💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت 26 #رمان_تنهایی_های_من دانال کل:::::::::::::::: در این بین (که بیهوش هستم) اتفاقاتی می افتد
#پارت 27
#رمان_تنهایی_های_من
با حرص تمام از پشت موهامو کشید و منتظر آه و ناله بود ولی نوچ نمیذارم ضعفمو ببینی ینی اخلاقشو
ندارم
با حرکت غیر منتظرش یه هین از ترس گفتم فقط از ترسا مدیونی اگه فک کنی از درد بود
مادرش بمیره الهی با پاش زد به پشت زانوم نشکسته باشه خیلی خوبه
بوگندوهه:منتظر باش خانومی الان میام
زمزمه میکنم :امیدوارم به جای خودت خبرت بیاد
میره و درو میبنده منم میرم سمت موشای اتاق و دست نوازش میکشم به سرشون میدونم کثیفن
چندشن همه رو میدونم ولی اینم میدونم که تنهان اینو میدونم از بعضی از آدما خیلی با شرف ترن از
جیب مانتوم یه کم نون بهشون میدم آخه عادتمه همیشه یه چیزی همرام باشه به خوردنشون نگاه
میکنم که عمو بد بوعه اومد داخل تو دستش صندلی و طناب بود با چسب
وای من از درد چسب میترسم
کاملا خونسرد نگاش میکنم چون به خودم اعتماد کامل دارم میدونم میتونم اون طنابا رو هر چند سفت
رو از دستام باز کنم
به هر حال بازی بچگونه من به جای عروسک بازی و این چرت و پرتا ا زاین بازی
های هیجان انگیز بود که با هر چیزی دستامو محکم ببندن و وقتی یادم میاد دستام چطور بعد از بازی
درد میگرفت اشکم در میاد
میاد منو با حرص به صندلی میبنده و یه چسب میزنه به دهنم مرتیکه الاغ
اتگار صدام اذیتش میکنه برو گمشو من اصن حرف میزنم (اصلا)
میره بیرون و الان منم و امتحان بچگونم ببینم چند مرده حلاجم تمام سعی خودمو میکنم تا از دست این
طنابای لعنتی راحت شم عرق از صورتم همونجوری میریخت اوف بهار مامان کمکم کن
یا علی با نیروی مضاعفی دوباره شروع میکنم بعد از چن دیقه طنابا رو باز میکنم و به فکر فرار از این زندون می افتم
درسته همیشه اسکول بازیم گل میکنه ولی الان اینجا باید عاقلانه ترین تصمیم رو بگیرم
میام بیرون همونطور که فکر میکردم کسی اینجا نبود با تمام ضعفایی که داشتم و با یاد امیری که از وقتی بیدار
شدم دلشورشو داشتم شروع به دویدن میکنم دیگه جونی تو پاهام نمونده بود
یه جا وای میستم تا ببینم
کجام که میبینم اطرافم پر از جاهای شیب داره که فرار کردن ازش صفر درصدم نه دیگه منفیه
اصن نمیشد فرار کرد هوووف چیکار کنم؟
همونجا میمونم که صدای ماشینی از پشتم میشنوم :به به
خانوم خانوما به شاهین گفته بودم این دختر، شیطونو درس میده ها ولی گوش نداد.
با خونسردی میاد سمتم که یه میله دستش میبینم مطمئنم نفسی برام نمونده تا نفس عمیق بکشم از
ترس نفس کشیدنو فراموش کردم میاد سمتم با حرکت میله میگه:میدونی من با این میله ها چیکار
میکنم؟
جواب دادنو فراموش کردم خدایا کمک
البته دهنم که چسب زده بود ولی سر تکون دادنو هم فراموش کرده بودم
یه چند تا عکس بهم میده که با دیدنش چشام از درد بسته میشه
خدایا صبر
ادامه میده:
میدونم فهمیدی فتوشاپ نیست من با میله اول دخترایی که چموش بازی در میارن در حد مرگ میزنم و بعد با میله چشاشونو هدف میگیرم میخوای امتحان کنیم خانومی؟
از درد ناگهانی یه جیغ تو دلم میزنم
منتش کنم؟نه اصلا نه برای غرور نه برای اینکه اصلا ارزش منت رو نداره
ادامه میده:حیف که رئیس بهمون دستور داده باهات کاری نداشته باشیم وگرنه این میله الان تو چشات
بود
خدایا شکرت وایسا ببینم نکنه رئیسش بخواد یه بلایی بدتر از این سرم بیاره؟ خدایا کمک
ادامه دارد...
#همسرانه
زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇
ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙زنها عاشق چه شوهری هستند؟
🔴 #استاد_عباسی
#همسرانه
زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇
ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ
❤️ @havayeadam 💚
🔴 دنبال #قلق همسرتان باشید!
💠 اگر #قلق همسرتان را پیدا کنید و به آن توجه کنید درصد زیادی از مشاجرات و اختلافات شما کم میشود.
💠 بهترین راه #تشخیص قلق همسر، این است که به حرفهای همسر خود با دقت #گوش بدهید و ببینید او چه میخواهد و چه حرفهایی را مدام #تکرار میکند.
💠 قلق #همسر، همان حرفهای تکراری و #مکرر او در دعواهاست. مثلا اگر همسرت مدام تکرار میکنه که به من #بی_احترامی میکنی و #بد_حرف می زنی... قلق همسرت در #احترام گذاشتن رفتاری و کلامی است.
#همسرانه
زندگے اٺ رو عاشقانہ ڪن 👇
ڪآناڷ #همسرداری حــۏاے آدݦ
❤️ @havayeadam 💚