#تلنگرانہ🌿
اگه بگن تا یڪ ساعت دیگہ شهید میشے
خدایے آمادگی شو دارے ... (:
#گاهےنگاهےبہخود
@havalichadoram
#قشنگ🌻
بیاید انقدر بی معرفت نباشیم...!🙃
خدا با اینکههیچ نیازی بهمون نداره♥️
عاشقمونهوهمیشهحواسش بهمون هست...(:✈️
اونوقت ما وقتی توی دردسر میوفتیم
میریم سراغش...!(:
•°✈️
°•💛
@havalichadoram
هدایت شده از حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
"شیطانبہرسولخداگفت"
طاقتدیدن⁶خصلتہآدمراندارم:
¹بهممیرسندسلاممیڪنند
²باهممصاحفہمیڪنند
³براےهرڪارےانشااللهمیگویند
⁴ازگناهاستغفارمیڪنند
⁵هرڪاریرابابسمالله...شروعمیڪنند
⁶تانامتورامیشنوندصلواتمیفرستند
هیچمیدونےوقتےمیخواےاینپستونشر
بدیشیطانسعیمیڪنہمنصرفتڪنہ
پسحتماپخششڪن...👍🏽
#بچہشیعہبایداینچیزاروحفظباشہها😌
#نشربدهجانا📱
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
خوشبهسعادتاونےکهامروز
زبونروزهمیرهتاخداگناهاشوببخشه(:🎈
#عرفه
@havalichadoram
رفقاامروززیارتعاشورایادتوننره...(:
اگهنتونستیدیهسلامبدید(:🎈
#بهتوادورســـــلام
#السلامعلیڪیااربابمهربونم
#عرفه
@havalichadoram
هدایت شده از شمیم آشنا
چه دعای عرفه ای...
🌙 روز عرفه بود. به اتفاق عبدالقادر با ماشین از دشت عباس عبور می کردیم. عبدالقادر پشت فرمان بود، من هم کنارش آرام و شمرده فراز های دعای عرفه را می خواندم و عبدالقادر با من تکرار می کرد. گرما بی داد می کرد، اگر در آن گرما می ایستادیم و باد نمی وزید، هر دو کباب می شدیم. ناگهان، بی مقدمه دیدم ماشین را از جاده اصلی منحرف کرد و رفت وسط دشت، که هُرم گرما از زمین خشکیده آن به آسمان پل می زد.
گفتم: عبدالقادر چه کار می کنی، اتفاقی افتاده؟
چیزی نگفت. حدود یک کیلومتر از جاده اصلی دور شد. همان طور که بی مقدمه از جاده منحرف شده بود، بی مقدمه هم زد روی ترمز. تا به خودم بیایم، دیدم سر روی فرمان گذاشته و شانه هایش آرام می لرزد. حال عجیبی داشت.
با بغض گفت: احمد بخون!
فراز بعدی دعای عرفه را خواندم، بغض گلوی من را هم گرفته بود. کم کم نوایی آرام هم از لب هایش خارج می شد. گوش تیز کردم، با امام حسین(ع) حرف می زد، از غریبی مسلم بن عقیل می گفت که روز شهادتش بود...
به خواندن ادامه دادم، کم کم لحنش عوض شد ملتمسانه می گفت: الهم الرزقنا توفیق شهادۀ...
دیگر طاقت نیاوردم، همون جور که سر روی فرمان داشت، او را در آغوش کشیدم. او هم سر روی شانه ام گذاشت. همراه با گریه هایش شروع به اشک ریختن کردم. شانه هایم از اشک های گرم عبدالقادر خیس شد. توی دلم به حال خوشی که داشت حسرت می خوردم...
تا نیمه شب در همان بیابان ماندیم، چه ناله ها و گریه هایی که نکرد
کتاب خسرو شیرین ، راوی سردار احمد عبدالله زاده.
شادی روح شهید عبدالقادر سلیمانی( اهل روستای خسروشیرین شهر آباده استان فارس. 26 ساله.شهادت:20 دی 65 کربلای 5.) صلوات
•°🌿
خداوند در هیچ روزی به اندازه روز عرفه، بندگانخود را از آتش جهنم آزاد نمیکند...(:🌿
پیامبر اکرم{ص}🌿
#عرفه
@havalichadoram