eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
652 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 روایتی از زندگی 📖روایت زندگی پر از و که 16تیر سال 1365 در محله‌ی تهران‌پارس تهران، آغاز می‌شود و صحنه‌ی آخرش در دل صحرای ، رقم می‌خورد. همان‌طور که خود آرزو کرده بود. همان طور ، همان طور بی‌سامان... 📗"شهید نوید" مجموعه و خواندنی از زبان ، و است که در هر روایت بخشی از بارز شهید نوید را مطرح می‌کند. 📝قرار گرفتن عین متن دست‌نوشته‌های شهید نوید در لا‌به‌لای روایت‌های کتاب از خصوصیات ویژه‌ی این اثر ارزشمند است که مخاطب را با فکر و اعتقاد شهید نوید به خوبی آشنا می‌کند. شهید 📖 تعداد صفحات: ۲۰۸صفحه 🟢قیمت کتاب 100/000تومان 🔴قیمت باتخفیف: 95/000تومان ....................................... @Yaa_zahraa18📲 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
⭕️ماجرای یک ازدواج متفاوت😳 📗 معرفی کتاب « » خاطرات جانباز به روایت مادر ✅ آن خانم به خواستگاری حاج حسین آمد و حسین شرایطش را پذیرفت! همسرش ماما بود، خودش درخواست کرده بود که با جانبازی ازدواج کند که درصد جانبازی‌اش بالا باشد. بنیاد هم حاج حسین را به او معرفی کرد. خانمش با یکی از مسئولان بنیاد شهید به خانه ما آمدند و با حاج حسین صحبت کردند. هرچه حاج حسین تلاش می‌کرد تا عروس خانم را از این امر منصرف کند، موفق نشد. حاج حسین می‌گفت من مانند یک نوزاد نیاز به مراقبت دارم، از صبح باید مشغول انجام امور من باشید و تمام کارها را با دقت انجام دهید... شرایط را برایش توضیح می‌داد. حاج حسین در انجام امورش خیلی دقیق بود، مثلاً دوست نداشت آبی که از لیوان می‌خورد، کمی روی گردنش بریزد، حساسیت‌ها و دقت بالایی داشت، ما هم خودمان در خلال این چند سال یاد گرفته بودیم که چه کار کنیم. بعد از صحبت‌های حاج حسین با این خانم و توافق اولیه، یک سال و نیم طول کشید تا این خانم رضایت خانواده خود را جلب کنند. بعد از خواندن خطبه عقد هم، خانمشان بلافاصله به خانه ما آمد، می‌خواست خودش یاد بگیرد که چطور از حاج حسین پذیرایی کند و امور را در دست بگیرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌺 قسمتی که خواندید، تنها بخشی از کتاب تب ناتمام بود. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🌷 نظر یکی از مخاطبین کتاب تب ناتمام ـــــــــــــــــــــــــــــ 👌 با تمام تعریفهایی که از این کتاب، شنیده بودم، ترغیب شدم که کتاب چاپی را تهیه کنم و بخوانم کتاب چند روز پیش بدستم رسید و من با عشق طی یک روز (که تازه یک وعده از یک روز را هم، شام مهمان داشتم) خواندم... تمام وجودم درد شد و از چشمم چکید😢 چقدر در دنیای آنها عشق و محبت خالصانه همدلی و همدردی گذشت و ایثار پاکی و صداقت رضایت و تسلیم قلبی صبوری و مقاومت امید و آرامش شاکر بودن .... 💯موج میزد چیزی که متاسفانه در دنیای ما جای بسیاریش خالیه... 🥀اگر یک شهید یک بار شهید میشه، اما یه جانباز لحظه به لحظه شهید میشه و مادرش هم لحظه به لحظه مادر شهید 😭 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🌱 [روایتی عاشقانه از یک مادر که برای حفظ فرزندش دست به هر کاری میزند] تب ناتمام» روایتی مادرانه از است که ۱۷سال،شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی بردوش کشیده‌است. خطوط این کتاب به قلم زهرا حسینی مهرآبادی نوشتاری از خاطرات روزهای کودکی، یادگاری‌های میدان رزم و نقشی از صبر و سرفرازی مجاهد دفاع مقدس است که سال ۱۳۶۷ در عملیات بدر قطع نخاع و در سال۱۳۸۱ مسافر آسمان شد. ـــــــــــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب 75/000ت 🔴قیمت با تخفیف 70/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 کتاب باغ حاج علی از ارسال اول به جبهه آغاز شده است. این کتاب با خرد جمعی که در جبهه حاضر بوده است، نوشته شده و به دست آمده است و مرور خاطرات آن‌ها با ترکیبی است. این خاطرات شامل عملیات کربلای ۸ هم می‌شود. نام این کتاب به یاد فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) به نام « » به‌وسیلهٔ «مهدی سلحشور» انتخاب شده است. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ✓قیمت کتاب 150ت ♡قیمت با تخفیف 135ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال پر از آب و برف بود و به سختی می‌توانستیم حرکت کنیم، سرما هم فشار می‌آورد. با خودم گفتم: «خدایا، کاش شهید بشم تا از این سرما نجات پیدا کنم!» از شدت سرما دست‌هایم کبود شده بود و حتی نمی‌توانستم گلنگدن اسلحه را بکشم. به قدری دست‌هایمان یخ زده بود که اسلحه را به زمین تکیه می‌دادیم و گلنگدن را با پا می‌کشیدیم. حتی نمی‌توانستیم اسلحه را از ضامن خارج کنیم، با سنگ روی ضامن می‌زدیم تا جابه‌جا شود. نمی‌دانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد. ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابه‌جا کرد. درست زیر جنازه یک گلوله آرپی‌جی بود. جنازه از کی آنجا بود؟! نمی دانستیم، اما به بدنه گلوله گل‌های خشک چسبیده بود. سعید سرنیزه‌ای در آورد و شروع کرد به تراشیدن گل‌های روی گلوله آرپی‌جی تا بتواند آن را در قبضه جا بزند. هیچ فرصتی نداشتیم و دل توی دلمان نبود. سعید ایستاد و در همان تاریکی شب قرآنی را مقابل صورتش گشود و شروع کرد به خواندن دعا.گاهی به آسمان نگاه می‌کرد و گاه به قرآن. نفس‌ها در سینه‌ها حبس شده بود. یکی دو دقیقه‌ای طول کشید. سید جلال از کوره در رفت و گفت: «برادر، اگه نمی‌زنی، بده من بزنم! عراقیا رسیدن‌ها! یالاعجله کن!» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
https://abzarek.ir/service-p/msg/1440876 جانم؟! گپ و گفتی، سوالی، انتقادی، پیشنهادی!؟
سلام چشم🌹 ــــــــــــــــــــــــــ سلااام نگاهتون بیسته کههه.... ❤️ ــــــــــــــــــــــــــــــــ برا سرگیجه تون برین دکتر حتما🥲🌹 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چون من ناشناس میذارم شما یه چیزی بگین حالم خیلی خوب بشه🚶‍♂ ــــــــــــــــــــــــــــــــ
میگفت: -بعضی از آدمها به طور ِبی‌رحمانه‌ای خوبن(:
🙃 قبول دارین؟! بعضیا یه جورین که مثلا یه پیام میده ها ولی هزار بار برمیگردی عقب و میخونی پیامشو! درواقع دوست داری لحظات با اونا بودن برات تکرار بشن ! چون میدونی اون افراد تکرار نشدنین ! نمیدونم چیه جریانِ این دوست داشتن ها:))❤️🖇 این آدما تیتر اول کتاب📚 زندگیت هستنمراقب آدمای خوب اطرافتون باشین♡ °°° شبتون بخیر رفقا❥ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بسم رب المهدی عج