/HarfeQalb ]-🌿
و عقلم شکستخوردهیِ
هوایِ نفسم شده ...
و هوای نفسم ،
بر من چیره گشته :))💔
حرفِ دل :))♥️
-
میخوام بگم حضرتِزهرا[س برایِ قوم و شخصِ
خاصی نیست ...
از تمامیِ ادیان ، از شیعه و سنی گرفته ...
تا هندو و مسیحی ،
از کشورهایِ مقاومت گرفته تا قلبِ اروپا
و آمریکا ...
عشقِ ائمه جریان داره :))🧡.
حرفِ دل :))♥️
میخوام بگم حضرتِزهرا[س برایِ قوم و شخصِ خاصی نیست ... از تمامیِ ادیان ، از شیعه و سنی گرفته ... تا
روایت میشود از یک مرد و زن آلمانی همراهِ دخترشون
آمدند و خدمتِ بزرگی گفتند :
پهلوی دخترم که در محضر شما نشسته ،
در حادثه ای شکست و استخوان هایش خورد شد؛
طوری که پزشکان از معالجه ی او عاجز شدند و
گفتند: باید عمل شود؛ ولی عمل خطرناک است !
حرفِ دل :))♥️
روایت میشود از یک مرد و زن آلمانی همراهِ دخترشون آمدند و خدمتِ بزرگی گفتند : پهلوی دخترم که در محض
دخترم راضی نشد و گفت :
اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است که
در زیرِ عمل از دنیا روم .
به هر حال او را به خانه آوردیم .
حرفِ دل :))♥️
دخترم راضی نشد و گفت : اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است که در زیرِ عمل از دنیا روم . به هر حال او
ما یک خدمتکار ایرانی داریم ...
که او را بیبی صدا می زنیم .
دخترم به او گفت :
من تمامِ اندوختهی مالی خود را
راضی هستم، بدهم که سلامتیِ من برگردد؛
امّا فکر میکنم باید با دل پرغصّه بمیرم :))
حرفِ دل :))♥️
ما یک خدمتکار ایرانی داریم ... که او را بیبی صدا می زنیم . دخترم به او گفت : من تمامِ اندوختهی م
بی بی گفت : من یک طبیب را سراغ دارم که
میتواند تو را شفا دهد .
گفت : حاضرم تمامِ داراییام را به او بدهم !
بیبی گفت : تمام آنها برای خودت باشه .
من علویّه ام و جدّه ی من زهرا[علیهاالسّلام] است
که پهلوی او را با ظلم شکستند .
تو با دل شکسته و اشکِ جاری بگو :
یافاطمهیزهرا !! مرا شفا بده .
حرفِ دل :))♥️
بی بی گفت : من یک طبیب را سراغ دارم که میتواند تو را شفا دهد . گفت : حاضرم تمامِ داراییام را به
دخترم با دل شکسته شروع کرد
به صدا زدن و اشک ریختن ...
بیبی هم در گوشه ی خانه با گریه می گفت :
یافاطمهیزهرا !
این بیمارِ آلمانی را با خود آوردهام
و شفای او را از شما می خواهم .
مادرجان ! کمک کن و آبرویِ مرا نگهدار .
آن مرد اضافه کرد :
من هم از دیدنِ این واقعه در گوشهی
حیاط منقلب شدم و گفتم :
ای فاطمهی پهلو شکسته !
حرفِ دل :))♥️
دخترم با دل شکسته شروع کرد به صدا زدن و اشک ریختن ... بیبی هم در گوشه ی خانه با گریه می گفت : یافا
دیدم دختری قدری ساکت شد .
ناگهان مرا صدا زد و گفت : بابا !
بیا که دردم آرام شده .
جلو رفتم و دیدم او کاملاً شفا یافته :))
گفت: الآن دیدم بانویِ جوانی نزدم آمد ،
و قدش خمیده بود ، دستش بر پهلویش بود .
و دستِ دیگر را به پهلویم کشید .
گفتم: شما کیستید ؟
فرمود : من همانم که او را می خوانی :))