eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
667 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ یکی از چیزایی که نمیزاره اکثر جوونا جذب دین بشن و یا نمیزاره بچه مذهبیا رشد کنن ، ذهنیت و برداشت ناقص و بعضاً نادرستی است که از دین و اسلام دارن..▫️🌅 🖊و یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که همین جوونا و اکثر مردم اشتباه فهمیدنش، مفهوم گناه و توبه است.🌱📕 👌😊اما تو این کتاب نویسنده تلاش کرده تا با نگاهی نو و در عین حال اصیل به این مفاهیم، یکی از موانع مهم برای رسیدن به یک زندگی بانشاط، پویا و همراه با انواع لذت‌های برتر را از جلوی پای جوونا برداره!🦋 ! 👈مثلا در قسمتی از این اثر می‌خوانیم: ((برای دین‌دارشدن نباید خودمان را فراموش کنیم و یا منافع خودمان را در نظر نگیریم..🌿 آن هم نه یک منفعت‌طلبی ناقص و ضعیف، بلکه یک منفعت‌طلبی همه‌جانبه و شدید. وگرنه اگر کسی زیاد و همه‌جانبه منفعت‌طلب نباشد، ممکن است به سادگی برای دینداری متقاعد نشود.))🦋 ✍🏻نویسنده:عیرضا پناهیان ▫️ناشر:بیان معنوی ▫️رده سنی/مخاطب:عمومی ▫️قالب کتاب:سخنرانی 📖تعداد صفحات:۳۲۰ صفحه 🦋قیمت کتاب : 65,000 🎁خرید از ما باتخفیف: 58,500 @hasebabu🌷
💠 معرفی 🕊 🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در 14 سالگی به دست منافقان کوردل به شهادت رسید. 🔸 یا شاید بتوان گفت اثری است در مورد متولد خرداد 1346 شهر آبادان. @hasebabu
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
💠 معرفی #کتاب_من_میترا_نیستم🕊 🔸 کتاب من میترا نیستم، خاطراتی زیبا از زندگی شهیده زینب کمایی که در
🔸 مادربزرگش, نام “ ” را برای وی انتخاب می کند, نامی که بعدها به آن معترض می شود: 🔸 بارها به مادرم گفت: “مادربزرگ, این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید, چه جوابی می دهید؟ من دوست دارم اسمم باشد. 🔸 من می خواهم مثل زینب(س) باشم.” میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. @Yaa_zahra18🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ســــــلام🦋مـــــژده به کتابخونای حسیبایی🎁😍 به مناسبت بعضی از کتابامون %😍 و بعضی کتابا 🎁 دارن پس با ما همراه باشین😉🦋 تعداد کتابای محدوده😊 ـــــــــــــــــــــــ @hasebabu🌱
🥀 اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشت‌‌ها. لباس‌‌ها را خیس کردم و تاید ریختم روی‌‌شان.😇 لکه‌‌ها را با دست سابیدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یک‌‌دفعه شوکه شدم😨: از دست‌‌هایم خون می‌‌چکید😭. از خواب پریدم😴. هوا روشن بود.☀️ «ای داد بی‌‌داد! خواب موندم.»😢 نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری. به اطرافم توجه نمی‌‌کردم. زمستان بود و هوا سرد🌨️❄️ . آن‌‌قدر با عجله و تند راه می‌‌رفتم که تنم خیس عرق شد.😥 توی دلم به خانم‌‌ها بدوبی‌‌راه گفتم که باز در نزده‌‌اند و من را جا گذاشته‌‌اند. 😔 تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند دیگر‌‌ آن‌‌ها را نبخشم. 😒 رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجرۀ نگهبانی✊🏻✊🏻: «انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن.» آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجا می‌‌خوای بری؟!»😳 گفتم: «بعد این‌‌همه سال من رو نمی‌‌شناسی؟! خونۀ بابام که نمی‌‌رم. اومده‌‌ام لباس‌‌های رزمنده‌‌ها رو بشورم.»😡 گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان جمع شده!»🥺 🔸آری؛ زنان رختشوی اندیمشکی این‌چنین با شست‌وشوی پتوها و ملافه‌ها و لباس‌های خاکی و خونی رزمنده‌ها مأنوس شده بودند که چند سال پس از پایان جنگ نیز خود را در آن مهلکه می‌دیدید...😔😔💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★ کتاب حـــوض خون📙 خاطرات زنان اندیمشکی در رختشویی در دفاع مقدس🍃 ارسال به سراسر نقاط کشور🚀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت22 پسرک‌فلافل‌فروش ادامه#فتنه _._._._._ در ايام فتنه يكی از كارهای پياده‌نظام دشمن، كه در شبكه‌
بسم‌حق...🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت _._._._._._ اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز سيزده آبان رقم خورد. در اين روز باطن اعمال كثيف فتنه گران نمايان شد. آن روز رهبر عزيز انقلاب علناً مورد حملات كلامی آنها قرار گرفت. آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع كردند و بعد از اهانت به تصاوير مقام عظمای ولايت قصد خروج از دانشگاه را داشتند. اما با ممانعت نيروی انتظامی روبه رو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به جسارتهای خود ادامه دادند! خوب به ياد دارم كه همان روز يكی از دوستان شهيد ابراهيم هادي تماس گرفت و از من پرسيد: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟ با تعجب گفتم: چطور؟ گفت: من ميخواستم بروم به محل كارم، يك لحظه در كنار اتاق دراز كشيدم و از خستگی زياد خوابم برد. با تعجب ديدم كه ابراهيم هادی و همه ي دوستان شهيدش نظير رضا گودينی و جواد افراسيابی و... با لباس نظامی روبهروی درب دانشگاه ايستاده اند و با عصبانيت به درب دانشگاه تهران نگاه ميكنند. گفتم: يكی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر ميگيرم. به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خبر بود؟ ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه ميگويی پلاکارد بزرگ تصوير حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم رهبری.. لباس پلنگی بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم: هادی جان كجا؟ ميخوای بری عمليات؟! يكی ديگه از بچه ها گفت: اين لباس كماندويی رو از كجا آوردی؟ نكنه خبرايی هست و ما نميدونيم؟ خنديد و گفت: امروز ميخوان جلوی دانشگاه تجمع كنند. بچه های بسيج آماده‌باش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است. گفتم: مگه نميخوای بری سر كار. با اين كارهايی كه تو ميكني صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه. لبخندی زد و گفت: كار رو برای وقتی ميخوايم كه تو كشور ما امنيت باشه و كسی در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو كه داره دير ميشه. بود كه نيروهای بسيج در آن رفتيم به سمت ميدان انقلاب. يك مقر مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم. در طی مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد. هادی وقتی اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلی دانشگاه. من همينطور داد ميزدم: هادی برگرد، تو تنهايی ميخوای چی كارکنی.. ادامه دارد.. ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━