eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
651 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
مینوس سرش را پایین انداخت و به حصیر نگاه کرد. نمی ‌دانست چگونه بگوید که دختر عمویش، همان جا که قرار بر ازدواجش داشت، از خانه‌ اش گریخته است و نمی‌ داند کجا و با چه کسی رفته است. دحیه گفت: اگر مایلی و تصور می ‌کنی کاری از دست من برمی ‌آید بگو. مینوس زبانش را در دهان چرخاند و گفت: نمی ‌دانم چه بگویم. صدای کوبیده شدن در آمد. دحیه گفت: کیست؟ صدا گفت: ارباب! برایتان نوشیدنی آورده ‌ام. دحیه گفت: داخل بیا، در باز است. صدا به نظر مینوس آشنا آمد، در این چند روز زن‌ های زیادی را با النا اشتباه گرفته بود و وقتی مجبورشان کرده بود، روبند خود را بالا بزنند، فهمیده بود اشتباه بدی کرده است. اکنون نیز ترسید به اشتباه صدای النا به گوشش آمده باشد. النا با روبند وارد حجره شد. مجمعه ‌ای در دستش بود با دو پیاله نوشیدنی. مینوس و النا چشم در چشم هم دوختند. دست النا لرزید و مجمعه کج شد و پیاله ها بر زمین افتاد. دحیه با تعجب به آنها نگاه کرد. النا به طرف در رفت تا بگریزد. مینوس سریع برخاست و او را گرفت، گفت: النا! تویی؟ مینوس روبند زن را بالا زد و سیلی محکمی به صورتش کوباند و او را روی زمین انداخت.» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚 @yaa_zahraa18📲 @hasebabu📚
📚🌱 کمتر کتابی هست که بتواند زندگانی بزرگان وعلما را در قالبی جذاب و رمان‌گونه باز گو کند💬 اما کتاب «کهکشان نیستی» از جمله آنهاست که در روایتی شیرین و دلنشین، از زندگانی آیت‌الله سید علی قاضی طباطبائی روایت کرده است.👌📚 🔸ناشر: فیض فروزان 🔸نویسنده: محمد‌هادی اصفهانی 🔹قیمت: 180/000تومان📚 قیمت با تخفیف 162000🎁 @hasebabu
✨ 📕 : 🔴خدایا دیر آمدم اما... ✍ دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» ... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌ سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ عشق تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب @hasebabu 📚
♡😌 وقتی تو حسیبا این چنین رفقایی دارم چرا پُز نـــــدم؟! 😉😍 ♡بمونی برامون مهــــــربون♡ ــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
🌱 🌴 📚 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ المــــــــــؤمنُ كَيِّـــــــسٌ..... 😉 مال و عمرتون پربرکت ♡ @hasebabu
روی دل از همه عالم به کتاب است مرا 📚 ـــــــــــــــــ ♡😍 بمونید برامون @hasebabu
ممنون که با این پیامهای سرشار از محبتتون بهم انرژی میدین😍 همیشگی باشین برامون♡ ــــــــــــــــــــــــــــــــ «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ😅😉
شهيد زين الدين به نماز اول وقت بسيار اهميت میداد، ايشان در هر وضعيت و در هر منطقه اى كه بود به محض رسيدن وقت نماز، براى اداى فرضيه نماز مهيا مىشد.  در منطقه سرد شت تردد داشتيم ، در حالى كه جاده ها و محورها از لحاظ امنيتى تضمينى نداشت و از جهت فعاليت گروهك هاى ضد انقلاب بسيار آلوده بود. موقع نماز شد، ايشان در همين اوضاع سريع ماشين را نگه داشت و كنار جاده به نماز ايستاد.  پس از شهادتش ، يكى از برادران در عالم رؤيا او را ديد كه مشغول زيارت خانه ى خداست ، وعده اى هم دنبالش بودند، پرسيده بود: «شما اينجا چه كاره ايد؟!» گفته بود: «به خاطر آن نمازهاى اول وقتى كه خوانده ام ، در اينجا فرماندهى اينها را به من واگذار كرده اند @hasebabu
🌱 🦋 ؟ 📚 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مال و عمرتون پربرکت 🌹 @hasebabu
✿- براۍ من کــــــــه پُرم از فراق قصہ نگو... اگر کتاب📚 تو باشـے کتابخانهـ منم😉✨ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ" @hasebabu