eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
به همسر 🌸 ❜❜جانانَـــم❛❛ ❣ تـــو فَقـط مرا صِـدا بزن 💞 کُنج میـم مالکیتی که به اِسمـم میدَهـی یک دُنیـا زندگـی جـریان دارَد ...💞❣💞 ‌ ‌‌اخر هفتتون با دلبر😅😉 💋💋💋👋 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اگر ميخواهيد رابطه‌تان را نابود كنيد سر هر اختلاف‌ نظري قهر كنيد!!! قهر از كودك درون ما ناشي ميشود و حربه‌اي است كه با آزار دادن كسي كه دوستتان دارد، او را برخلاف ميلش وادار به انجام كاري كه مدنظرتان هست مي كنيد... از آنجا كه قهر يكي از رفتار كنترل‌گری است ممكن است كه در كوتاه‌مدت ما را به هدفمان برساند ولي در بلندمدت طرف مقابل خسته مي شود و اهميت قهر ما برايش از بين مي رود و قهرمان را مي گيرد!!! ✅ البته فاصله گرفتن به صورت كوتاه‌مدت در هنگام خشم و عصبانيت به منظور جلوگيري از وارد شدن آسيب هاي احتمالي كلامي و غيركلامی توصيه ميشود ولي اين فاصله نبايد بيش از چند ساعت طول بكشد و علتش اينست كه ما را براي يك گفتگوي منطقي و بالغانه آماده كند. بهتر است به جاي قهر كردن، در شرايط آرام و منطقي، بدون سوگيري و دعوا با هم حرف بزنيد. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
✅ اختلافات را باید طرح کرد و حل کرد. زندگی میدان جنگ و رینگ بوکس نیست ، این جمله را از همان روز شروع یک ارتباط و بعد از آن به خاطر داشته باشید ! حتی در سخت‌ترین لحظات زندگی هدف اصلی‌تان را فراموش نکنید. راهی برای ساختن زندگی بهتر ، رشد کردن با هم، کامل‌تر و همراه با آرامش است. پس به جای نقشه کشیدن‌های هر روزه و افکار منفی ساختن ، گرفتن باج مادی یا عاطفی از همسرتان ، راه حل عاقلانه‌ای ، منطقی با گفتگو را برای حل اختلافات و مشکلات جست و جو کنید. اختلافات را باید طرح کرد و حل کرد . کم نیستند مردان و زنایی که به خاطر سکوت و بی‌توجهی همسرشان یا درک نشدن ، توسط او ، در جای دیگری به دنبال محبت می‌گردند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_سی_و_دوم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و شاید نفسهای خیسم را از پشت تلفن میشنید
از و به گمانم قصه غم‌بار من و حوریه را از عبدالله شنیده بود که دیگر طوفان پریشانی جان است به ساحل غم نشسته و باز از سوز دل گریه می کرد. هنوز محو صورت رنگ پریده و قد و قامت زخمی است بودم که زیر لب اسم مرا صدا زد «الهه....» شاید از چشمان نیمه باز هم که به دست باندپیچی شده است خیره مانده بود فکر می‌کرد خوابم و نمی‌دانست از دیدن این حالش نگاهم از پا درآمده که دوباره صدایم کرد: «الهه جان..» دیگر سر انگشت است از نوازش صورتم دست کشیده و با همه وجود منتظر بود تا حرفی بزنم که نگاه بی رمقم را به چشمانش رساندم. سفیدی چشمانش از شدت گریه به رنگ خون در آمده و باز دلش نیامد به روی من خندد که با همان صورت غرق اشکش لبخند تلخی تقدیمم کرد و با لحنی عاشقانه به فدایم رفت: «دلم خیلی برات تنگ شده بود از دیروز که ازت جدا شدم برام یک عمر گذشت...» و دیگر نتوانست حرف است و تمام کند که از سوزش زخم پهلویش نفسش بند آمد و چشمانش را بست تا نفهمم چه دردی می کشد. از تماشای این حال است دلم به درد آمد و چشمانم از اشک پر شد که دوباره چشمانش را گشود تا از جام نگاه مهربان است سیرابم کند و این بار من شروع کردم: «مجید! بچم از دست رفت... » و دیدم که نگاه است اول از داغ حوریه و بعد از قصه من آتش گرفت و من چقدر منتظرش بودم تا برایش از مصیبت حوریه بگویم که میان گریه و ناله زدم: «مجید بچه ام خیلی راحت از دستم رفت نتونستم هیچ کاری بکنم میفهمیدم دیگه تکون نمیخوره ولی نمی تونستم برای هیچ کاری بکنم...» از حجم سنگین بغضی که روی سینه مونده بود نفسم به شماره افتاده و همچنان قصه های قلبم را پیش صورت صبور و نگاه مهربان است زار میزدم: «مجید ای کاش اینجا بودی و هر لحظه رو می دیدیم خیلی خوشگل بود یک صورت کوچولو مثل قرص ماه داشت ناز و آروم خوابیده بود....» و جملات آخرم از پشت هق هق گریه به سختی بالا می آمد: «مجید شرط رو باختی حوریه شکل خودت بود حوریه مثل تو بود...»و دیگر نتوانستم ادامه دهم که شانه هایش از گریه به لرزه افتاده و می‌دیدم دلش تا چه اندازه برای دیدن دخترش بی قراری میکند که دیگر ساکت شدم. دستش را از کنار سرم عقب بکشید و روی زخم پهلویش گرفت که به گمانم از لرزش بدن است زخم از آتش گرفته بود. رنگ از صورتش پریده و پیشانی اش از دانه‌های عرق پر شده بود از شدت درد پایش را به سرعت تکان می داد و به حال خودش نبود که همچنان بی صدا گریه می‌کرد. از خطوط صورتش که زیر فشار درد در هم رفته بود جگرم آتش گرفت و عاشقانه صدایش کردم: «مجید...» ولی می‌خواست با این حالم غمخوار دردهایش شوم که پیش‌دستی کرد:«الهه ای کاش مرده بودم و تو رو اینجوری نمی دیدم...» بغضی غریبانه راه گلویش را بسته و صدایش از تازیانه درد و غم به لرزه افتاده بود: «برای این بود که به خاطر من سرت نیاد...» و نتوانست حرف را تمام کند که لب هایش سفید شد و صورت زردش نه فقط پوشیده از اشک که غرق عرق شده بود. هرچند دلم نمیخواست بیش از این زجرش بدهم ولی باز صدایم به گریه بلند شد که من هم محرمی جز همسرم نداشتم تا برایش درد دل کنم و دوباره سر بناله نهادم: «مجید دلم برای حوریه خیلی تنگ شده دخترم تا دیروز زنده بود...» و داغ حوریه به این سادگی‌ها سرد نمی‌شد که مقابل چشمان غرق اشکش به بدنم دست میکشیدم و با بیقراری شکوه میکردم: «ببین ببین دیگه تکون نمیخوره! ببین دیگه لگد نمیزنه! ببین دیگه حوصله ای نیست...» و از آتش حسرت حوریه طوری سوختم که باز ضجه‌های مادرانه ام در گلو شکست و دل مجید مرا آتش زد. به سختی خودش را از روی صندلی بلند کرد می‌دیدم نفس از درد بند آمده و نمی‌خواست به روی خودش بیاورد که با دست چپ از سر و صورتم را نوازش می کرد و شاید دل دریایی خودش آنچنان در خون موج می‌زد که دیگر نمی توانست به غمخواری غم هایم حرفی بزند. با چشمانی که دیگر حالی برایشان نمانده بود فقط نگاهم می کرد و به پای حال زارم مردانه گریه می کرد. سپس سرش را بالا گرفت و نفس بلندی کشید تا تمام توانش را جمع کرده و باز دلداریم بدهد: «قربونت بشم الهه میفهمم چه حالی داری به خدا می فهمم چه میکشی منم دلم برای حوریه تنگ شده منم این مدت خیلی انتظار کشیدم تا پدر بشم منم حسرت یه بار دیدنش به دلم موند....» ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_سی_و_سوم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی به گمانم قصه غم‌بار من و حوریه را از عبدال
از و و حالا نغمه نفس هایش هم آن ناله های دل من بود که گوشم به صدای مهربانش بود و با چشمی که دیگر اشکی برایش نمانده بود که خون گریه می کرد و با شکیبایی عاشقانه اش همچنان می‌گفت:«ولی حالا از این حالتو دارم دق می کنم که خدا با این گریه هات داری منو میکشی الهه تورو خدا آروم باش به خاطر من آروم باش... » و نه تنها زبانش که دیگر قدم هایش هم توان سرپا ایستادن نداشت که دوباره روی صندلی افتاد و این بار درد جراحت پهلویش طوری فریاد کشید که ناله در گلویش خفه شد و می شنیدم زیر لب نام امام حسین علیه السلام را صدا می‌زد. از ترس حال خرابش اشکم خشک شد و ناله ام بند آمد که رنگ زندگی به کلی از صورتش پریده و همه بدنش می لرزید.سرش را پایین انداخته و چشمانش را در هم کشیده بود و هر دو پایش را به شدت تکان می داد که انگار سوزش زخم هایش در همه بدنش رعشه می کشید. سرم را روی بالشت خم کردم و دیدم همان طور که با دست روی پهلوی فراگرفته انگشتانش از خون پر شده و بعد گرم خون تا روی شلوار و کفش از جاری بود که وحشت زده صدایش زدم: «مجید داره از زخمت خون میاد!» و به گمانم خودش زودتر از من فهمیده و به روی خودش نیاورده بود که آهسته چشمانش را به رویم باز کرد و سرش را بالا آورد و با لبخندی شیرین پاسخ دلشوره را داد: «فدای سرت الهه جان چیزی نیس» روی تخت نیم خیز شدم و سعی کردم با صدای ضعیف و بی رمقم فریاد بکشم «عبدالله عبدالله اینجایی؟» از این همه بی قراری ام حیرت کرد و با ناراحتی پرسید :«چیکار می کنی الهه؟» و ظاهراً عبدالله پشت در اتاق نبود که پرستاری در را باز کرد و پیش از آنکه حرفی بزند سراسیمه خبر دادم: «زخمش خونریزی کرده!»و مجید که نمی توانست دیگر حال خراب است را پنهان کند ساکت سر به زیر انداخته بود که پرستار وارد شد و با نگاه متعجبش خط خون را از پهلوی مجید تا روی زمین دنبال کرد که خودم با دلواپسی توضیح دادم: «تازه دیشب عمل کرده حالا زخمش خونریزی کرده» مجید مستقیم نگاهم کرد و با صدای لرزان است زیر لب زمزمه کرد: «چیزی نیست الهه جان...» که پرستار اخم کرد و رو به مجید تشر زد: «کدوم بیمارستان بی‌مسئولیتی با این وضعیت مرخص کرده؟» مجید دردش حال من بود که به جای جواب با نگرانی سوال کرد: «چرا اینقدر رنگش پریده؟» از حاضر جوابی از پرستار عصبانی شد و با صدای بلند اعتراض کرد: «آقای محترم شما اول به فکر خودت باش بعد زنت اگه یه نگاه به خودت بندازی میبینی رنگ خودت بیشتر پریده بلند شو برو یه جا پانسمانت رو عوض کنن!» و سوال سرشار از نگرانی مجید را اعتراض به وضعیت مراقبت از من برداشت کرده بود که با ناراحتی ادامه داد: «ما مرتب بهش سرم میزنیم ولی خودش لب به غذا نمیزنه برید از کارگر خدمات بپرسید دیشب امروز صبح امروز ظهر هر دفعه براش غذا میاریم خودش نمیخوره...» و هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که خون مجید به جوش آمد و مثل اینکه دردش را فراموش کرده باشد روی صندلی به سمت پرستار چرخید و با عصبانیت عتاب کرد:«یعنی چی؟!!! یعنی این زن با این وضع از دیشب هیچی نخورده و شما فقط به سرم زدین؟!!! اون وقت فکر می کنین خودتون خیلی مسئولیت‌پذیرین؟!!!» از لحن غیرتمندانه مجید پرستار شوکه شده و مجید با همان لحن لرزانش همچنان توبیخش می‌کرد: «من اگه مرخص شدم خودم رضایت دادم که می خوام برم و مسئولیت همه چی رو قبول کردم ولی زن من تو این بیمارستان بستری بوده شما باید به وضعیت رسیدگی میکردین!» هرچه زیر گوش است می‌خواندم تا آرام شود دست بردار نبود و می‌دیدم به حال خودش نیست که دست را روی پهلوی از فشار میداد و رگه های خون از بین انگشتان است می جوشید که بالاخره از شدت درد روی پهلوی از خم شد و دیگر نتوانست ادامه بدهد. حالا پرستار فرصت پاسخ پیدا کرده بود که با حالتی مدعیانه جواب مجید را داد:«خوب ما باید چیکار میکردیم؟فقط باید بهش آرامبخش میزدیم که کمتر جیغ و دادکنه! دیشب همه بخش رو رو سرش گذاشته بود آنقدر گریه زاری می کرد» ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🕊گفتگوی کبوتر بقیع با کبوتر امام رضا(ع) 🥀آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا 🥀هر کجا پر میزنی تو حرم امام رضا 🥀من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم 🥀جای گنبد سرم به روی خاکا میزارم 🥀اونجا هر کی میپره طائر افلاکی میشه 🥀اینجا هر کی میپره بال و پرش خاکی میشه 🥀اونجا خادما با زائرا مهربونن 🥀اینجا زائرا رو از کنار قبرا میرونن 🥀تو که هر شب میسوزه صدتا چراغ دور و برت 🥀به امام رضا بگو تویی غریب یا مادرت؟ فرا رسیدن شهادت علیه‌السلام و علیه السلام و صل الله علیه و آله تسلیت باد 🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴 🖤 به ڪآناڷ همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ 🖤 @havayeadam 🖤
هدایت شده از سیره علوی (ع)
🔴 توصیف علی علیه السلام از روز شهادت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله اكرم صلی الله علیه و آله براي امام علی علیه السلام حادثه اي سخت و جان سوز بود. چنان كه مي فرمايد: «بَأَبي اَنْتَ وَ اُمّي يا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ ما لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَالاِنْباءِ وَ اَخْبارِ السَّماءِ. خَصَّصْتَ حَتّي صِرْتَ مُسَلِّيا عَمَّنْ سِواكَ وَ عَمَّمْتَ حَتّي صارَ النّاسُ فيكَ سَواءً وَ لَوْلا اَنَّكَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَيْكَ ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَكانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الكَمَدُ مُحالِفَا وَ قَلاّلَكَ...؛ پدر و مادرم فدايت اي پيامبر خدا، با مرگ تو رشته اي پاره شد كه در مرگ ديگران چنين قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن پيام و اخبار آسماني بود. مصيبت تو ديگر مصيبت ديدگان را تسلّي دهنده است يعني پس از مصيبت تو ديگر مرگ ها اهميتي ندارد. و از طرفي اين يك مصيبت همگاني است كه عموم مردم به خاطر تو عزادارند. اگر نبود كه امر به صبر و شكيبايي فرموده اي و از بي تا بي نهي نموده اي آن قدر گريه مي كردم كه اشك هايم تمام شود. و اين درد جان كاه هميشه در من مي ماند و حزن و اندوهم دائمي مي شد. كه همه اين ها در مصيبت تو كم و ناچيز است».[۱۶] همچنین آن حضرت در توصیف مصیب پیامبر فرمودند: «فضَجَّتِ الدّارُ الافنيةُ؛ گويا در و ديوار خانه فرياد مي زد». [۱۷] شهادت پیامبر اکرم (ص) و علیه السلام علیه السلام تسلیت باد 📚منابع: 1. نهج‌ البلاغة (صبحي الصالح)، خطبه 235، ص 356. 2.نهج البلاغه (صبحى صالح)، خطبه ۱۹۷. کانال سیره علوی| @sireyealavi
❤️🌹🌸 یک زن می تواند با جملات درست و به جا که در نهایت عشق بیان میکند، شخصیت و احساس شوهرش را کاملا ًعوض کند و از او مردی با لیاقت بسازد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
زمانی که همسرتان با شما صحبت می‌کند به دقت به حرفهای او گوش فرا دهید زیرا عدم توجه شما به گفته‌های او عدم علاقهء شما را نشان می‌دهد. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚