eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
669 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
« » نویسنده: بهناز ضرابی زاده ------------------- : کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی می‌پردازد. درباره زندگی این شهید فعالیت‌های فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده متوجه شدم، قدم خیر در سن 22 سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد. بهناز ضرابی زاده می گوید: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم. ------------------- @hasebabu
مجروح‌شده‌بود،گفتم‌اگرپایت‌عفونت‌کند چکارکنیم؟باخونسردی‌گفت:هیچ چکارداریم‌بکنیم؟قطعش‌می‌کنیم. می‌اندازیمش‌دور،فدای‌سرامام ..!(: - کتاب‌ ــــــــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب 145/000 🔴قیمت با تخفیف 130/000 ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خودت می‌دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا اندازه تو دوست نداشته‌ام. گاهی فکر می‌کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم. روزی صدهزار مرتبه خدا را شکر می‌کنم بالاخره نصیبم شدی.❤️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .... 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این‌طوری شدی؟ چرا سربه‌سرم می‌گذاری؟!😳» یک‌دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»😭 این اولین باری بود که این حرف را می‌زدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و‌ های‌های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه‌ای و زارزار گریه کردم. کمی ‌بعد لنگان‌لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه‌ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم♡ قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می‌لرزانی و می‌فرستی‌ام دم تیغ.»😔 ــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 📲 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یك عالمه حرف نگفته داشتم. می‌خواستم بعد از نه سال، حرف‌های دلم را بزنم. می‌خواستم دلتنگی‌هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب‌ها و روزها از دوری‌اش اشك ریختم. می‌خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.😭 ــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
یه بگیم برا شفای تموم مریضا❤️
بسم رب الزهرا (س) ♡
یه تیکه از یه کتاب بود که خیلی حالمو خوب کرد؛ میگفت : «آنچه برای شما باشد از کنار شما عبور نخواهد کرد. شما نیازی نخواهید داشت که چیزی که واقعا برای شما باشد را اجبار کنید. همه چیز همیشه در زمان مناسب، طبق زمانبندی الهی اتفاق می افتد. به آنچه که می رود اجازه ی رفتن بده و به آنچه که در انتظار توست، خوش آمد بگو. رها باش، همه چیز خوب است!» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
بسم الله الرحمن الرحیم
خوبین رفقا؟! ☺️
ببخشید اگه دیروز پیاماتون بی جواب موند کسالت داشتم ان شاءالله که شما همیشه سلامت باشید ❤️