eitaa logo
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
272 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
349 ویدیو
44 فایل
انقلاب‌نوجۆانۍ،یڪ تحول اساسی بࢪاے نوجۆان دهه هشتادےست...(: ོکانال وقف حضرت زینب  از شروط بخـۅان↯ @iffffff ناشناسیجـــاٺ↯ payamenashenas.ir/havalichadoram ོ پشـٺ سنگــر↯ @gomnamsoall
مشاهده در ایتا
دانلود
⃢ چادرمـ نقش شڪوفھ را بر هم میزند، در بام هفت آسمان✨♥️ چھ رسد خلقت عالمـ🌏 بالا تر از سیاهے رنگی نیست🌚🌝 💕 @havalichadoram
هدایت شده از  『انقݪاب نۅجۅانۍ』
https://EitaaBot.ir/counter/zovpra ختم صلوات براے ظهـور امام زمان♥️🍃
•|☁️🌙|• ☁️ آقای مستر هِمفِر کہ جاسوس انگلیسے هستن👤 در مورد زنان مسلمان🌸 می گویند: باید زنان مسلمان ࢪا از زیر چادر بیرون بکشیم..! و پس از آن جوانان ࢪا تحریڪ ڪنیم دنباݪ آنان بیوفتند؛ تا در میان مسلمانان فساد رواج یابد. بانو ببین چھ نقشھ هایے بࢪات کشیدن👊🏻 جنگ نࢪم کہ میگن همینھ ها☁️ بیا و بࢪندھ این بازے باش😎🖐🏿 🌧 @havalichadoram💫
چہ قشنگہ با منجیت عہد ببندےツ از اون عہدا...! از اون قولا...!
•|💫☁️|• ☔️ نالہ گنهڪاࢪان😫 از ٺسبیح ٺسبیح کنندگان📿 نزد من محبوب ٺࢪ اسٺ🖐🏿 حدیٿ‌قدسے☔️ @havalichadoram💫
🕊 🌚دختران خودنما در چشم ها جای دارند ولی دختران عفیف در دل ها زیرا حجاب یعنی به جای شخص، شخصیت را دیدن🌝 @havalichadoram🥀
✨﷽✨ 🔴 پنج خصلت مداد 🔹عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. 🔸کودکی پرسید: چه می‌نویسی؟ 🔹عالم لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشته‌هایم، مدادیست که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! 🔸پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. 🔹عالم گفت: پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آنها را به دست آوری. 1⃣ اول: می‌توانی کارهای بزرگی کنی اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند و آن دست خداست! 2⃣ دوم: گاهی باید از مدادتراش استفاده کنی، این باعث رنجش می‌شود ولی نوک آن را تیز می‌کند پس بدان رنجی که می‌برى از تو انسان بهتری می‌سازد! 3⃣ سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك‌كن استفاده کنی پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! 4⃣ چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می‌آید! 5⃣ پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می‌گذارد پس بدان هر کاری در زندگیت مى‌كنى، ردی از آن به جا مى‌ماند. پس در انتخاب اعمالت دقت کن! @havalichadoram😌
『انقݪاب نۅجۅانۍ』
سوالات کتاب صوتی راز درخت کاج🌿 ۱_ زینب در پاسخ مادرش که پرسیده بود: در این شب عید ،دوست داری برایت
ࢪاسٺے ࢪفقا یہ نکتہ ࢪو یادم رفٺ بهتون بگم☔️ دږ بین ایݩ ۹ سواݪ شما کافیه به ۵ سواݪے جواب بدید کہ فڪࢪ مے ڪنید بݪدید🌧 آخࢪیݩ زمان پاسخ گویے ۱۳ فروردیݩ☁️
🥀 بسم او... نصف شبی داشتم دنبال موضوع تحقیقم میگشتم. نمیدونم چرا چی شد که گفتم یه سری برم بلاگفا ببینم چه خبره. چقدر دلم تنگ شد برای همه ی روزهایی که وقت میذاشتم برای وبم. دنبال ابزار جانبی میرفتم که وبمو به روز نگه دارم. پست میذاشتم ... دونه دونه لینکای وبمو سر میزدم. نظر میذاشتم. هوووووووووه چه بروبیایی داشتم یه روزی اینجا. حالا چی؟ چند ماه که نه یکسال و چند ماهه که اصلا سراغش نیومدم. فضای پاک و صمیمی وبلاگ جاشو داد به فضای مسموم اینستا...   خلاصه که دنیا همینه ها. همین قدر بی وفا باهامون تا میکنه که ما با وبلاگ تا کردیم. سریع مارو میکشونه دنبال اون چیزی که جذابیت بیشتری داره... بعدم چنان پرتمون میکنه از اوج کاذبش که نمیفهمیم چی شد؟ خلاصه چقدر دلم برای روزایی که وبلاگ حرفی برای گفتن داشت تنگ شده...............................................................................   @havalichadoram🌙
✨ بسم الله...☘ عذر خواهے میکنم که تو این چند وقت براے عاشقای شهادت کم گذاشتیم🙃🖐🏿 حقیقتا حلال کنید...♥️ مبحثی که امشب در پی میگیریم، کوتاهی کردیم باید اولین جلسه در موردش صحبت میکردیم🌸 توڪـــ🍃♥️ـــل ما برای اینکه با کفار مقابله کنیم باید به خدا ایمان داشته باشیم☝️🏻 خدا گفته تو به من اعتماد کن♥️ من آرامش قلبتم♥️ من رفیقتم♥️ ...........(: یه سری به تاریخ میزنیم💭 برمیگردیم به زمان پیدایش اسلام📜 پیامبر اکرم،امیرالمومنین و اندک یاری که اولین مسلمانان بودند که تونستند مکه رو بدون جنگ و خونریزی فتح کنند✊🏿 یا چند سال بعدش... قیام ماندگار عاشورا♥️ شاید از نظر مادی و ظاهری لشکر یزید پیروز میدان بوده باشند، ولی چه کسی خودش رو در قلب دنیا جا کرد؟♥️🙃 امام حسین تعداد یاران امام نسبت به لشکر یزید به تعداد انگشت بود🍃 یا حتی توی قرن معاصر حاج قاسم خودمون🍃 گاهی اوقات با کمتر از ۵۰ یار در مقابل گردان دشمن ایستادگی میکردند و مثل همیشه پیروز میدان بودند✊🏿♥️ اینا رو گفتم که بگم خدا توی قرآن فرموده شما حتی اگه تعدادتون کمتر از دشمن باشه من حق رو پیروز میکنم ♥️🍃 حالا اگه اونا با موشک تاو هم بیان جلو من تورو با با گلوله پیروز میکنم♥️ و در آیه ۳ سوره طلاق می فرماید: و من یتوکل الی الله فهو حسبه🙃 این داستان ادامه دارد...🙂 @havalichadoram
مجنــــون مـــن کجــــایی؟ رواے سید مجتبے حسینے مادرم میگفت ساعت ۹شب بیاد زنگ بزنه منزل خانم جمالی اینا دوباره بپرسه چیکار کنیم این چند ساعت به من بیچاره چندسال گذشت ساعت ۸شب بود که دیگه طاقتم تموم شد مادر ساعت ۸میشه زنگ بزنید مادر ،در حالی که میخندید گفت:باشه عزیزم چقدر حولی خجالت زده سرمو انداختم پایین مادر تلفن قطع کرد -مادر چی شد مادر:گفتن فردا ساعت ۹شب بیاید ساعت ۸:۳۰شبه داریم میریم خواستگاری یه دست گل مریم و نرگس خریدیم ضربان بالای صدهزار میزنه بالاخره رسیدیم خونه خانم جمالی اینا فقط حسین و حاج خانم بودن بعد از سلام علیک وارد خونه شدیم حاج خانمـ :رقیه جان چای بیار خانم جمالی چای آوردن روم نمیشد سرمو بالا بگیرم راستش هیچ وقت چهرشونو درست ندیدم چند دقیقه بود نشسته بودیم همش درباره چیزای مختلف حرف میزدن حسین چند دفعه اومد باهام حرف بزنه که انقدر حول بودم هی میگفتم چی ؟هان؟ حسین نگاهم میکرد خندش میگرفت بالاخره رفتیم سر اصل مطلب که مادر گفت حاج خانم با اجازه شما و حسین آقا بچه ها برن حرف بزنن حاج خانم :رقیه جان آقاسید راهنمایی کن یه ربع سکوت خانم جمالی حرفی ندارید -آقای حسینی اجازه عقد من با پدرمه اگه تاییدکنن من بهتون خبر میدم مونده بودم هاج و واج اگه شهید منو قبول نکنه چی واای خدایا خودت کمک کن به قلم : بانو_ش
مجنـــون مـــن کجــــایی؟ روای رقیه به آقای حسینی گفتم که شرط من برای شنیدن و صحبت اصلی یا نه اصلا شرط ازدواجم با پدرمه و پدرم باید تاییدش کنه از اتاق خارج شدیم مادرآقای حسینی گفت که دهنمون شیرین کنیم ؟ -حاج خانم من ب آقاحسینی گفتم شرط ازدواجم رضایت پدرمه همین خونه تو سکوتی طولانی فرو رفت بعد از چند دقیقه آقای حسینی و خانوادشون رفتن بعد از رفتنشون مامان رو به سمتم کردو گفت: رقیه این چه حرفی بود یعنی چی رضایت پدرم -خانم رضایی محترم اون آقای که تو مزارشهدا خوابیده پدرمه پدری حتی مثل حسین و زینب یه بارهم آغوشش لمس نکردم حسرت آغوش پدر میدونی یعنی چی مامان اصلا پدر یعنی چی حالا حقمه باید بیاد مجتبی رو تایید کنه واگرنه به خود حضرت زهرا هیچوقت ازدواج نمیکنم فهمیدید با گریه دویدم سمت اتاقم عکس پدرمو برداشتم شروع کردم با حق حق باهاش صحبت کردن _ به خدا اگه برای ازدواجم نیای ازدواج نمیکنم با گریه خوابم برد خواب دیدم وسط مزارشهدا سفرعقدپهنه خودمم عروسم پدرم با لباس خاکی بسیج اومد سمتم دستم گرفت گذاشت تو دست سیدمجتبی بعد سرم بوسید گفت کوتاهی بابارو میبخشی رقیه جان دخترم هیچوقت پیشت نبودم اما ببین برای عقدت اومد من سیدمجتبی تایید کردم مبارکت باشه گریه میکردم آغوشش باز کرد رفتم تو آغوشش اشکای من و بابا هردو روان بود بابا خیلی دوست دارم سرمو بوسید منم دوست دارم بابا جان با گریه بلندشدم ساعت اذان صبح بود بابا فدات بشم عاشقتم رفتم پایین حسین و مامان با دیدن چشمای قرمز و پف کرده ای من متعجب شدن مادرم بانگرانی گفت: رقیه چی شده؟ بریده بریده گفتم مـــــا مان _جانم عزیزم _بابا بابا اومد خوابم سید مجتبی تایید کرد مامانم بابام تو عقدم بود مامان آغوشش باز کرد سکوت مادر و گریه های من * امروز قراره ساعت ۱۱همرزم شهیدبابایی مهمون ماباشند ساعت ۹هم من و آقای حسینی هنوز روم نمیشه بگم سیدمجتبی خدایا وارد معراج الشهدا به نشان تو دستم نگاه کردم یعنی متاهل وارد اتاق مصاحبه شدم إه آقای حسینی اومده -سلام خوب هستید سید:ممنون خانم گل شما خوبی؟ -ممنونم آقای حسینی سید:خانمم آقای حسینی چیه آخه من و شما محرمیم ۱۰روز دیگه عقدمونه حالا سیدجان پیشکش حداقل بگو آقاسید -خب من خجالت میکشم سید:من فدای خجالتت بشم از شما آقاسیدم مقبوله سرلشگر محمدی به گوشی آقا سید زنگ زد که نردیکه بعد از یه ربع سرلشگر محمدی وارد معراج الشهدا شد ضبط صوت و دوربین آماده کردین قرار شد آقا سید سوالات بپرسه من یادداشت کنن سرهنگ محمدی:خب من در خدمتم اول خودمونو بهم معرفی کنیم سید:)من سید مجتبی حسینی ام سرلشگر پاسدار ایشونم خانم جمالی همسرم هستن سرلشگر:سلامت باشید بسم الله شروع کنیم بسم الله سید:آقای محمدی خودتونو معرفی کنید سرلشگر:من سرلشگر بازنشسته ارتش سعید محمدی هستم از همرزمان شهید بابایی سید:سرلشگر از شهید بابایی برامون بگید سرلشگر: زندگینانه:عباس بابایی(۱۳۲۹-۱۳۶۶) عباس بابایی،در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود . وی دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸،به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد به قلم : بانو_ش