‹حوالیاو♡³¹³›
دختر ناز پرورده ای ڪه سیلی خورد از نامحرم
دخترے ڪہ دوردونه ے حســین بود:)🥀💔
اصلا بیا خودتو بزار جای رقیہ
تنها و غریب و بی کس
وسط،کوچہ ..
زبان قاصره از ادامه دادن
میتونے!!
فقط ³ سال
‹حوالیاو♡³¹³›
اصلا بیا خودتو بزار جای رقیہ تنها و غریب و بی کس وسط،کوچہ .. زبان قاصره از ادامه دادن میتونے!! فق
حواسمون باشہ داریــم چیڪار میکنیم
قبل اینکه بیدارمون کنند بیدار بشــیم
تا کی از جاده راست در بیاییم؟؟
‹حوالیاو♡³¹³›
حواسمون باشہ داریــم چیڪار میکنیم قبل اینکه بیدارمون کنند بیدار بشــیم تا کی از جاده راست در بیاییم؟
فاطمیه گذشت
ماه رمضان گذشتـ..
محرم هنوز هست
معلوم نیســـت فردا کدوم مون باشـــیم کدوم نباشیــم!؟
مبادا
مبادا
مبادا
شیطان غلبه کنہ
وقتش نشده روے شیطان رو ڪم ڪنیــم
‹حوالیاو♡³¹³›
بچه شیعہ میتونه!💔💪🏻
در اخر ڪلام میخوام اینو بگم
بچه هیئتۍ ها حواستون باشہ
میرید هیئت حتما پروتکݪ هارو رعایت ڪنید
#حفظ_پروتڪل
الان چشم دشمن سمت ما هستش
هر کسی رو هم که دیدید نزده سعی ڪنید با متانت امر به معروفـــ ڪنید!!
هدف قیام امام حسیــن رو از یاد نبرید ☝️🏻
دلتون شڪست یاد ما خادمان روسیاه هم بیوفتید !🥀
دعا هم فراموش نشه
واسہ کسانی ڪہ روی تخت بیمارستانن
کساني کہ مشڪݪ دارن ،گره گشاشون اهل بیت باشن
دعا کنید امضا بشه ظهور و کربلامون همراه با پسر یاس
و در اخر
‹حوالیاو♡³¹³›
دلتون شڪست یاد ما خادمان روسیاه هم بیوفتید !🥀 دعا هم فراموش نشه واسہ کسانی ڪہ روی تخت بیمارستانن کسا
می گویند سرۍ
را ڪه درد نمی ڪند دسٺماݪ
نمیبندند؛
وݪی سر من درد می ڪند
براے سربندے ڪه
نام مقدس ٺو روے آن حڪ
شده باشد یا حسین (ع)
#محرم
#اللهم_الرزقنا_کربلا
#قسمتهشتادوچهارم: پاک تر از خاک🌪
نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر
چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ...
چشم هام رو باز کردم ...
و چیزی نبود که
انتظارش رو داشتم...
صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم
و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ...
حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می
دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند
کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ...
که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ...
پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ...
از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ...
بسم اهلل اگر حریف مایی ...
نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می
کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود...
پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ...
شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ...
به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ...
فقط خاک کربلا بود ...
وتر هم به آخر رسید ...
- الهی عظم البلاء ...
گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده
بلند کردم ... خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ...
°•j๑ïท🌱•°↯
➣﴾∞@yabna_yas∞﴿