eitaa logo
نکته های مفید
564 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
40 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷مراسم اربعین سرباز ولایت🇮🇷 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻گرامیداشت پیروزی انقلاب اسلامی 🌹سخنران حجت الاسلام هاشمی 🌹مداح:کربلایی ابراهیمی 🔸دوشنبه ۲۱ بهمن بعد از نماز عشاء 🌷خیابان امام خمینی .خ طالقانی .مسجد شهرک انصار المهدی.🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هدایت شده از بصیرت
🌿 یادی از مرحوم آیت الله مشکینی (ره) خدا رحمت کند آقای مشکینی را،یکبار قبل از انتخاباتی در خطبه هایش انتخابات را تشبیه می کرد به کربلا و می فرمود: ✅صحنه انتخابات صحنه کربلا است. ✅کسی که در انتخابات شرکت نمی کند گویا دارد یزید را یاری می کند. ✅کسی که در انتخابات شرکت می کند ولی رای سفید می دهد انگار در کربلا است ولی تیر به سوی هدف خاصی نمی اندازد. ✅ کسی که به غیر صالح رأی می دهد گویا دارد علیه امام حسین شمشیر می زند. ✅ کسی که می گردد و اصلح را انتخاب می کند گویا دارد از امام حسین دفاع می کند. 🔸رأی مسئولیت آور است. 🔹با دقت و بصیرت رأی دهیم 💐💐💐 @Basirat_135 eitaa.com/Basirat_135
200 لیتر بنزین خانواده جهت تعطیلات نوروزی جهت ثبت نام خودرو خود به سایت زیر مراجعه وثبت نام کنید http://www.skha.softsara.ir/ http://www.skha.softsara.ir/ http://eitaa.com/joinchat/2802974739C59127af4d5
200 لیتر بنزین خانواده جهت تعطیلات نوروزی جهت ثبت نام خودرو خود به سایت زیر مراجعه وثبت نام کنید http://www.skha.softsara.ir/ http://www.skha.softsara.ir/ http://eitaa.com/joinchat/2802974739C59127af4d5
*رفیقم میگفت :* ۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز ... رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم . صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه توپول و شیرین ۳یا ۴ ساله داشتند. اتوبوس راه افتاد. ۱۶ ساعت راه بود. طی راه ؛ بچه توپول و شیرین که صندلی جلو بود؛ هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید. چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید... دست بچه یه کاکائو بود که نمیخوردش . تو دالی بازی ؛ یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم . بچه کمی خندید... کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت: ببین ؛ بالاخره کاکائو را خورد. دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشن. خلاصه ۳ تا کاکائو را کم‌کم از دست بچه؛ یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید. مدتی بعد خسته شدم. چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم ، که یهويی واییییی.. مُردم از دل پیچه..... دل و روده‌ام اومد تو دهنم... سرگیجه داشتم... داشتم میترکیدم. دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غرغر تو یه کافه وایساد. عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم. برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی. اتوبوس راه افتاد. هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دل‌درد شروع شد. طوری شده بود که صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم . از درد میخواستم داد بزنم‌. چه دل پیچه وحشتناکی... تموم بدنم را میکشیدند... مُردم خدا.... دویدم پیش راننده و با عجز و التماس وضعیتم را گفتم. . راننده اومد اعتراض کنه؛ با صدای عجیبی که ازم درشد، راننده زد بغل جاده و گفت: بدو داداش.... پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس... تشکر کردم... از درد داشتم میمردم. دهنم خشک بود و چشام سیاهی میرفت. رفتم روی صندلی نشستم. گفتم چرا اینجوری شدم. غذای فاسد که نخورده بودم. دیدم دست بچه باز کاکایو هست. از پدر بچه پرسیدم : بچتون کاکائو خیلی میخوره؟ پدرش گفت: نه ؛ کاکائو براش بده. اومدم بپرسم پس چرا کاکائو بهش میدی؟ که مادرش گفت: حقیقت بچمون یبوست داره. روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛ تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده. من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجددا اومد. میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلط بزنم. رفتم پیش راننده؛ راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه؛ ماشین که شخصی نیست. برو بشین. مونده بودم بین درد و خجالت.... یه فکری کردم.... برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : منم یُبْسْ هستم . میشه به من هم کاکائو بدید... ۳ تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم: عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه‌ی ما دست شماست. معذرت میخوام. بیا و دهنت را شیرین کن‌... راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود؛ گفت : ایول ؛ دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی خلاصه ؛ ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم. ۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت: داداش ؛ جون بچه‌ت چی به خورد من دادی؟؟ ترکیدم... داستان کاکائو و بچه را براش گفتم. راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین. خلاصه تا شیراز هر نیم‌ساعت میزد کنار و میگفت: بزن بریم رفیق... مسافرها هم اعتراض که میکردند؛ راننده میگفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد؛ تو جاده میخ ریختند؛ تندتند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره... مردم از همه‌جا بی‌خبر، هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند. این را گفتم که بدانید برای انجام هر کاری؛ مسولش باید *همدرد* باشه؛ تا حس کنه طرف چی میکشه!؟ 🤔 مسئولین ما باید مردمی باشند تا درد مردم را بفهمند🤔😊
💧💦🌿💧💦🌿💧💦🌿 ❄️ متی احار فیک یا مولای ❄️ صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ شتاب ندارد شتاب کن 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 زان پیشتر که عالم فانی شود خراب مارازجام باده گلگون خراب کن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿💦💧🌿💦💧🌿💦💧 تو خودت صبح دل انگیز جهانی به خدا پس تو ای صبح دل انگیز جهان صبح بخیر ☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️ 💦💧🌿💦💧🌿💦💧🌿 اي بهارستان اقبال اي چمن سيما بيا فصل سير دل گذشت اکنون بچشم ما بيا ميکشد خميازه صبح انتظار آفتاب در خمارآباد مخموران قدح پيما بيا🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 http://telegram.me/hojatoleslamhashemy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮این پسر بچه تایبادی اهل یکی از روستاهای تایباد آنچنان قرآنی در صدا و سیما خواند که داورها شگفت زده ماندند!
هدایت شده از ⛔️⛔️⛔️
راهپیمایی در قرآن...