eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.8هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
784 ویدیو
5 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
بجوابیم ــــــــــــــــــــــــــ آخه خدایی اگه تو ای سال روزی هزارتومن گذاشته بودی کنار میشد سه تا کتاب ... کجاش گرونه خبببب.. همه جا دارن 120 میفروشن ما که چاپ قدیم 100 تومن داریم تاااازه تخفیفم میدم 90/000تومن و تااازه بعضی وقتا که کتب رو 20٪ تا 30٪ تخفیف میزنم میشه 80یا 70 ــــــــــــــــــــــــــــــ هههعی تازه قسطی هم که گذاشتم🚶‍♂🚶‍♂ سخنی نیست مــــــــــرا.... فعالیت رو تموم کنیم دیگهـ.. 🌹
عصر۲۲ بهمن۶۴. نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. کبری بلند شد رفت بیرون. همان جا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک‌ ربعی گذشت تا برگشت. سرش پایین بود. رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشم هایش دلم لرزید. گفتم: چی شده کبری؟ صدا از ته حلقش آمد بیرون: میگن احمد و محمود شهید شدن. یک دفعه تمام بدنم یخ کرد. انگار سِر شده بودم، نمی دانستم چه کار کنم. نگاه ها روی من خیره بود. نمی ‌دانم از کجا قدرت پیدا کردم توانستم خودم را جمع و جور کنم. سرم را آوردم بالا و گفتم: الحمدالله. خون پسرهای من و تو توی اسلام ریخته شده. @hasebabu
ـــــــــــــــــــــــــــــــ ممنونم بابت اعتمادتون♡✓ @hasebabu
[ ] 📕کتاب «حوض خون» با تصاویر و نوشتار دلنشینش بخش کمتر دیده شده جنگ را از زبان زنانی می‌نگارد که در رخت‌شور خانه پشت جبهه‌ها با یأس، ترس و اندوه مبارزه کردند و لینک یاد شهیدای شهر اندیمشک را زنده نگاه داشته‌اند.💡 این اثر با تلاش گروهی از بانوان اهل نوشته شده و ۶۴ داستان این اثر جنگ را در عمیق‌ترین لایه به مخاطب معرفی می‌کند‌..📜 👈شما در بخشی از کتاب می‌خوانید: (( خانم‌های رختشویی با وجود همۀ سختی‌ها و دردهایی که دیده‌اند و از نزدیک تکه‌های بدن شهدا را لمس کرده‌اند🌷،روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخی‌ها، از شستن لباس رزمنده‌ها به زیبایی یاد می‌کنند. اگر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیت‌های انقلاب نبودند.)) ▫️نویسنده:فاطمه سادات میرعالی ▫️ناشر:راه یار ▫️رده سنی/مخاطب:عمومی ▫️قالب کتاب:خاطرات 🌺قیمت کتاب:125000 🎁قیمت با تخفیف 113/000 @hasebabu
📚 ♡ ــــــــــــــــــــــــــــــ و رضایت دوست کتابخونمون☺️❤️ @hasebabu
سلام الحمدلله از کدوم شارژا😉😅 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام و خداقوت به شمـــــــا یه کتاب با این همه مشخصات🤯 👌تنهــــــــا کتابی که اومد تو ذهنم کتاب هس واقعا بی نظیره✅ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام جانم الحمدلله والا اونقدرام خوش بحالم نیستا کی میگه خوابیدم😢فقط 6تا 8 استراحت همچنان بیدارم و تازه برا افطار مهمان هم دارم😌حالا پاشو بیا کمکِ من اگه دلت سوخت😉 کتاب رو شبها قبل خواب بخون بهترین زمانه دیگه نه کاری هس نه دغدغه ای،،، حداقل از شبی پنج صفحه شروع کن درست میشه فقط کافیه یه کم از 📲 فاصله بگیریم😉
قیمت 69 تومان با تخفیف62 55با تخفیف 50 30با تخفیف 27 90با تخفیف 80 160با تخفیف 145 35با تخفیف 32 با تخفیف 135 148با تخفیف 134 50با تخفیف 45 ۲ 45با تخفیف 40 32با تخفیف 30 95با تخفیف 85 60با تخفیف 55 79با تخفیف 75 32با تخفیف 30 تخفیف 45 75با تخفیف 70 125با تخفیف 112 46با تخفیف 42 79با تخفیف 75 125با تخفیف 112 30با تخفیف 27 40با تخفیف 36 35با تخفیف 32 65با تخفیف 60 50با تخفیف 45 105با تخفیف 100با تخفیف 90 60با تخفیف 55 22با تخفیف 20 78با تخفیف 70
گاهی روایت هایی می آیند که شرحشان درد است؛ درد واقعی.. دردهایی نشسته بر شانه های واقعیت و واقعیت گرایی.😢 تارشان از غرور است و پودشان از رنج مدام رج می خورد. این که می گویم غرور، واقعا غرور است. همان سرِ افراشته و قلبِ مطمئن. اوج غرور است که زن باشی و طوری پای کار بمانی که جز تو از هیچ کس برنیاید. می بینی و می مانی و دم نمی زنی تا خون بشود به دلت.💔 حوض خون همان خونِ دل است.. 📖| برگی از چند دقیقه آرام می شدم، دوباره با دیدن لباسی ترکش خورده به مادرهای شهدا نگاه می کردم و می زدم زیر گریه😭. غصهٔ دو سه سال جنگ و ترس از ماندن زیر آوار، گوشهٔ دلم بود😢. ولی دیدن لباس های خونی هزار برابر سخت تر از آن همه ترس و اضطراب بود. آن روز آن قدر گریه کردم که چشم هایم شدند کاسه خون........ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
ــــــــــــــــــــــــــــ📚ــــــــــــــــــــــــــــــــــ رفتم یکی از ملافه‌های بخش جراحی را بازکردم. دستم خورد به تکه‌ای گرد و خونی. ناخودآگاه آن را گرفتم توی دستم. خون ازش چکه می‌کرد. دل و قلوه بود یا تکه‌ای گوشت. با صدایی که به زور بالا می‌آمد گفتم: "یاحضرت عباس، این چیه؟! مادر برات بمیره."... لای رخت‌ها معمولاً تکه گوشت و پوست سوخته و استخوان دیده بودم؛ ولی این صحنه خیلی دردآور بود.» ــــــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــ 🥀 — — — — — — — — — — — — 📚 ╭┈────── ╰─┈➤‎@hasebabu